پرهیز از ترجیح خویشاوندان بر مردم جامعه

زمامدار اسلامی موظف است از مقدم داشتن و ترجیح خویشاوندان و وابستگانش بر دیگر مردم جامعه جدا خودداری نماید.
«ثم للوالی خاصه وبطانه فیهم استئثار و تطاول و قله انصاف فی معامله فاحسم ماده اولئک بقطع اسباب تلک الاحوال ولاتقطعن لا من حا شیتک وحامتک قطیعه فلا یطمعن منک اعتقاد عقده تضربمن یلیها من الناس فی شرب او عمل مشترم یحملون موونته علی غیر هم، فیکون مهنا ذلک لهم دونک و عیبـه علیک فی الدنیا و الاخره؛ پس قطعی است که برای زمامدار (و هر مقام مسئول، خواص و یاران بسیار نزدیک و پیوسته وجود دارد که همواره جویای تقدم بر دیگران و دست درازی (به هر طرف که سودشان ایجاب کند) بوده و در معامله با دیگران کم انصافند، لذا قطع کن ماده پیوند دهنده آنان را با خودت، با قطع اسباب گستاخی و ستم (که فقط پیوستگی آنان با تو آنها را به وجود می آورد) و هرگز به هیچ کس از اطرافیان و خویشانت زمینی واگذار مکن. و هرگز توقع و طمع از تو نداشته باشند که، معاهده ای به سود آنان معقد نمائی که به سبب آن ضرری بر مردم وارد آید، در موضوعات مربوط به آب (مانند حقابه) یا عمل مشترکی که زحمت و مخارجش به عهده دیگران بیفتد و در نتیجه آنان فقط (نه تو) از خوشی و گوارا بودنش بهره مند شوند و عیب آن در دنیا و آخرت گریبانگیر تو باشد.»
«انصف الله و انصف الناس من نفسک ومن خاصه اهلک ومن لک فیه هوی من رعیتک، فانک، الا تفعل تظلم و من ظلم عباد الله کان الله خصمه دون عباده، و من خاصمه الله ادحض حجته وکان لله حربا حتی ینزع اویتوب؛ انصاف برقرار کن میان خدا و مردم و خویشتن و دومان خاص خود و هرکس از رعایایت که رغبتی به او داری، و اگر چنین انصافی را برقرار نکنی مرتکب ظلم گشته ای، و کسی بر بندگان خدا ظلم بورزد خصم (حقیقی) او خدا است نه بندگانش، و هر کسی که خدا با او خصومتی داشته باشد، دلیلش را باطل سازد و چنان شخص با خدا در حال محاربه است (او در صدد محاربه با خدا است) که جز شکست و نابودی او نتیجه ای ندارد تا آنگاه که دست از ظلم بردارد و توبه نماید.»
ممکن است بعضی اشخاص گمان کنند که انصاف در امور امری است اخلاقی، و امر اخلاقی اگر چه در سازندگی شخصیت آدمی و موفق ساختن او به رشد و کمال اساسی ترین نقش را دارا است، ولی در مسائل و اصول سیاسی و حقوقی و به طور کلی در قضایای الزامی نمی توان از حقائق اخلاقی استفاده کرد. پاسخ این اعتراض کاملا روشن است زیرا همانگونه که در سراسر این فرمان مبارک می بینیم اخلاق به معنای شکوفائی شخصیت در نتیجه شکوفائی حقیقت در درون آدمی، اساس انسانیت انسان ها است. لذا اگر بنا شود که سیاست و حقوق با انسان ها سر و کارداشته باشد (نه با حیوانات ماشینی و تسلیم کشمش و غوره) حتما باید اخلاق مانند نو در سیاست و حقوق نفوذ کند و آن دو را روشن نماید، وانگهی مطالب هر دو عبارت فوق، یک عده مضامین اخلاقی به معنای شایستگی محض نیست، بلکه همانگونه که می بینیم از مؤکدترین بایستگی برخوردار است، در عبارات زیر دقت فرمائید:
«فاحسم ماده اولئک بقطع اسباب تلک الاحوال؛ قطع کن ماده پیوند دهنده آنان را با خودت، با قطع اسباب گستاخی و ستم (که فقط آنان با تو) آنها را به وجود می آورد.»
