حکمت وجودی تکلیف

بعضی این شبهه را مطرح می کنند که انسان که اختیار خویش آفریده نشده و شروع زندگی به دست او نبوده است، پس تکلیف برای انسان وجه منطقی ندارد، چرا باید مکلف به عقاید و اعمالی باشیم که در صورت ترک آنها به عذاب مبتلا گردیم؟ ما نمی خواستیم پا به عرصه وجود بگذاریم تا به تکالیفی مکلف گردیم، حال که به اجبار آفریده شدیم، می خواهیم آزاد باشیم و زیر بار هیچ تکلیفی نرویم.
شبهه مطرح شده در حقیقت دارای دو بخش است:
بخش نخست اینکه انسان با اختیار خود خلق نشده بلکه به اکراه و اجبار آفریده شده است. کسی در خلقت انسان از او اجازه نخواسته و خالق یکتا با قدرت خویش او را آفریده است. ظاهر امر نیز همین است که گفته می شود چنان که حضرت علی (ع) در بیانی می فرماید: «عباد مخلوقون اقتدارا و مربوبون اقتسارا»؛ اما حقیقت آن است که خدای سبحان با سخا و کرم بهترین درجه وجودی مناسب را به یک مشت خاک و یک قطره آب عطا کرد و او را از جهاد با سیر جوهری و تحول درونی به مرحله والای انسانیت رساند و ظرفیت هرگونه کمال، جمال، جلال و فن آوری را به وی بخشیده و این جام و جامه را در فضای نظام علی و معلولی ارائه کرده است که شرح اجمالی آن این است که همه مخلوقات و نیز انسان ها بر اساس اصل سنت الهی که نظام علی و معلولی است، آفریده می شوند و زمانی که سلسله علل برای خلق موجودی فراهم گردند، معلول صادر می شود که صدور آن ملازم با تمامیت علل است.
فاعل می تواند اراده کند ایجاد معلول را و قدرت دارد که آن را نیافریند. انسان قادر است با اراده و اختیار خویش، تمهیداتی را برای تمامیت علت جهت خلقت فرزند فراهم نسازد؛ اما وقتی علت تتمیم و تکمیل شد، اجازه و اذن معلول (فرزند) معنا ندارد. معلولی که معدوم است، نه اختیار درباره او معنا دارد و نه اجبار، اراده و اختیار و جبر و تفویض برای موجود است؛ نه معدوم. چون درک درستی از این نکته نشده، شاعری عرب زبان به نام ابوالعلاء معری با نگاهی بدبینانه می گوید: «پدر و مادرم در حق من جنایتی مرتکب شده مرا خلق کردند و من این جنایت را در حق هیچ کس انجام نخواهم داد.» نظام هستی بر بایه اصولی استوار است که کمترین ضعف و سستی در آن راه ندارد؛ یکی از آن اصول محال بودن تخلف معلول از علت است که اصلی عقلی و ثابت بوده و انکار آن به معنای انکار حکم عقل است. آنان که این شبهه را مطرح کرده اند، در حقیقت قانون علیت را منکر شده اند.
بخش دوم شبهه این است که چرا انسان باید مکلف به تکالیف الهی باشد. منشأ این سؤال به حکمت تکلیف مربوط می شود که در هستی شناسی انسان نهفته است و قبلا به آن اشاره شد. تعیین تکلیف برای انسان به جهت تبیین جایگاه و تکریم مقام انسانی اوست. انسان با توجه به پذیرش امانت الهی «انا عرضنا الامانه...» (احزاب/ 72) و بر تن نمودن لباس کرامت «و لقد کرمنا بنی ادم...» (اسراء/ 70) و برخوردار بودن از برترین ظرفیت علمی و آشنایی با اسمای الهی: «و علم ادم الاسماء کلها...» (بقره/ 31) جایگاه برتری پیدا کرد و مقام خلافت الهی را در زمین به خود اختصاص داد.
