سروده ای در استقبال از قصیده عینیه ابن سینا

محمدرضا حکیمی نویسنده و پژوهشگر ایرانی در پاسخ و در مقام استقبال از قصیده عینیه ابن سینا بدین مطلع:
هیطت الیک من المحل الا رفع *** و رقا ء ذات تعزز و تمنع
قصیده ای را سروده است که در زیر می آوریم:
1-طال الوقوف لدی الحمی بتطلع *** و مسارح الدهناء و شی الا دمع
2-بمذاف و کفت علی اطلالها *** و کفت شهودا للغرام الموجع
3-دمع، دم، سهر، بعاد، لهفه *** فی طول ما طلبوا و هول المصرع
4-من کل ذی وجد یذوبه اسی *** بعد المنال و قرب ربوه لعلع
5-فتحننوا، و ثبوا و جدوا وابتلوا *** بشطائب تقضی علی المستنجع
6-تاء التمام تکون فی لام اللحاظ *** اذا اتی من دون ای تفرع
7-غربت شموس السالفات بحسره **** و القوم صرعی حول ذاک المطلع
8-یالهفهم لم یظفروا بلقائه *** مع ذلک الشغف الدووب المدقع
9-الا القلیل من الذین توسموا *** وجه الحقیقه فی جناب ممرع
10-هذا هو السر الذی لبوو حه *** مضت الدهور و یالقله من یعی!
11-فابحته بلسان اهل السران *** نلت المنی فی طور علمک فاخلع
12-فاصمد الیک و لاتکن مترصدا *** لعوان غیرک فادکر و تمنع
13-واذا وصلت لحی سلمی فا ستکن *** فلقد و صلت الی مقام امنع
14-واذا اتاک البارق النجدی من *** علیاء کاظمه الرغائب فاخضع
15-فاترک حصولی العلوم و غیره *** فی ذلک الغرض الغزیز الانصع
16-ماکان سرکفی سواک فلاترم *** کشف المخبی من ذکی مصقع
17-بل فیک ما تصبو الیه و فیک ما *** لا تهتدی لخفیه المستودع
18-ومن العجیب طلاب فکره فاحص *** مافیه عمن لیس بالمتو فع
19-و هل الضیاء یکون یوما فاحصا *** عن ضوئه من غیر ذات تشعشع
20-فاقعد علی الطرق التی بک تنتهی *** وابصر بلا حظ نابه متورع
21-واذا تغرد فی الر یاض حمامه *** ا یقظ و لا تک فی النیام الهجع
22-وتوخ صاحیه اللیالی ضاربا *** فی البید شجراء ذات المنجع
23-و لدی العیون وفی المغارب فاکرا *** فهناک شیی ء لا نجذابک فاتبع
24-و اعمد الی الا علین و الارواح فی *** صرحاتها حتی تفوز بمهیع
25-و امدد بنورفوادک الواعی الی *** اعماق کل مغطا و مقنع
26-و اعزل خلابس تعتریک فانها *** صور یسولها رسوم المربع
27-وهناک سر فی الحروف لعین ما *** ترجوه دوما فاجتهد و تتبع
28-متعنیا تلک المناسبه التی *** لابد منها فی النظام الابدع
29-فالحظ ففیها کل ما هو کامن *** من سر «ضربه لازب» فافهم وع
1- درنگ جستجوگران، بر درگاه حریم محبوب، بس به درازا کشید و در آن حال، همه سوی را اشک خونین چشم انتظاران نگارین کرده بود.
2- اشک خونین که از دیدگان ژاله بر سر آن آثار فرو می ریخت، و خود ژرفسوزی عشقی دردخیز را، این گواهان بسنده بودند:
3- اشک، خون، شب بیداری، دور افتادگی، اندوهگنی، و اینهمه، همه در سراسر روزگار طلب نمودار بود و در هراسناکی شهادتگاه عشق.
4- این اشک اشک اندوهگنانی است که این غم ایشان را می گدازد که قله تجلیگاه محجوب، با همه نزدیکی، دست یافتنی نیست؟
5- بدین گونه آن درد آشنایان گاه به حال زار خویش رحمت آوردند، گاه چون سپند از جای جهیدند، گاه پای فشردند، و سرانجام به دردی تن در دادند رامش گیر و آرامش سوز.
6- تاء «تمامم در لام «لحاظ» است، هرگاه چنان آید فارغ و رسته از هر دگرگویی.
7- بس روزهای پیشین و پیش که خورشید آن روزها فرو رفت اندوهگنانه، و دردمندان جستجو گر، چونان کشتکان، پیرامون بر آمدگاه محبوب سر بر خاک نهاده بودند.
