شهود و استدلال در عرفان

اکثریت قریب به اتفاق صاحب نظران عرفان معمولی و حتی آن عده از عرفایی که در راه عرفان مثبت گام برمی دارند و گاهی هم در تخیلات عرفان منفی غوطه ور می شوند بر این عقیده اند که: حقیقت یابی در عرفان و ارتباط مستقیم با واقعیات عرفانی، یا بی نیاز از دلیل است و یا غیر قابل استدلال. این مدعا در آثار قلمی عرفا چه در نظم و چه در نثر به طور فراوان گوشزد شده است و از این جهت بوده که تکیه بر علم و عقل نظری در عرفان منفی به اشکال مختلف کنار گذاشته شده است.
از مشهورترین ابیاتی که مورد استدلال حامیان این نظریه تواند بود، ابیاتی است از جلال الدین محمد مولوی و دیگران که می گویند:
پای استدلالیان چوبین بود ***پای چوبین سخت بی تمکین بود
عقل رنجور آورد پیش طیب *** لیک نبود در دوا حکمش مصیب
آن نمی دانست عقل پای سست *** که سبو دائم ز جو ناید درست
عقل، بند رهروان است ای پسر*** آن رها کن، ره عیان است ای پسر
این مدعا را می توان به صورت زیر تحلیل نمود: اگر منظور از بی نیازی از دلیل، این است که از دیدگاه عرفان همه حقایق مربوط به من انسانی، خدا، جهان هستی، و نوع انسانی، با علم حضوری برای انسان قابل دریافت است  مانند علم انسان به ذات خویشتن (خودیابی و خودآگاهی) که هیچ نیازی به استدلال ندارد  یعنی همه انسان ها حقایق مربوط به امور چهارگانه مذکور را از دیدگاه عرفانی مانند علم حضوری به ذات خود درمی یابند. این مطلب کاملا صحیح است، ولی اثبات نمی کند که دریافت حضوری به قدرت بدیهی است که هر کسی بدون علت و بدون دلیل می تواند آن را در خود احساس نماید و نیازی به استدلال نداشته باشد، زیرا قابل شهود و دریافت بودن یک حقیقت، غیر از بدیهی بودن آن است. به عنوان مثال: همان علم حضوری (خودیابی و خودآگاهی) که انسان ذات خود را در آن می یابد و شهود می کند، برای همه کس و در یک درجه معین امکان پذیر نیست، زیرا علم حضوری جریانی وجود دارد که به گفته شیخ محمود شبستری:
عدم آیینه، عالم عکس و انسان ***چو چشم عکس روی شخص پنهان
تو چشم عکسی و او نور دیده است *** به دیده، دیده را دیده که دیده است!
جهان نسان شد و انسان جهانی *** از این پاکیزه تر نبود بیانی
آری، انسان هایی وجود دارند که در جریانات و فعالیت های درون بینی، عالی ترین ذات تجرد یافته و گسترده شده به هستی را درمی یابند، و کسانی هم هستند که اگر شما از آنان بپرسید: آیا «من» یا «ذات» خود را درمی یابید؟ اگر سوال شما را بفهمند، در پاسخ خواهند گفت: آری، من دست دارم و آن را می بینم، من پا دارم، سر دارم، مو دارم، گوشت و استخوان دارم..! و اگر از درک بیشتری برخوردار باشد. خواهند گفت: من مجموعه ای از اجزاء درونی (خون و اعصاب و ریه و قلب و مغز) و اعصاب برونی (دست و پای و گردن و سر) هستم. به ذهن این گونه اشخاص معمولی هرگز خطور نمی کند که هر روز چند بار صفات و اعمال خود را به «من» نسبت می دهند و می گویند: رنگ من، قد و قامت من، دانش من، آن کتاب را دارم، من امروز تدریس نمودم، من برای استراحت در خانه ماندم.» با این حال درباره همان «من» که هزاران بار آن را تکرار می کنند و به رخ مردم می کشند و مقداری از آن دفاع می کنند، هیچ اطلاعی ندارند، اگر هم فراغتی برایشان دست بدهد و مقداری در فکر فرو بروند، یک حقیقتی مبهم درباره «من» تصور می نماید:
حیران شده ام که میل جان با من چیست *** واندر گل تیره این دل روشن چیست؟
عمریست هزار بار «من» گویم و «من» *** «من» گویم ولیک می ندانم «من» چیست
اگر بخواهیم «من» یا «ذات» را برای اشخاص با علم حضوری قابل درک بسازیم، باید اطلاعات و معلومات فراوانی چه درباره توصیف حقایقی که برای دریافت و شهود «من» با علم حضوری لازم است، و چه درباره بیان شرایط و مقتضیات و موانع علل و مختصات و نتایج قسمت از حقایق که برای دریافت ذات ضرورت دارد در اختیارشان قرار بدهیم تا بتوانند «من» یا «ذات» خود را با علم حضوری دریابند.
