عقل دفائنی

در شناخت حقایق، عقل ابزاری (مانند عقل فلسفی و امثال آن)، راهگشای کامل نیست، بلکه اصل، رسیدن به "عقل دفائینی" است، یعنی دفائن اعماق عقل نه سطوح عقل. به اصطلاح روز، در شناختن حقایق باید همه ی نیرو های عقل آزاد و فعال شود نه برخی از سطوح و نیرو های آن، زیرا حقایق همه در سطوح نیستند تا با عقل سطوحی و ابزاری و فلسفی شناخته شوند و این تنها وحی است که می تواند عقل را از لغزشگاه های اعتماد به سطح خود نگاه دارد و به عمق برساند. از اینجاست که امام علی بن ابیطالب (ع) به هنگام ذکر ویژگی های پیامبران، (یعنی آنچه در پیامبر هست و کار آنان است نه دیگران)، یکی از عمده ترین آن ویژگی ها این را بر می شمارد که: «و یثیروا لهم دفائن العقول...»؛ «این پیامبرانند که اعماق عقل انسان را فعال می سازند...» (و انسان را از سطح عقل و درک سطحی چه فلسفی، چه تجربی...) می گذرانند.
بدین گونه پیامبران کاشفان دفینه های عقل انسانند و تفصیل آموزان آن اجمالی هستند، که عقل ابتدایی به آن می رسد و برای همین امام خمینی -با همه ی علاقه به فلسفه و عرفان- به صراحت می گوید: «اگر قرآن نازل نشده بود، باب معرفة الله بسته بود إلی الأبد.» پس به نص فرمایش ایشان -که در این مسائل حجت است- از فلسفه ها و عرفان ها معرفة الله حاصل نمی شود و اگر معرفة الله حاصل نشد، هیچ معرفتی حاصل نشده است.
بنابراین اصول مسلم و تجربه شده، تکیه گاه بنیادین معرفت حقایق، همان عقل دفائنی است (که جز از طریق علم وحیانی به کسی نمی رسد)، نه عقل سطوحی. و کسانی از متفکران غربی یا شرقی که تصور می کنند، دوره ی توجه به حقایق و علوم کلی تمام شده است، با عقل ابزاری و سطوحی (عقل ناقص)، به جهان و مسائل و مبادی جهان می نگرند و به اصطلاح، با عینک نمره ی پایین نگاه می کنند، باید نمره عینکشان را عوض کنند و این بزرگواران -اعم از شرقی و غربی- چون با حقایق معارف وحیانی آشنایی ندارند و استادان این معارف را درک نکرده اند، یا آشنایی درست و کاملی به دست نیاورده اند، یا فقط به تورات و انجیل موجود مراجعه داشته اند، یا کتب کلامی و فلسفی و عرفانی اسلامی را ندیده اند و از مبانی جهان شناختی خالص قرآن و خطب توحیدی و معارفی نبوی و نهج البلاغه و خطبه فاطمیه و دعای عرفه و صحیفه ی سجادیه و دیگر تعالیم نا آگاهند، یا آگاهی ای التقاطی و تأویلی دارند -که از نظر علمی ارزش چندانی ندارد- هر چه دارند و ندارند، در همان داده های عقل سطوحی خلاصه می شود و نسبت عقل سطوحی به عقل دفائنی مانند نسبت حس است به عقل. شما چیزهایی را با حس درک نمی کنید و با عقل درک می کنید و وجود آنها قطعی است. جریان "الکتریسیته" را در سیم نمی بینید اما وجود آن قطعی است.
با ظواهر و سطوح عقل می توان به ظواهر و سطوح اشیا و جهان حقایق جهان رسید. با نیروهای دفائنی عقل می توان به دفائن (ناپیدا های) هستی و اعماق عالم رسید. از این روست که در "مکتب تفکیک" توجه عمده به «عقل اعماقی و دفائنی» است، یعنی «عقل خود بنیاد دینی» نه عقل سطوحی و یونانی بنیاد و التقاطی و این است که می گوییم فلسفه باید خود را تا اوج وحی بالا ببرد، نه اینکه سطح وحی، را تا فلسفه پایین بیاورد، آن هم با برهان هایی که اغلب، صورت آن ممکن است شکل اول باشد، لیکن ماده یقینی نیست، بلکه نظری است و می توان در برابر آن اقامه ی برهان مخالف کرد و در فلسفه ی عرفانی مشکل بیشتر می شود، زیرا شالوده ی اصلی مسائل کلیدی آن کشف است و کشف اگر صحیح باشد، حجت شخصی است و برای خود مکاشف اعتبار دارد، مگر کسانی که از کشف مدعیان کشف تقلید کنند، که این دیگر فلسفه نیست، تقلید است، آن هم در مسائل عقلی که تقلید در آنها جایز نیست (لا تعبد فی العقلیات).