امر بسیار صریح فاحسم یعنی (قطع کن) مخصوصا با نظر به ماده امر (جسم) که به قطع صد در صد گفته می شود، و به هیچ وجه قابل تأویل به یک خواهش یا یک طلب موضوعی مطلوب نمی باشد. پس از این جمله (فاحسم) جمله «ولا تقطعن لا حد من حاشیتک و حا متک قطیعه؛ هرگز به هیچ کس از اطرافیان و خویشانت زمینی واگذار مکن.» جمله ولا تقطعن که نهی موکد است، قابل تأویل به یک موضوع مکروه نیست، بلکه صریح است در اینکه واگذار کردن زمین به اطرافیان و خویشان حرام است. نکته ای که باید در اینجا متذکر شویم اینست که با نظر به مجموع دلائل فقهی و حکم صریح عقل امر به قطع ماده پیوند دهنده اطرافیان و خویشان و نهی مؤکد واگذاری زمین به آنان به جهت ارتباط خویشاوندی و علاقه های ناشی از پیوستگی های گوناگون است و به اصطلاح امروزی عمل به (روابط است نه ضوابط) و اما اگر زمامدار یا مقام مسئول خویشان و اطرافیان خود را درست مانند دیگر افراد جامعه بدون کمترین ترجیح منظور بدارد و به آنان با داشتن شرائط قانونی کاری را رجوع کند یا زمینی را واگذار نماید اشکالی از دیدگاه فقهی ندارد.
سپس امیرالمؤمنین (ع) در جمله بعدی بار دیگر با صیغه نهی مؤکد می فرماید از تحت تاثیر قرار گرفتن زمامدار از حرص و طمع اطرافیان و خویشان که معاهده ای به سود آنان منعقد گردد که به ضرر دیگران تمام شود، اینگونه نهی مؤکد به هیچ وجه قابل تأویل به مکروه غیر حرام نمی باشد، جملات بعدی را که نقل کردیم (انصف الله و انصف الناس) شاید از یک جهت نهی از عدم مابین خدا و مردم از یک طرف و خواص دودمان و اشخاص که مورد رغبت و تمایل زمامدار یا هر مقام مسئول از طرف دیگر، مؤکدتر از جملات فوق است زیرا در ذیل این دستور می فرماید: «فانک الا تفعل تظلم و من ظلم عباد الله کان الله خصمه دون عباده؛ زیرا اگر تو انصاف را مابین خدا و مردم از یکطرف و خواص دودمان و اشخاصی که مورد محبت و تمایل تست، مراعات نکنی، ظلم کرده ای و هر کسی که به بندگان خدا ظلم کند، خدا است دشمن او نه بندگان خدا.» آیا حرامی شدید تر از ظلم وجود دارد؟ آیا حرامی شدیدتر از آن فعل یا ترک وجود دارد که موجب خصومت با خدا می گردد؟
حقیقت اینست که مراعات (ضوابط نه روابط) برای زمامداران و مقامات مسئول که قدرتی در دست دارند و در برخوردی از آن قدرت دارای اختیار می باشند، کاری است دشوار و به همین جهت است که می توان گفت: مراعات اصل مزبور از هر مقامی که باشد، دلیل روشن بر عدالت و تقوای سیاسی او است، و پیش از امیرالمؤمنین و پس از وفات آن بزرگوار آنقدر قوم گرائی و حتی نژاد پرستی حاکمیت داشت که گوئی همه منابع معتبر اسلامی و دلائل عقلی و علمی اثبات کرده بود که اصل در توزیع و بهره برداری از قدرت (روابط نه ضوابط) است مخصوصا بنی امیه در عمل به روابط نظیری در تاریخ نداشتند و این انحراف از قانون عدل چنان شدید بوده است که انسان از به یاد آوردن آن احساس زجر می کند، و با این حال رجوع شود به منابع تاریخ اسلام تا معلوم شود که داستان قوم گرائی ونژاد پرستی چه نتیجه های فاسد برای جوامع اسلامی به وجود آورده بود.