حال که دریافت «من» با نزدیکی که به انسان دارد، نیاز به این مقدار توصیف و استدلال دارد تا سالک بتواند به دریافت معنای علم حضوری و تحقق بخشیدن به آن در درون خود موفق شود، بدیهی است که شهود حقایقی عرفانی نیازمندی بیش تری به توصیف و استدلال خواهد داشت. نظریه ای که می گوید: «حقایق عرفانی قابل اثبات با دلیل نیست» نظریه ای است که مانند نظریه اول (بی نیاز بودن از اثبات)، مردود است. برای اثبات این که استدلال برای دریافت های عرفانی امکان پذیر نیست، این دلیل آورده شده است که اگر برای دریافت های مزبور پیش از آنها که دریافت شوند، استدلال آورده شود، آن استدلال هرچه باشد، مفهومی از نتیجه خود را اثبات خواهد کرد، نه عین دریافت شده را. چنان که هرتوصیف و استدلالی برای عسل بیاورید، مادامی که مخاطب شما آن را نچشیده باشد، فقط مفهومی از عسل را اگر مطالب ما را خوب فهمیده باشد در ذهن خود منعکس خواهد کرد، نه این که بتواند طعم عسل را بچشد. و اگر توصیف و استدلال پس از دریافت طعم عسل و چشیدن آن باشد، هیچ توصیف و استدلالی هر اندازه هم که قوی وروشن باشد چون فقط مفهوم را قابل درک می سازد، بنابراین محال است توانایی ایجاد حقیقتی در درون آدمی را داشته باشد که خود آن عینا ایجاد شده است. بی تردید تصور و تصدیق و اعریف و استدلال، تا آنجاست که سالک را به لب دریای حقایق برساند اما آن چه که از دریا مشهود خواهد کرد. به خود او مربوط است.
به طور کلی، ما اگر بر ضرورت قانون فوق العاده اساسی تعلیم و تربیت در همه صنایع و علوم و معارف بشری حتی برای دریافت ها و گردیدن های عرفانی توجه داشته باشیم، به این نتیجه قطعی خواهیم رسید که در امور مزبور، هیچ انتقالی از مرحله پایین به مرحله بالا برای بشر امکان پذیر نیست، مگر به وسیله تعلیم و تربیت، راهنمایی و ارشاد، یا جوشیدن عوامل صعود از مرحله پایین به بالا از درون خود انسان. اما نیاز به تعلیم در امور صنعت و علوم و معارف، حقیقتی غیر قابل انکار است و نیازی به اثبات ندارد. اما حقایقی عرفانی، نه تنها نیازمند راهنمایی و ارشاد معمولی است که در صنعت و علوم و معارف ضرورت دارد، بلکه به جهت حساسیت فوق العاده و مقصد در عرفان و حتی اخلاق، نیاز به راهنما و ارشاد و توجیه، شدیدتر احساس می شود.