اکنون اگر شما از مشتغلان به فلسفه ی عرفانی صدرایی بپرسید که آیا شما خود به آن مرتبه ی بالا از کشف (که ریاضیات چند و چندین ساله و راه درست می خواهد و استاد کامل) رسیده اید که «حقیقت وجود» و وحدت و اصالت آن را مشاهده کرده باشید، صادقان آنان خواهند گفت: نه، (و بسیاری از آنان چه بگویند و چه نگویند، معلوم است که اهل مکاشفات نیستند.) می گوییم پس چطور این مطالب را می پذیرید؟ می گویند: چون ملاصدرا فرموده است و بر آن اقامه ی برهان کرده است. و هر صاحب نظری می داند که مواد این گونه براهین و اصول مبنایی آنها مأخوذ از کشف مورد ادعای جناب صدر المتأهلین است و این کشف ها همه حجت شخصی است. پس نتیجه این می شود که آنچه بر فضای این فلسفه ها حاکم است تقلید است و اگر کوششی در فهم مطالب به کار می رود، کوشش برای فهم مدعای کشفانی گوینده است نه فهم شخصی و کشف استقلالی یا درک مستقل عقلی.
و این امور حقایقی است که باید مدرسان و استادان فلسفه به طلاب و دانشجویان بگویند و عقل آنان را در مدار باز قرار دهند نه در مدار بسته، تا صاحب استقلال نظر شوند و عقلانیت جامعه را رشد دهند، اما چنین نمی کنند زیرا خود از همین مرتبه ها نگذشته اند و اگر بزرگانی از اهل نظر، شناخت جویان راستین را فرا خوانند به بهره گیری از مدار باز تعالیم الهی و حقایق وحیانی که پایانی ندارد، می گویند، اینان مخالف عقلند، در صورتی که بزرگ ترین مخالفان عقل و استقلال عقلانی و جنجالی ترین مروجان تعبد عقلی و تقلید شناختی خودشانند، چه بدانند و چه ندانند و چه اعتراف کنند و چه نکنند.
پس مبانی و اصولی که از عقل سطوحی (عقول اهل فلسفه و دیگران)، مایه می گیرد، نمی تواند -به حکم خرد عقل آزاد- در حد مبانی و اصولی جای گیرد که از «عقل دفائنی» بدست آید.
بنابراین، برای شناخت جویان راستین و معرفت طلبان راه یقین، راه منحصر است به طلب عقل دفائی و عقل دفائنی و دفائن عقلی -به نص کلام امام علی بن ابی طالب (ع)- نمی توان رسید جز از راه تعالیم وحیانی و فهم مبانی دفینه شناسان عقول و تجسم های عقل کلی الهی.
بنابراین، آنان که در این مقوله ی بسیار مهم و سرنوشت ساز، دفینه شناس و دفینه شکاف (پیامبر اکرم (ص) و اوصیای او) نیستند و به عالم علم الهی متصل نگشته اند و در ذات وحی ممسوس نشده اند و قرآن کریم را به «حق تلاوت» تلاوت نکرده اند، اگر به طلب این دفائن (یعنی حقایق اصلی هستی)، از پیش خود برآیند، چه با ابزار فلسفه ها یا عرفان ها -چه از قدیم و چه جدید- جز به مطالب ناهمگون و آلوده به اوهام نخواهند رسید. اگر در فلسفه است به همان مطالبی می رسند که خواجه نصیرالدین طوسی آنها را ارزیابی کرده است و اگر عرفان است یا دچار «خواطر شیطانی» می شوند (به تعبیر محی الدین)، یا «اغلاط المکاشفین» به تعبیر علاء الدوله سمنانی.


منابع :

  1. محمدرضا حکیمی- معاد جسمانی در حکمت متعالیه- صفحه 90-95

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/211107