بررسی سخنان اندیشمندان درباره موسیقی

ما در پدیده موسیقی، بحث بسیار مهمی داریم که تاکنون هم ادامه دارد و به نتیجه نهایی خود نرسیده است. آن این است که گفته می شود: «موسیقی شکل دارد ولی محتوا ندارد». البته اصطلاحی که وایتهد در این بحث به کار برده است، مناسب تر به نظر می رسد. اصطلاحی که وی به کار می برد «صورت ذهنی مناسب به معنای ادراکی متمایز» به جای «شکل» است؛ زیرا آنچه که از موسیقی در ذهن منعکس می شود، شکل خاص نیست، بلکه نوعی ادراک توجیه کننده است به سوی چیزی که واقعیت ندارد. و از اینجا معلوم می شود که جمله وایتهد که می گوید: «انتقال معنای عینی در پایین ترین سطح است» دارای نوعی مسامحه در تعبیر است؛ زیرا در موسیقی معنای عینی اصلا وجود ندارد، نه اینکه در پایین ترین سطح است.
اما تفسیر این جمله وایتهد که می گوید: «موسیقی از احساس مبهم ادراکی متمایز به دست می دهد»، این است که موسیقی کاری که می تواند انجام بدهد، عبارت است از منعکس ساختن نغمه (به اصطلاح وایتهد)، احساسات معینی از واقعیت تجسم یافته ای که به هیچ وجه عینیت همزمان با نواختن موسیقی ندارد. روی این تحلیل اگر موسیقی پدیده ای بود که کارش فقط برانگیختن احساسات متمایز و معین در مغز و روان آدمی بود، و حالات نشان دادن محتوا و معنای عینی نداشت، مانند بوی عطر گل که فقط شامة انسان را می نوازد و واقعیت عینی دیگری را در ماورای خود نشان نمی دهد، هیچ ضرر مغزی وروانی نداشت. ولی موسیقی مانند کسی است که دست یک تشنة جان به لب رسیده را گرفته و او را با شدیدترین تحریکات و احساسات به سوی سراب می برد و یا به لب چشمه ساری می برد و با کمال قدرت او را از خم شدن به روی آب و آشامیدن آن جلوگیری می کند. آیا این اشتیاق شدید به محتوا که دائما باشکست مواجه می شود، مغز و روان انسان ها را در برابر واقعیات نمی ساید؟ آیا با این تحلیل که درباره موسیقی وجود دارد، واقعیت ها رنگ خود را برای انسان ها نمی بازنند؟
ممکن است گفته شود: «همه شنوندگان موسیقی یقین دارند که در موسیقی محتوا و واقعیت عینی درکار نیست، لذا آنان به هیچ وجه توقع رسیدن به محتوا و واقعیت عینی را ندارند تا به جهت عدم وصول به آن واقعیت عینی احساس شکست نموده، و در نتیجه مغز و روان آنان در برابر اقعیت های عینی حالت ساییدگی داشته باشد.»
پاسخ این اعتراض روشن است؛ زیرا اگر موسیقی تحریکی برای دریافت واقعیت عینی در ذهن ننماید، و یا به قول وایتهد اگر موسیقی ادراک متمایزی در ذهن آدمی به وجود نیاورد، به هیچ وجه نمی تواند تأثیری در تحریک احساسات و عواطف داشته باشد. بلکه می توان گفت: همان یقین که شنوندگان موسیقی به عدم وصول به واقعیت عینی محتوای موسیقی دارند و با این وجود، تحت تأثیر آن واقعیت معدوم قرار می گیرد، خود نوعی اختلال در حس واقع یابی مغز ایجاد می کند که جدی بودن و عظمت و ارزش واقعیات را کم رنگ می سازد.
وایتهد این اختلال را متذکر نمی شود، ولی جمله ای را بیان می کند که موسیقی را از آن ارزش مطلق که در طرز تفکرات اکثر مردم وجود دارد، پایین می آورد. او می گوید: «موسیقی از احساسی مبهم، ادارکی متمایز به دست می دهد، و این خدمت یا عدم خدمت را از طریق عرضه پوششی عاطفی که واقعیت عینی نیمه روشن را به نمود روشنی تبدیل می نماید که باصورت ذهنی به دست داده شده جهت دریافت آن تطبیق می نماید، انجام می دهد.»
دو مطلب مهم در این جمله وجود دارد که چنان که گفتیم ارزش مطلق موسیقی را شدیدا پایین می آورد:
مطلب یکم- تعبیر خدمت یا عدم خدمت که موسیقی انجام می دهد، یعنی قطعی نیست که این کار موسیقی که از «احساس مبهم ادارکی متمایز به دست می دهد» خدمتی بر مغز و روان بشری بوده باشد.
مطلب دوم- موسیقی واقعیت عینی نیمه روشن را به نمود روشنی تبدیل می نماید که با صورت ذهنی به دست داده شده جهت دریافت آن تطبیق می نماید، انجام می دهد.