قانون ضروری تعلیم و تربیت و توجیه و راهنمایی، به خوبی اثبات می کند که هم توصیف و تعریف و هم استدلال، به عنوان مقدمات حصول شهود عرفانی ضرورت اکید دارد. اگر اندک توجهی به معنای «دلیل» و «توجیه» داشته باشیم که مفهومی است عام، و شامل تعلیم و تربیت و عموم راهنمایی ها می باشد، به این نتیجه بدیهی خواهیم رسید که: فعلیت رسیدن استعدادهای انسانی، چه در صنایع و علوم و چه در معارف عالیه اخلاقی و شهود و دریافت های عرفانی به استثنای جهش ها و انقلابات بسیار سریع روحی که موجب انتقال از یک موقعیت پایین علمی و معرفتی و شهودی به مرحله عالی می شود به طور تدریجی صورت می گیرد و هیچ یک از انتقالات (انتقال از موقعیت پایین به مرحله عالی) هرگز بدون علت و عامل امکان پذیر نیست. این علت و عامل بر دو قسم اساسی تقسیم می گردد:
1-علت و عامل درونی، مانند تفکر عقلانی و مراقبت شهودی و ریاضت های شرعی که موجب به وجود آمدن مقتضیات و شرایط شهود حقایق عرفانی و برطرف کردن موانع حصول آنها می شود.
2- علل و عوامل برونی که عبارتند از: انبیاء عظام و حکمای راستین و عرفانی که در خط نورانی انبیا حرکت می کنند، که عرفان تعلیم شده به وسیله آنان را «عرفان مثبت» می نامیم.
به عنوان مثال، اگر بخواهیم این حقیقت را توصیف و اثبات کنیم که: عقل نظری در صورتی که در استخدام «من تکاملی ارزشی» قرار بگیرد، یکی از عالی ترین عوامل تحریک انسان به شهودهای والا درباره حقیقت انسان و جهان و «من» خویشتن و خدا می باشد، بدون تردید، نخست باید ما درباره همه این مفردات: عقل نظری، تکامل ارزشی من، شهود، انسان، جهان، من، خدا، و سپس در حالات ترکیبی آن ها، توصیف صحیحی داشته باشیم، زیرا قطعی است که اگر توصیف صحیحی درباره حقایق مذکور نداشته باشیم، در جنگلی ناموزون از مفاهیم و تخیلات و تداعی و تجسم ها، گم و گرفتار خواهیم شد.
در مرحله بعد است که برای آموزش هر یک از حقایق عرفانی و شناخت علل و عوامل به وجود آورنده آن، نیاز به اثبات خواهیم داشت. این نیاز چنان که گفتیم ناشی از آن است که گردیدن و حرکت عرفانی به استثنای جهش ها و انقلابات روانی غیر عادی از موقعیت پایین به مرحله عالی تر، بدون علت و عامل درونی یا برونی، امکان پذیر نیست. طرح یک قضیه به عنوان یک مساله عرفانی با بیان مقتضیات و شرایط و دفع موانع و به طور کلی، بیان همه اجزا، علت تامه همان استدلال است که با درک و فهم صحیح آن، به مرحله شهود آن مساله عرفانی نائل می شویم.
برای مثال «عقل نظری در صورتی که در استخدام «من تکاملی ارزشی» قرار بگیرد، یکی از عالی ترین عوامل تحریک انسان به شهودهای والا درباره حقیقت انسان، جهان، من، خویشتن، و خدا می باشد.» نخست باید در این مساله بیاندیشیم: کسی که در موقعیتی پایین تر از آن قرار گرفته باشد که به مجرد طرح قضیه مذکور، آن را بپذیرد و یا کسی که حتی مراحل عالی ترین از اثبات را برای او مطرح کنیم، پس از اثبات به وسیله استدلال، شهود عینی خود این حقیقت که عقل نظری هم در استخدام من تکاملی ارزشی قرار می گیرد، یک شهود، عینی عرفانی است که مانند چشیدن طعم عینی عسل، پس از توصیف درباره آن و اثبات شایستگیش برای مزاج حاصل می شود.
