اشعار شاعران عرب در مدح امام صادق (ع)

برخی از شعرای عرب در مدح و ستایش امام صادق (ع)، اشعاری سروده اند که ارادت خود را به پیشگاه آن امام همام بیان می دارند، ازجمله: اسماعیل بن محمد بن یزید معروف به سید حمیری (105-173 ه.ق)
أیا راکبا نحو المدینه جسره *** غذافره یطوی بها کل سبسب
اذا ما هداک الله عاینت جعفرا *** فقل لولی الله و ابن المهذب
الا یا امین الله و ابن امینه *** اتوب الی الرحمن ثم تأوبی
ای که برشتر سخت اندام که بیابان با آن در نوردیده می شود سواری، و مدینه را پیش رو داری!
چون خدایت راهنمایی کرد و جعفر را دیدی به ولی خدا و پسر کسی که پیراسته از عیب است بگو:
ای امین خدا و پسر امین به رحمان توبه می کنم پس بازگشتم.
الیک من الامر الذیی کنت مطنبا *** احارب فیه جاهدا کل معرب
الیک رددت الامر غیر مخالف *** وفئت الی الرحمن من کل مذهب
سوی ماتراه یابن بنت محمد *** فانه به عقدی و زلفی تقربی
وماکان قولی فی ابن خوله مبطنا *** معا نده منی لنسل المطیب
به توست از آنچه در آن دراز گفتار بودم (و) با هر فصیح گفتار مجاهدت می کردم.
کار را به تو بازگرداندم بی آنکه مخالفت کنم و از هر مذهب به رحمان بازگشتم.
جز آنچه می بینی (ایمان آوردن به امانت تو) که پیمان و تقرب من بدان است.
و گفته من درباره پسر خوله (محمد حنفیه) دشمنی درونی با نسل پاکیزه نبود. (دیوان/ صفحه 116-115)
و نیز از اوست:
و لما رایت الناس فی الدین قد غووا *** تجعفرت باسم الله فیمن تجفروا
و نادیت باسم الله و الله اکبر *** و ایقنت ان الله یعفوا و یغفر
ویثبت مهماشاء ربی بامره *** و یمحوا و یقضی فی الامور و یقدر
و دنت بدین غیرما کنت داینا *** به و نهانی سید الناس جعفر
فقلت فهبنی قد تهودت برهه *** و الا فدینی دین من یتنصر
وانی الی الرحمن من ذاک تائب *** و انی و قد اسلمت و الله اکبر
چون دیدم مردم در دین گمراه شدند، به نام خدا در زمره جعفریان جعفری گشتم.
و به نام خدا ندا در دادم، و خدا بزرگ است و یقین کردم خدا می بخشد و می آمرزد.
و خدای من به امر خود هرچه خواهد ثبت و هرچه خواهد محو می کند، و مقدر می سازد و انجام می دهد.(قضا و قدر به امر اوست)
و دینی جز آنچه در آن بودم پذیرفتم و سید من جعفر مرا (ازآن) بازداشت.
پس گفتم: مراببخش که لختی یهودی شدم و اگر (نه بخشی) دینم از آن کسی است که ترسایی پیش می گیرد.»
و من از آن (دین پیشین) به رحمان باز می گردم و همانا اسلام آوردم و خدا بزرگ است. (دیوان/ صفحه 203 -202)