لازم حفظ چنین جایگاهی پذیرش مسئولیت و قبول تکلیف است. عقل و منطق حکم می کند که وجود هر امتیازی در سایه قبول وظایف و تکالیف، امکان پذیر است و به میزان امتیازی که به فرد می دهند از او مسئولیت طلب می کنند. به بیان دیگر، تکلیف در قبال امتیاز و جایگاه معنا می شود و برای حفظ و مصونیت انسان و در قلمرو هویت اوست. به همین سبب تکالیفی که بر عهده انسان ها گذاشته شده، بر حیوانات و سایر موجودات دیگر نیست، زیرا انسان می خواهد حیات انسانی داشته باشد و انسان وار زندگی کند، میل فطری او نه تنها داشتن یک حیات خوب و ایده آل انسانی، بلکه دارا بودن یک الگوی نمونه برای زندگی انسانی است. برای چنین انسانی، تکلیف لازم حیات اوست.
به نظر می رسد اگر انسان بدون مبانی اعتقادی توحیدی بی مسئولیتی در قبال مسائل اخلاقی و بی تعهدی به احکام عملی، لحاظ شود همین معانی یا معنای نازل تر از آن خواهد داشت، چنان که در قرآن تعابیری نظیر ستمگر و ظالم، نادان و جاهل، سرکش، حریص، عجول، نافرمان و ناسپاس به کار رفته است. مخاطب همه این تعابیر، انسان بدون تکلیف است؛ یعنی انسانی که از بار مسئولیت شانه خالی کند، پس حکمت تکلیف با عزت انسانی عجین شده و انسانیت انسان مرهون مکلف بودن اوست.
ثبوت تکلیف همراه با عمل به آن، مساوی صعود انسان به مقامات عالی است و سقوط تکلیف یا ترک آن به معنای هبوط وی از درجات عالی انسانی است. بشر برای رفع یا کاستن فقر خویش نیازمند موجودی غنی تر از خود ماست: «یا ایها الناس انتم الفقراء الی الله و الله هو الغنی الحمید» (فاطر/ 15) پدیده فقر جز با ادای تکلیف از جانب فقیر در مقابل غنی مطلق کاهش نمی یابد. صدرالمتالهین در پاسخ منکران تکلیف می گوید: آنان نداستند حکمت وجودی تکالیف و ترتیب نظام را چون با انکار آن چگونه می توان امر و نهی در شریعت را توجیه کرد؟ با این نگاه همه شرایع عبث و بیهوده خواهد بود.
از امام صادق (ع) روایت شده است که فرمود: «ان الناس فی قادر علی ثلاثه اوجه: رجل یزعم ان الله عز وجل اجبر الناس علی المعاصی فهذا قد ظلم الله فی حکمه فهو کافر و رجل یزعم ان الامر مفوض الیهم فهذا قد اوهن الله فی سلطانه فهو کافر و رجل یزعم ان الله کلف العباد ما یطیقون و لم یکلفهم ما لا یطیقون و اذا احسن حمد الله و اذا اسماء استغفر الله فهذا مسلم بالغ».
حاصل آنچه گذشت در چند بند ذکر می شود:
1- روح هر تکلیفی تشریف است؛ نه تحمیل.
2- در باطن هر تکلیفی حق نهفته است؛ مانند تکلیف کودک به فراگیری علم، تکلیف بیمار به پرهیز و...، زیرا حق مسلم هر کودکی عالم شدن و حق قطعی هر انسان بیماری، سالم شدن است.
3- فریادی که از فطرت انسانی و صلایی که از هویت بشری هر کسی بر می آید استغاثه به تکلیف الهی است و آنچه از تریبون شهوت و بلندگوی غضب و رسانه های ضد انسانی نفس اماره بر می آید، نفیر اهریمن است که انسان را رها می پندارد و او را در مقایسه با حیوان توهین می کند و از ارج و حرمت وی می کاهد. بر هر انسان روانکاو لازم است صدای دوست را از صفیر دشمن که از خانه صیاد می آید بشناسد و تسبیح مرغ حق را از خوار عجل سامری جدا کند.
با چنین حالتی، حکمت وجودی تکلیف که همان غایت اصلی خلقت انسانی است برای وی آشکار خواهد شد که آدمی آینه تمام نمای قدرت الهی و مخزن محبت خداوندگاری است.


منابع :

  1. عبدالله جوادی آملی- حق و تکلیف در اسلام- صفحه 162-167

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/211279