محدودیت توان عقل فلسفی از ادراک حقایق

متفکران بزرگ تاریخ اندیشه و تفکر همواره به محدودیت توان عقل در کار شناخت حقایق اعتراف کرده اند. یکی از برجسته ترین این متفکران شیخ الرئیس ابن سیناست، که به محدودیت توان عقل پی برده است و آن را با شجاعت و آزادی -در چندین جای از کتاب های خویش- اظهار داشته است. ابن سینا نشان می دهد که قلمرو شناخت را محدود نمی داند، بلکه توان عقل بشری را محدود می داند، و برای معرفت آنچه بیرون از محدوده عقل است راه و وسیله ای می یابد و آن راه، وحی است و اخبار صادق مصدق (معصوم(ع))
در قرآن کریم و احادیث نیز یادآوری شده است که علم بشر اندک و توان عقل انسانی -به خودی خود- محدود است و چون قلمرو شناخت و معرفت محدود نیست، باید برای رسش عقل به آفاق پهناور معرفت امدادی جست. عقل خود نیز به محدودیت توان خویش حکم می کند و هم به اینکه می تواند امداد شود. این هر دو حکم از آن خود عقل است (به جز شرع و حاصل تجربه ی عقل در طول تاریخ تعقل). به سخن دیگر، توانایی عقل انسانی سه مرحله ای است:
یک- مرحله ی خود عقل بتنهایی (محدود)
دو- مرحله ی عقل به ضمیمه ی امداد برونی (یعنی برون از ذات عقل، مانند تجربه، مشاهده ی عینی، کشف؛ این مرحله نیز محدود است به حدود توانایی عامل امداد).
سه- مرحله ی عقل به ضمیمه ی امداد وحیانی این مرحله نامحدود است- «و قل رب زدنی علما؛ بگو پروردگارا بر علم من بیفزا.» (طه/ 114) «عیون صافیة تجری بأمر ربها، لا نفادلها و لا انقطاع؛ امیرالمؤمنین (ع) لیکن کسانی که به سوی ما آمدند -و تعالیم و معارف ما را فرا گرفتند- به سوی چشمه های زلالی رو آوردند که به امر پروردگار خویش هماره جاریست و تمتم شدنی و گسستنی ندارد.» (اصول کافی، ج1 ص 180)
اینک بخشی از سخنان ابن سینا –سخنانی بسیار با اهمیت و- درباره ی ناقص بودن و محدودیت ادراکات عقلی و فلسفی:

1- سخنان تاریخی و بسیار مهم ابن سینا (1)
الوقوف على حقائق الأشیاء لیس فى قدرة البشر و نحن لا نعرف من الأشیاء ألا الخواص و اللوازم و الأعراض، و لا نعرف الفصول المقومة لکل واحد منها، الدالة علی حقیقة، بل نعرف انها اشیاء لها خواص و اعراض، فإننا لا نعرف حقیقة الأول، و لا النفس و لا الفلک و النار و الهواء و الماء و الأرض، و لا نعرف أیضا حقائق الأعراض.
و مثال ذلک انا لا نعرف حقیقة الجوهر، بل انما عرفنا شیئا له هذه الخاصیة، و هو انه موجود لا فی موضوع. و هذا لیس حقیقته. و لا نعرف حقیقة الجسم، بل نعرف شیئا له هذه الخواص، و هی الطول و العرض و العمق، و لا نعرف حقیقة الحیوان، بل انما نعرف شیئا له خاصیة الادراک و الفعل، فان المدرک و الفعال لیس هو حقیقة الحیوان، بل أنما خاصة ولازم. و الفصل الحقیقی له لا ندرکه. و لذلک یقع الخلاف فی ماهیات الاشیاء، لان کل واحد ادرک لازما غیر ما ادرکه الاآخر، فحکم بمقتضی ذلک اللازم.
و نحن انما نثبت شیئا ما مخصوصا، عرفنا انه مخصوص من خاصة له او خواص ثم عرفنا لذلک الشی خواص اخری بواسطه ما عرفناه اولا ثم توصلنا الی معرفة آنیتها کالأمر فی النفس و المکان و غیرهما مما اثبتنا آنیاتها لا من ذواتها بل من نسب لها الی الاشیاء عرفناها أو من عارض لها أو لازم.
در امکان بشر نیست که حقایق اشیا را دریابد. ما از چیزها تنها خواص و لوازم و اعراض آنها را می شناسیم، و فصل های مقوم هر یک را -که نشان دهنده ی حقیقت آنها هستند- درک نمی کنیم، بلکه همین اندازه می فهمیم که چیزهایی در عالم هست و خواص و اعراضی دارد، وگرنه ما حقیقت مبدء اول، عقل، نفس، فلک، آتش، هوا، آب و زمین را درک نمی کنیم، حتی در مورد اعراض نیز به حقایق آنها نمی رسیم.
به عنوان مثال: ما حقیقت «جوهر» را نمی شناسیم، بلکه همین اندازه می دانیم که جوهر چیزی است با این خصوصیت که چون در خارج وجود یابد، نیازی به «موضوع: (محل وضع، محل تحقق)» ندارد و این اندازه شناخت، شناخت حقیقت جوهر نیست. همچنین حقیقت جسم را نمی شناسیم، بلکه چیزی را می شناسیم دارای طول و عرض و عمق. حقیقت حیوان را نیز نمی شناسیم، بلکه چیزی را می شناسیم با این خصوصیت که درک می کند و فعل از او سر می زند، لیکن «درک» داشتن و دارای «فعل» بودن، حقیقت حیوان نیست، بلکه عرض خاص یا لازم وجود آن حیوان است، پس ما بدینگونه «فصل حقیقی» حیوان را درک نکرده ایم و از همینجاست که در فهم ماهیات اشیاء اختلاف پدید می آید، یعنی هرکس یکی از لوازم ماهیت را درک می کند -غیر از آن لازمی که دیگری درک کرده است- و بر طبق همان لازمی که خود درک کرده است حکم (و تعریف) می کند.
ما گاه چیز مخصوصی را اثبات می کینم، که از راه یک یا چند تا از خواص آن -از راه همان خواص نخستین که دریافته ایم- پی می بریم، آنگاه همین مایه از شناخت (ناقص) را وسیله ی شناخت ماهیت آن قرار می دهیم. چنان که کار همینگونه است درباره شناخت «نفس» و «مکان» و چیزهای دیگری که ماهیات (و حقیقت های) آنها را، از روی نسبت هایی که با اشیاء دیگر دارند، یا از راه یکی از اعراض یا لوازم آنها تعریف می کینم، در حالی که از ذات (و اصل حقیقی) آنها اطلاعی نداریم.
ابن سینا، درباره ی نفوس مختلف، از جمله نفس انسانی، که نزدیک ترین چیز به انسان، بلکه خود انسان است، نیز همینگونه سخن می گوید، بر عدم قدرت بشر بر شناخت حقیقت آنا تأکید می کند و شناخت فلسفی آنها را شناخت برخی از خواص و لوازم می داند و تعریف های فلسفی آنها را، «رسم» (تعریف به لوازم خاص) می خواند، نه «حد» (تعریف به حقیقت) و با این سخنان –آزادانه- نشان می دهد که «عقل فلسفی» درباره شناخت حقایق عالم -از نزدیک ترین تا دورترین- در کمال ضعف و ناتوانی است (و درود بر آزادگی در علم و معرفت، و نفرین بر جمود و تحجر عقلی):

