پنهانی بودن دعوت عباسیان

دعوت عباسیان نخست از سوی علویان آغاز شد. دقیقا نخستین اقدام از سوی ابوهاشم یعنی عبدالله محمد بن حنفیه صورت گرفت که صف شورشیان را نظم بخشید و افرادی را به زیر پرچم خویش گرد آورد. مانند محمد بن علی بن عبدالله بن عباس، معاویه بن عبدالله بن جعفر بن ابیطالب، عبدالله بن حارث بن نوفل حارث عبدالمطلب، و دیگران...
این سه تن به هنگام وفات بر بالین ابن حنفیه حاضر شدند و او نیز آنان را از جریان انقلابیون آگاه ساخت. پس از مرگ «معاویه بن عبدالله» فرزندش عبدالله نیز مدعی وصایت از سوی پدر گردید. وی معتقدانی گرد خود جمع آورده بود که پنهانی قایل به امامتش بودند و این بود تا روزی که به قتل رسید. اما «محمد بن علی» (پدر سفاح و منصور) بسیار زیرک و کاردان بود. همین که ابوهاشم انقلابیون را شناسایی کرد تمام نیروی خود را به کار برد تا با زیرکی در آنان نفوذ کرده همه را به زیر سلطه خویش درآورد و نگذارد که به معاویه بن عبدالله یا فرزندش نزدیک شوند. محمد بن علی همچنان با احتیاط کامل و به گونه ای پنهان گام برمی داشت، و بدینسان او به اقدامات زیر پرداخته بود:
1-از علویان کناره می گرفت، چه آنان آوازه و اعتبار بیشتری از وی داشتند. اما در ضمن اگر می توانست از نفوذشان به نفع خود و دعوت خویشتن سود می جست. این کار را نه او، بلکه فرزندانش نیز دنبال کردند.
2-همچنین از گروه های مختلف سیاسی که به نفع او کار می کردند نیز دوری می گزید.
3-از همه مهمتر آنکه پیوسته توجه فرمانروایان اموی را از خود و فعالیتهایشان منصرف می ساخت و همیشه رد پا برایشان گم می کرد.
به انگیزه همین مسایل بود که محمد بن علی سرزمین خراسان را برگزید و پیروانش را به آنجا گسیل داشت و به دستشان سفارشنامه معرف خود را سپرد. در این سند سرزمینها و شهرهای اسلامی بدینگونه تقسیم بندی شده بود: این قسمت مربوط به علویان است، آن یکی عثمانی، دیگری سفیانی و این قسمت را هم ابوبکر و عمر تحت سیطره خود درآورده اند...
محمد بن علی مبلغان خود را از تماس گرفتن با فاطمیان برحذر می داشت ولی خود و اطرافیانش و دیگر کسانی که بعدا به راه او رفتند، نزد علویان تظاهر به همبستگی می کردند، می گفتند این دعوت و نهضت به خاطر آنان است. ولی از آن میان تنها عده کمی بودند که به حقیقت امر آگاه بودند و می دانستند که اوضاع دارد به نفع عباسیان جریان پیدا می کند.
شعارهایی که برای پیرامون خود ساخته بود مبهم و چند پهلو قابل انطباق با هر گروه و دسته ای بود. مانند: «خشنودی آل محمد»، شعار «اهل بیت» و از این قبیل...
ظاهرا یکی از شیفتگانی شعارهای مزبور شخص «عبدالله بن معاویه» بود، زیرا مورخان از جمله ابوالفرج در«مقاتل الطالبین» ص 168، چنین می نویسد: «چون «ابن ضباره» بر عبدالله بن معاویه فایق آمد، راه خراسان را در پیش گرفت آنگاه وی نزد ابومسلم رفت تا مگر یاریش کند. ولی ابومسلم او را دستگیر و زندانی کرد و سپس مقتولش ساخت.»
این جریان به وضوح بیانگر آنست که عبدالله انتظار کمک از ابومسلم می داشت، چه می پنداشت که ابومسلم به حقیقت به نفع اهل بیت و خرسندی خاندان محمد (ص) تبلغ می کند. بیچاره هرگز به مغزش خطور نکرده بود که این دعوت فقط به نفع عباسیان است و بدینگونه این جریان داشت با زیرکی تمام صورت می گرفت.