ابوهریره الابار
أقول و قدر احوابه یحملونه *** علی کاهل من حاملیه و عاتق
أتدرون ماذا تحملون الی الثری *** ثبیرا ثوی من راس علیاء شاهق
غداه حثا الحاثون فوق ضریحه *** ترابا و أولی کانش فوق المفارق
حالی که او را بردوش و گردن می بردند گفتم:
می دانید چه کسی را به خاک می سپارید؟ کوه ثبیر را (بزرگترین کوه مکه) که از بالای فرازترین جای بر خاک جای گرفت.
بامدادی که خاک پاشان بر گواه او خاک ریختند و سزا بود که آن خاک بر سرها ریخته شود.
نیزدرباره نامه ابوسلمه خلال بدان حضرت سروده است:
و لما دعا الدعوان مولای لم یکن *** لیثنی علیه عزمه بصواب
و لما دعوه بالکتاب اجابهم *** بحرق الکتاب دون رد جواب
 ما کان مولای کمشری ضلاله*** و لا ملبسا منها الردی بثواب
ولکنه لله فی الارض حجه دلیل ***  الی خیر وش حسن مآب
گویا اشارت است به دعوت او درجمعی که برای بیعت با محمدبن عبدالله (نفس زکیه) فراهم آمده بودند و امام به مجمع آنان رفت و فرمود این کار بر محمد راست نمی آید.
دعوت به کتاب اشارت است به نامه ای که ابوسلمة خلال بدو نوشت و حضرتش آن نامه را بالای چراغی که در خانه روشن بود گرفت تا سوخت. (اشارت/ صفحه 35)
مولای من همچون کسی نیست که مردم را به گمراهی بخواند و نه چون آن کس که باطل را لباس حق بپوشاند.
لکن او حجت خدا در زمین است و راهنمایی است به خیر و بازگشتگاه نگو. (مناقب/ جلد 4 صفحه 230)

عبدالله بن مبارک
انت یا جعفر فوق المد *** حمد و المدح عناء
انما الاشراف ارض *** و لهم انت سماء
جاز حد المدح من قد *** و لدته الانبیاء
الله اظهر دینه*** و اعزه بمحمد
والله اکرم بالخلا *** فه جعفر بن محمد
جعفر! تو برتر از آنی که ستایندت و ستوده شوی (تو، خود را به رنج افکندنی)
همانا بزرگان همچون زمین اند وتو آنان را آسمانی.
کسی را که پیمبران زاده اند برتر از حد ستودن است.
خدا دین خود را آشکار کرد و آن را به محمد (ص) عزیز گرداند.
و خدا جعفربن محمد را به خلافت گرامی داشت. (مناقب/ جلد 4 صفحه 277؛ فی رحاب ائمه اهل البیت/ جلد 5 صفحه 77)
ابن شهر آشوب از سریر صیرفی روایت کند: در عرفات با امام صادق بودم، حاجیان را فراوان دیدم و بانگ های آنان را شنیدم، با خود گفتم آیا همه اینان گمراهند. صادق مرا ندا در داد که نیک بنگر! چون نگریستم همه بوزینگان و خوکان بودند.
علی بن حماد بن عبیدالله بن حماد بصری شاعر شیعی معاصر صدوق، متولد و متوفای سده چهارم هجری این گفتگو را به شعر درآورده است:
لم لم یسمعوا مقال سدیر *** و هو فی قوله سدید رشید
کنت مع جعفر لدی عرفات*** و لجمع الحجیج عج شدید
فتوسمت ثم قلت تری ضل*** عن الله جمع هذا الجنود
فانثنی سیدی علی و نادا *** لی تأمل تری الذی قدترید
فتأ ملتهم اذا هم خناز *** یر بلاشک کلهم وقرود
چرا گفته سدیر را نشیندند؟ او درگفته اش استوار، راست گفتارست.
با جعفر (ع) در عرفات بودم و گروه حاجیان بانگی سخت سرداده بودند.
فراستمندانه نگریستم، پس گفتم آیا همه اینان از راه خدا به دورند؟
سید من به من آورد و مرا گفت: نیک بنگر تا آنچه می خواهی ببینی.
در آنان نیک نگریستم. بی گمان همگان خوک و بوزینه بودند. (مناقب/ جلد 4 صفحه 335-334)


منابع :

  1. علامه محمدتقی جعفری- زندگانی امام صادق- صفحه 119-123

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/210976