این مطلب دو نکته را مطرح می کند که در ارزیابی موسیقی بسیار با اهمیت است: نکته اول، این است که موسیقی با عرضه یک پوشش عاطفی واقعیت عینی را به نمود ادراک متمایز تبدیل می نماید. و ما می دانیم که این نمود روشن یا ادراک متمایز که نوعی تموج یا اهتزاز و نشئه روانی است، هیچ سنخیت عینی با آن واقعیتی که موسیقی آن رانشان می دهد. ندارد. بنابراین، اصل تبدیل واقعیت به نمود در پدیده موسیقی جز به معنای تجسم بخشیدن ذهنی با آن واقعیت به وسیله نمود، نامفهوم است.
نکته دوم که روشن تر از نکته اول است، این است که اصلا در پدیده موسیقی واقعیتی ماورای نمود فیزیکی و هیجان روانی وجود ندارد که روشن یا نیمه روشن بوده باشد، بلکه این روشنی و نیمه روشنی از صفات آن معنایی است که نمد فیزیکی موسیقی در درون آدمی به وجود آورده است. لذا با کمترین اختلاف در نظم و آهنگ موسیقی همان معنای نیز مختل می گردد.
بعضی از متفکران مانند شوپنهاور تجرد معنایی را که موسیقی از واقعیات انجام داده و انسان را در تخیل فرو می برد برای هدفی که انسان ها از موسیقی منظور می دارند، کافی نمی داند. او می گوید: «موسیقی چیز خوبی است، ولی متاسفانه به آن اندازه که باید، ما را از واقعیت دور نمی سازد.» زیرا خود نمود موسیقی باز با آن نظم و آهنگی که باید نواخته شود، تا نمودی از واقعیت تجسیم شده را که در عالم واقعیت حقیقی از نظم و قانون، برخوردار است، ما را در خود اسیر می نماید.
از امثال این گونه عبارت که عده ای از متفکران دیده می شوند، واضح می گردد که مقداری فراوان از موسیقی ها برای گریز از واقعیات استخدام می شوند گریز از هشیاری ها، گریز از اختیار، گریز از اندیشه های عمیق که پاسخ آنها به دست برداشتن از هواهای نفسانی و خود خواهی نیاز داشته است. از مولوی:

جمله عالم ز اختیار و هست خود *** می گریزد در سر سرمست خود
می گریزد از خودی در بی خودی *** یا به مستی یا به شغل ای مهتدی
تا دمی از هوشیاری وارهند *** ننگ خمر و بنگ بر خود می نهند

 
به همین جهت است که اسلام، موسیقی بر مبنای لهو و لعب و تخدیر و انحرافات فکری را ممنوع ساخته است. البته این ممنوعیت شامل هر صدای موزون و آهنگ زیبا که نمودی برای تجسم واقعیت صحیح و شایسته می باشد، نیست. در آن صورت، رابطه صدق (حقیقی) مبهمی، از طرق اشتراک صورت ذهنی بین موسیقی و «ظهور نمود» حاصله وجود دارد. همچنین رابطه صدق مشابهی بین «نمود» و«واقعیت» یعنی حیات ملی، یا نزاع بین ملت ها و یا «هستی خداوند» وجود دارد. این امتزاج پیچیده روابط صدق، توأم با دروغ هایی که با آن در آمیخته، قدرت تفسیری غیر مستقیم «هنر» را بیان حقیقت درباره طبیعت اشیاء تشکیل می دهد. البته سهولت تبین، مثال نسبتا خام و تقریبا عوامانه ای زده شد. اما حقیقت ظریف و باطنی «هنر» غالبا از این مقوله است.


منابع :

  1. محمدتقی جعفری- موسیقی از دیدگاه فلسفی و ورانی- صفحه 11-7

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/210953