شاید بتوان گفت که محمد علی توانسته بود جریان مزبور را حتی از دو فرزند خود، سفاح و منصور نیز پنهان نگاه بدارد. چه می بینیم که آن دو همراه با بنی هاشم، چه عباسیان و چه علویان، ونیزبرخی از امویان و چهره های قریش به عبدالله بن معاویه پیوستند که قیامش به سال 127 در کوفه بود و سپس در شیراز، که در آنجا توانست سلطه خود را بر فارس و اطراف آن، حلوان، قومس، اصفهان، ری، همدان، قم، و اصطخر و راههای آبی کوفه و بصره گسترده، موقعیتی بس عظیم به دست آورد.
منصور از سوی عبدالله بن معاویه حاکم سرزمین «ایذج» شد و دیگران نیز بر سایر سرزمین ها از سوی وی به فرمانروایی منصوب گردیدند. اینکه منصور به عنوان یک هاشمی این سمت را پذیرفت خود دلیل برآن است که وی نمی دانست پدرش از آغاز سده یک، یعنی پیش از خروج عبدالله بن معاویه، به مدت 28 سال در راه هدف و پیشبرد امر عباسیان به جان می کوشید و برایشان تبلیغ می کرد. برعکس، منصور چنان می پنداشت که تبلیغ به سود اهل بیت و خشنودی آنان است، و طبیعی است منصور از اهل بیت، علویان است چه این واژه به طور اطلاق بر آنان دلالت می کرد.
در غیر اینصورت، اگر محمد بن علی دارای دعوت روشن و شناخته شده ای می بود و منصور هم ازآن آگاهی می داشت، پذیرفتن حکومت برایذج که از سوی عبدالله بن معاویه به وی تفویض گشته بود، برای دعوت پدرش (محمد بن علی) جدا زیاد داشت و بر آن ضربه مهلکی وارد می ساخت. مگر آنکه بگوییم در آنجا هدف مهمتر دیگری وجود داشت که این مطلب از زیرکی آنان حکایت خواهد کرد. یعنی آنان نظرشان این بود که اگر دعوتشان به پیروزی برسد هیچ، وگرنه درصورت موفقیت عبدالله بن معاویه، وجهه خود را به عنوان یاری دهندگان او حفظ کرده، در مواضع قدرت همچنان باقی خواهند ماند. پس می توانیم بیعت مکرر عباسیان را با محمد بن عبدالله علوی اینگونه تفسیر کنیم.
به علاوه پاسخ منصور نیز توجیه می گردد که روزی به شخصی که از و ی درباره محمد بن عبدالله علوی می پرسید، گفت: «او محمد بن عبدالله بن حسن بن حسن، و مهدی ما اهل بیت می باشد.» و نیز در مجلسی که به بیعت با محمد انجامید گفته بود: «مردم از همه بیشتر به این جوان تمایل دارند و از همه سریعتر دعوتش را می پذیرند.» و باز از اموری که ثابت می کند که عباسیان تا چه حد دعوت خود را پنهان می داشتند اینکه ابراهیم امام با شادی مژده اخذ بیعت را برای خویشتن در خراسان می داد، در حالی که خودش در مجلسی حضور یافته بود که داشتند برای محمد بن عبداالله بن حسن تجدید بیعت می کردند.
بنابراین، چنین نتیجه می گیریم که عباسیان چهره خویش را پیوسته در نقاب علویان می پوشاندند، آنان را فریب می دادند و معتقد بودند که اگر در فعالیتهای زیرزمینی خویش پیروز شوند بیعتشان با علویان و تبلیغاتشان به نفع ایشان زیانی به حال خودشان نخواهد داشت. و اگر هم شکست بخورند باز مواضع نفوذ و قدرتی در حکومت پسرعموهای خویش اشغال خواهند کرد. این بود خلاصه آنچه که می توان درباره دعوت عباسیان بازگو کرد.


منابع :

  1. جعفر مرتضی حسینی- زندگی سیاسی هشتمین امام- صفحه 14- 18

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/210723