8- ای اندوه نصیب عشاقی که پس از آن همه شیفتگی سخت پای دیرمان هستی سوز، به یک دیدار نیز نایل نیامدند!
9- مگر بس اندک کسا، که دیدار آثار سیمای حقیقت را، در جاودان حضرتی یافتند خرم و پاریاب
10- این، همان خورشید پوشیده رازی است که در راه آشکار شدن آن، بس روزگاران و روزگاران که سپری گشت، و ای اندکا آن یارمندانی که فراگرفت آن را بیارستند.
11- اکنون، من آن راز را آشکار گفتم، اما به زبان راز و رازدری، اینک تو اگر در«ادی طور» این دانش راه یافتنی و برآورده آرزو گشتی، بزرگداشت را، در آن ودای، موزه از پای بیفکن.
12- یکی در خویشتن آویز و مباد که بر آن سر باشی تا دیگریت به مدد خیزد، خود به یاد آر و همت بلند دار!
13- و چون به سرمنزل دوست رسیدی بدرنگ، و آرام یاب، زیرا که چون به آن جای رسیده باشی، به بلند جایگاهی رسیده ای دست نیافتنی.
14- و آن هنگام که «آذرخش نجدی» از فرار گاههای اسرار زاری کاظمه به پیوست (آمادگی روشن را) جان خویش به فروتنی دار!
15- پس، چون به آهنگ رسیدن به آن مقصد عالی تابناک به جان پیش می روی، در این راه، همه دانشهای کتابی را پس پشت انداز!
16- آن روز که تو می طلبی، کلید کشف آن، جز در تو نیست، پس مخواه که هوشمندان و سخندانان آن پوشیده را برای تو آشکار سازند.
17- در تو است و در فطرت تو، آنچه را آرزومند آنی،آن راز نهفته را که به آسانی بدان پی نمی بری؛ در خویشتن توبه ودیعت نهاده اند.
18- شگفتی زای است است که اندیشه جویای کسی، آنچه در خویشتن خویش نهادن دارد از دیگری بخوهد!
19- آیا رواست که فروغ فروزان، روزی، راز فروزندگی خویش، از بیفروغ چیزی باز پرسید؟
20- پس، بر سر آن راه نشین که به تو می رسد، خویشتن تو، و با چشمی باز و پاک نگر همی بنگر!
21- و هر هنگام، که مرغان، در بوستانها ترانه سر می کنند، بیدار باش، و آنگاه که جهان از ناله های مستانه عشاق پر است تو در خوابان و بیخبران ممان!
22- شبهای صاف آسمانی و تفکر خیز راه اینسان از دست مده، در این سان شبها راه هامونهای خاموش در پیش گیر و در درختزارهای انبوه و خاموش در اندیشه آغاز و انجام غرق شو!
23- غروب هنگامها، بر لب چشمه ساران بنشین، در اندیشه فرورفته، زیرا که در این هنگامها (که یاد شد) و در آن جایها مجذوب شدن تو را به سوی مرد تام، چیزی هست، آن را پی گیر!
24- آهنگ پیوستن به برتران ومجردات کن، به آنان بیندیش و خویشتن در عرصه آنان آر، تا شاهراه وصول را بیابی!
25- آن فروغ فراگیرنده ای را که در عمق نهاد تو نهاده اند یکی به کار گیر، و به کمک آن، تا ژرفای دل هرپوشیده ای نفوذه کن!
26- این سرگرمیهای باطل را که بر دل هجوم می آورند به یک سوی نه، اینها همه چونان نقشهایی اند بر دیوار منزلگاهی یا رباطی که همی خواهند راهرو را به خویش سرگرم دارند و از راه باز.
27- در اینجا و در این مقام، برای رسیدن به آنچه تو پیوسته امید آن داری، رازی نهفته است، در حرف و اسماء، بکوش و بجوی!
28- با سختکوشی و خریدن رنج طلب و تعلیم ،آن «مناسبت» را بشناس، که در نظام شگرف هستی، هیچ چیز، خالی از مناسبت نیست.
29- پس، نیک بنگر (در آنچه گفته شد، که باید در کشف آنها و وصل به آنها بکوشی)! راز و حکمت پوشیده آن تقدیر ازلی ناگزیر(هبوط) در این سیرهاست که یاد شد، پس دریاب و فراگیر...!


منابع :

  1. ادبیات و تعهد در اسلام- محمدرضا حکیمی- صفحه: 315 تا 322

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/210897