2- سخنان تاریخی و بسیار مهم ابن سینا (2)
الفصول المنوعه لا سبیل -البته- الی معرفتها و ادراکها و انما یدرک لازم من لوازمها، فلا سبیل الی معرفة ما تنفصل به النفس النباتیه عن النفس الحیوانیه و عن الناطقه...
الفصل المقوم للنوع لا یعرف و لا یدرک علمه و معرفته و الاشیاء التی یوتی بها علی انها فصول فانها تدل علی الفصول و هی لوازمها و ذلک کاالناطق فانه شیء، یدل علی الفصل المقوم للانسان و هو معنی اوجب له ان یکون ناطقا. و التحدید بمثل هذه الاشیاء یکون رسوما لا حدودا حقیقة و کذلک ما یمیز به الاشخاص و ما یتمیز به الامزجه.
فصل های منطقی که «اجناس» را به انواع تقسیم و تنویع می کنند -بحتم- برای شناخت و فهم حقیقت آنها، هیچ راهی نیست. آنچه از آنها شناخته می شود، لازمی از لوازم (و خصوصیتی از خصوصیات) آنهاست.
بنابراین، ما هیچ راهی نداریم که حقیقت چیزی که «نفس نباتی» را از «نفس حیوانی»، و همچنین از «نفس انسانی» (نفس ناطقه) جدا می کند، به دست بیاوریم... حقیقت فصول مقوم نوع، اصلا شناخته نمی شود.
چیزهایی هم که به عنوان (فصل مقوم) (بیان کننده حقیقت شیء)، در علم منطق ذکر می شوند، همه دلالت (و اشاره ای) به آن فصل دارند (نه بیش از این)؛ مثلا «ناطق» که به عنوان «فصل مقوم» انسان ذکر می شود، تنها دلالت و اشاره ای به فصل مقوم انسان دارد؛ یعنی اینکه انسان دارای جهتی است که موجب می شود تا ناطق (مدرک کلیات) باشد.
بنابراین تعریف اشیاء به اینگونه تعریف ها، همه رسم (تعریف ناقص) است نه حد حقیقی (تعریف کامل) به همین گونه است تعریف هایی که اشخاص را از هم جدا می کند یا تعریف هائی که برای تمیز مزاج ها و طبایع اشیاء به کار می رود.
در اینجا به وضوح می بینیم که این سینا، گذشته از «انواع»، درباره ی «امزجه» و «طبایع» و «اشخاص» نیز قایل به وجود حد حقیقی برای آنها نیست.
شیخ الرییس در پاره ای دیگر از آثار خویش به حقیقت یاد شده اشاره کرده است، از جمله در «رسالة الحدود».


منابع :

  1. محمدرضا حکیمی- معاد جسمانی در حکمت متعالیه- صفحه 139-146

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/211111