مثال دیگر برای توضیح ضرروت توصیف و استدلال به عنوان مقدمات حصول شهود عرفانی، این است که بگوییم: آزادی والای روحی، از اساسی ترین مختصات عرفان مثبت است. همان گونه که در مثال قبل گفتیم، این مدعا می تواند برای سه صنف از مردم مطرح شود:
صنف یکم: کسانی که اطلاع و درکی از مدعای مذکور ندارند. لازمه این امر، قرار گرفتن در یک موقعیت پایین است. نیاز این صنف به توصیف واحدهای انفرادی این مدعا و حالات ترکیبی آن، اقتضا می کند توصیف صحیحی درباره آن امور داشته باشیم تا آن اشخاص بفهمند مفردات و حالات ترکیبی آن ها چیست. برای تحریک اشخاص یاد شده به تصدیق واقعیت داشتن مدعای مزبور (آزادی والای روحی از اساسی ترین مختصات عرفان مثبت است)، حتما باید استدلال بیاوریم، زیرا مجرد درک مفاهیم واحدهای انفرادی و معنای ترکیبی مدعا بدون اثبات ضرورت آزادی والای روحی برای انسان طالب کمال، امکان پذیر نیست. پس از آن که واقعیت مدعای مزبور اثبات شد و تحریک به طرف شهود عینی آزادی والای روحی به طور صحیح و جدی انجام گرفت و شهود حاصل شد، دیگر نه نیازی به توصیف خواهد ماند و نه نیازی به استدلال، بلکه از یک جهت، استدلال پس از شهود، برای اثبات شهود برای کسی که در حال دریافت آن شهود است، امکان پذیر نیست.
صنف دوم: مدعای مزبور برای کسی طرح شود که منکر آن است که انسان با غوطه ور شدنش در ماده و مادیات، بتواند به آزادی والای روحی برسد، و یا این که اصلا حالتی به عنوان مزبور برای آدمی سراغ ندارد، و یا این که حالت را یکی از مختصات اخلاق می داند، نه عرفان. در این صورت، نیاز به توصیف و استدلال، بدیهی تر و شدیدتر از صورت اول خواهد بود که طی آن با کسانی روبه رو بودیم که درک و اطلاعی از مدعای مزبور نداشتند.
صنف سوم: خود انسان است که می خواهد به یک حقیقت والای عرفانی نائل شود و بین او و آن حقیقت والا، فاصله ای وجود دارد، بدین معنی که او هنوز ماهیت خواص و مقدمات آن حقیقت والا را نمی شناسد، یا شناخت وی درباره آن ها اندک بوده و به حد نصاب نرسیده است.
ابن سینا نوسینده الاشارات و التنبیهات، به گفته بعضی از صاحب نظران، در دو نمط آن، عرفان را به بهترین وجه ممکن درک و بیان کرده و می گوید: «من قال او سمع بغیر دلیل فلیخرج عن ربقه الانسانیه؛ هرکس بدون دلیل چیزی بگوید یا بشنود، باید از زمره انسانیت خارج شود.»
در آثار عرفای حقیقی، حتی یک مورد، آری حتی یک مورد هم نمی توان پیدا کرد که قضیه ای در معارف و عرفان مطرح کنند و به طرح ادعای بدون دلیل قناعت نمایند. البته بدیهی است وقتی یک قضیه به عنوان واقعیت عرفانی مطرح می گردد و گفته می شود که با شهود دریافت شده است، برای خود آن شهود دلیل آورده نمی شود، چنان که وقتی انسان نمودی را با چشم می بیند، برای دیدن خود دیدن استدلال نمی کند، ولی این دیدن، با دو راه قابل اثبات و استدلال می باشد:
راه یکم: بیان علل مقتضیات و شرایط، و منتفی شدن موانع که عرفان نظری عهده دار آن است.
راه دوم: آثار و نتایجی که از شهود به وجود می آید، مانند وصول به آزادی روحی و فرا رفتن از تعلقات دنیوی، تهذیب عالی نفس، کسب نورانیت درونی، صبر و تحمل در برابر شداید و ناملایمات زندگی و غیر آن. خود شهود عرفانی، چون مانند دیدن با حس طبیعی چشم صورت می گیرد، فقط درک و دریافت می شود و قضیه ای ساخته نمی شود که قابل استدلال باشد، بنابراین بایدگفت: خود شهود عرفانی، فوق استدلال های رسمی قرار می گیرد، و بلکه ماورای صدق و کذب است که از خواص همه قضایای خبریه می باشد.


منابع :

  1. محمدتقی جعفری- عرفان اسلامی- صفحه 159-168

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/210663