امام در تتمه وظیفه هشتم می فرماید:
«والزم الحق من لزمه من القریب و البعید و کن فی ذلک صابرا محتسبا، واقعا ذلک من قرابتک و خاصتک حیث وقع، وابتغ عاقبته بما یثقل علیک منه، فان مغـبه ذلک محموده؛ و هر کس را اعم از نزدیک و دور که حق او را الزام کند، او را بر حق ملتزم کن (و باکی نداشته باش) و در این باره بردبار باش و خدا را در نظر بگیر و از اینکه الزام به حق، خویشان و خواصت را به سختی و مشقت بیندازد که در نتیجه از تو ناراضی شوند، نگران مباش و کار خود را انجام بده و سنگینی این عمل را به جهت عاقبت خوبی که به دنبال دارد، تحمل کن، زیرا عاقبت آن پسندیده است.»
هیچ چیزی مانند حق حیات بخش انسان ها نیست، چه تلخ و چه شیرین، چه کم و یا زیاد، سهل یا دشوار، مسیرش چه سنگلاخ چه گلزار، حمایتگرانش چه اندک چه بسیار چه موقت نما و چه پایدار. چیزی درباره توصیف حق جز این نتوان گفت: حق، حق است، همان ثابت است که شایسته واقعیت و تحقق می باشد. آری حق ثابت است اگر چه نمود آن لحظه ای پیش نباشد، زیرا آن نمود لحظه ای متکی به ثابت پایدار است. قطب نمای بسیار دقیق وجدان آدمیان جز به طرف او نگردد، و عقل سلیم آنان اصلی استوارتر از آن سراغ ندارد.
«مالکا، اگر کسی بداند حق چیست و عظمت و ارزش آن کدام است نه تنها در عمل به آن خویشان و نزدیکانش کمترین تاثیری در او به وجود نمی آورند، بلکه حتی خود او (حیات او) نیز در برابر حق توانایی مقاومت نخواهد داشت.» حق عبارتست از آن ثابت شایسته به واقعیت که رشته ارتباط دهنده انسان با خداوند سبحان است، اگر امتیاز قائل شدن بر خویشاوندان و خواص از پیوستگی آنان به شخص ناشی می گردد، این یک نقض غرض آشکاریست، زیرا بدانجهت که تضاد با حق انسان را به تباهی می کشد و بخشیدن امتیاز بی دلیل به خویشاوندان و خواص، از روشنترین موارد تضاد و ستیزه با حق است، بنابراین انسان چه آگاه و چه ناآگاه با این کار خود، خویشتن را به تباهی می کشد و موجودیت او را منتفی می سازد و پس از آنکه موجودیت آدمی منتفی شد، آن خویشاوندان و خواص و اطراف به چه کسی و به چه چیزی وابسته خواهند بود؟!
بلکه اگر انسانی که به پیوستگان امتیازی می دهد اندکی از آگاهی برخوردار باشد نفرت و انزجار شدیدی از آنان در درون خود احساس می کند، زیرا می داند که همانها هستند که او را با ستیزه و تضاد با حق وادار می نماید. به اضافه اینکه اطمینان مردم جامعه نه تنها از زمامدار و هر مقام مسئول که به پیوستگان خود امتیازی بی علت می بخشد، سلب می گردد، بلکه مردم حتی در عظمت و فروغ عالی حق به تردید و انکار مبتلا می شوند که جامعه را از مدینه فاضله به قهوه خانه لذت گرایان و میکده سرمستان و پوچ گرایان مبدل می سازد. اگرچه عمل جدی به اصل (ضوابط نه روابط) و الغای هرگونه از پیوستگان اعم ازخویشاوندان و اطرافیان و خواص کاری است بس دشوار، ولی آن کدامین امر دشواریست که با توجه به عظمت وظیفه و هدف اصلی برای روح آزاد از وابستگی ها، آسان نباشد.


منابع :

  1. محمدتقی جعفری- حکمت اصول سیاسی اسلام- صفحه 256- 260

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/210507