حسن و قبح عقلی

موجود یا حقیقی است که وجود یا عدم آن به اعتبار انسان معتبر نیست، یا موجود اعتباری است که وجود یا عدم آن بدون اعتبار معتبر نخواهد بود. قسم اول اگر مطلق بود و مقید به هیچ قیدی از قبیل طبیعی، تعلیمی و منطقی نبود در فلسفه اولی محور بحث قرار می گیرد و اگر محدود به یکی از حدود مزبور بود در علوم طبیعی یا ریاضی و یا منطقی مدار بحث واقع می شود که مجموع رشته های مزبور را حکمت نظری می نامند، گرچه حکمت و فلسفه به طور مطلق، منصرف به خصوص فلسفه اولی است، و قسم دوم با رشته های فرعی خود حکمت عملی را تشکیل می دهند. ادراک کننده تمام مسائل حکمت نظری و حکمت عملی همان عقل نظری می باشد که هم بود و نبود را ادراک می نماید و هم باید و نباید را می فهمد و اما عقل عملی تنها عهده دار تحقق بخشیدن مسائل حکمت عملی است و هرگز عهده دار ادراک نخواهد بود گرچه بسیاری از صاحبنظران عقل عملی را عهده دار ادارک مسائل حکمت عملی دانسته اند ولی در جعل اصطلاح آنچه را که برخی دیگر از صاحبنظران ابتکار نموده اند به نظر راقم سطور اصوب است و با تعریفی که در لسان نصوص دینی از عقل به عمل آمده است که: «العقل ما عبد به الرحمن واکتسب به الجنان» و مانند آن مناسب تر است، زیرا در این قبیل از نصوص قرآنی و روایی، عقل به عنوان محور ایمان، اراده، تولی و تبری و نظایر آن قرار گرفت که همه اینها از محدوده عمل محسوب اند. تنها علم به مسائل حکمت نظری یا عملی است که از محدوده حکمت نظری یا عملی احتساب می شود، یعنی ایمان هم جزء عمل است لیکن عمل جانحه ای در قبال عمل جارحه ای یعنی علم به خدا و قیامت و نبوت از شئون عقل نظری است و ایمان به آن از شئون عقل عملی.
لازم است توجه شود که اصل تقسیم هستی به حقیقی و اعتباری، در هیچ علمی غیر از فلسفه اولی نمی گنجد، یعنی در همان فلسفه کلی است که برای تعیین حدود موضوع خویش موجودی اعتباری را مانند موجودهای حقیقی محدود به برخی از قیود یاد شده از قلمرو بحث خود خارج می داند. حسن عدل و قبح ظلم گاهی در حکمت نظری مانند علم کلام مطرح می شود و گاهی در حکمت عملی مانند اخلاق، حقوق و فقه. آنچه در حکمت نظری مودر بحث قرار می گیرد به موجود حقیقی و عدم آن بر می گردد که از حوزه اعتبار انسان بیرون است و آنچه در حکمت عملی طرح می شود به موجود اعتباری و عدم آن بر می گردد که از حوزه حقیقت خارج می باشد. حسن و قبحی که در کلام مورد بحث قرار می گیر به کمال وجود حقیقی و نقص آن بر می گردد، قهرا منظور از حسن عدل و قبح ظلم در علم کلام، حسن و قبح حقیقی خواهد بود نه اعتباری، چه اینکه مراد از آنها در علم اخلاق، حقوق و فقه اعتباری خواهد بود نه حقیقی.
البته اعتبارهای حکمت عملی که برهان پذیرند پشتوانه حقیقی خواهند داشت و به متضاد آن مبادی حقیقی، قابل اثبات یا سلب برهانی اند.چون حسن عدل و قبح ظلم در علم کلام حقیقی است نه اعتباری، مجال توهم اینکه چون خداوند منزه از تکلیف است، هرگز نمی توان درباره او چنین گفت که: ارسال رسول حسن است و ترک آن قبیح یا وفای به وعده حسن است و ترک آن قبیح، یا تکلیف به اندازه طاقت مکلف حسن است و به مقدار زاید از طاقت قبیح و صدق او حسن است و کذب او قبیح، و رعایت خداوند مصالح و مفاسد در امر و نهی حسن است و ترک آن قبیح. زیرا منشا چنین توهمی همان خلط بین حقیقت و اعتبار بوده و اختلاط مبحث حکمت نظری با حکمت عملی است، برای اینکه حسن و قبح علم کلام برابر همان نظام احسن و غیر احسن است که در حکمت نظری مطرح میشود، چون حسن و احسن در آنجا جنبه واقعی دارد نه اعتباری و ارزشی. و چون حسن و قبح علم کلام درباره خداوند به وجود حقیقی و عدم آن بر می گردد باید و نباید آن هم به ضرورت و امتناع فلسفی برمی گردد نه وجوب و حرمت اعتباری. وقتی گفته می شود صدور کار حسن از خداوند واجب است، منظور از وجوب در اینجا همان ضرورت فلسفه و کلام است که امری است تکوینی و تخلف ناپذیر در قبال امتناع و امکان. و معنای ضرورت کار حسن و امتناع کار قبیح درباره واجب نه آن است که از پیروان اعتزال ماثور است که چیزی بر خداوند واجب باشد یا بر او ممتنع باشد بلکه مقصود همان است که بزرگ حکیم جهان اسلام ابوعلی سینا با بهترین عبارت از آن یاد نمود و صدرالمتالهین با اعجاب این اصل به یادماندی را در اسفار از آن فخر جهان اندیشه و حکمت نقل نمود و که: «یجب عن الله» است نه «یجب علی الله» یعنی یقینا خداوند که کمال محض است و عین علم، قدرت، حیات و مانند آن است از او کار حسن صادر می شود و قطعا کار قبیح از او صادر نخواهد شد زیرا همه مبادی صدور حسن برای خداوند حاصل است و همه مبادی صدور قبیح از اوصاف سلبی خداوند بوده و از او زایل اند. آنچه بعدها در کلمات برخی از متکلمان نظیر تفتازانی دیده می شود که معنای لزوم عدل همان حتمی بودن صدور کار عادلانه از خداوند است نه تکلیف و تحمیل بر خداوند مسوبق به آن اصل سینوی است که از کلمات قصار حکمت مشا به شمار می آید.


منابع :

  1. آیت الله جوادی آملی- فلسفه حقوق بشر- صفحه 45-47

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/210569