قصیده محمدمهدی الجواهری درباره سیدجمال الدین اسدآبادی

شاعر بزرگ و بلند آوازه ی عراقی، محمدمهدی الجواهری، در قصیده ای بلند (74 بیت) و با صلابت، که از نظر وزن و ردیف، به استقبال یکی از قصاید معروف ابوالعلاء معری سروده است، عظمت های سید جمال الدین را یاد کرده است، در اینجا چند بیت از این قصیده را، که به پارسی برگردانیده شده است، از نظر می گذرانیم:
- تو عاشقانه در راه یاری حق، خواب و آرامش خویش به یک سوی افکندی، اگر خواب مرگ نرسیده بود، تو یک لحظه غنودن نمی یارستی!
- اگر خواب مرگ تو را نربوده بود، یک دم از جهاد نمی آسودی، و از آن پیکار که تجاوز کاران را با آن هزیمت می دادی نمی گسستی.
- اگر جامه ی سیاه سلوک مرده ای را زنده کند، و اگر با سیاه پوشیدن، فرزند مادر فرزند مرده ای به او بازگردد،
- سر تا سر شرق، میان دیروز و فردا، جامه ی سیاه زبونی و خواری بر تن کرده است تا تو (ای فرزند بزرگ شرق) بازگردی!
- ای ستاره ی پرفروغ روی در نقاب خاک نهفته، یکی بر آی! و در میان هاله های شرف و بزرگی همواره بدرخش!
- یکی بر آی و بدرخش، و در ذهن و ضمیر روزگار فکر بیافرین، و در پهنه ی جهان، اندیشه های نو پرا کن!
- به راستی، دست مرگ کوتاه تر و ناتوان تر از آن است که بتواند افکار پاک و عقاید راستین مردان حق را نابود سازد.
*
- ای جمال الدین! ای روح بلند و بلند جای، که از جهان برین، برای ادای رسالت خویش، فرود آمدی، و سپس بر فراز افلاک شدی و به جهان مینویان پیوستی!
- تو (برای نجات شرق) راه های هلاکت آفرین دشوار گذار را با رنج بسیار پیمودی راهی که جز تو کسی دیگر نتوانست پیمود.
- راه تو، راه جاودانان بود، همانان که هرکس از سرانجام ایشان خویشتن دور داشت، آن سرانجامی ها نیز او را از خود دور داشتند، تا (هر کوتاه همت و حقیر جانی) به آستان آن جاودانگی ها راه نیابد.
- راهی پر هراس، که در گام تا گام آن، پیکر آزادگان افتاده است، و نشیب و فرازهای آن جمجمه ها فرو پوشیده اند،
- جمجمه های خواهنگان شرف و آزادگی و حق، همانان که برای طلب حق، خویشتن را پیوسته بدین راه های پر مخاطره ی بی نشان در افکندند.
- در پیچ و خم این راه مرد طلب، اشباح قربانیان صف کشیده اند، و شب هنگام، در برابر دیدگان عابران به حرکت در می آیند.
- راهی که بر همه ی صفحه ها و تابلوهای آن، علایم و خطوط راهنمایی، با خون آزادگان نوشته شده است.
- تو این راه ها و سنگلاخ ها را بشکافتی و پیش رفتی، بی آنکه بیمی به دل آری از سرگردانی در هامون های بی نشان، از گرگ زارها، از شب ها و سیاهی ها و از تنهایی ها.
- چرا؟ چون وجود تو بار چیزی را حمل می کرد که هیچ نیرویی تاب برابری با آن ندارد؛ بار ایمان استوار و دل پاک روشن.
- تو آن زهر کشنده ای را که دیگران تا چشیدند به دور افکندند، بسیار نوش جان کردی.
- آن زهرجانگیر، درگیری با مستبدان و خودکامگان بود، همانان که کور دلی ها و غلط روی های خود را اصلاحات و روشن بینی می پندارند، و خیانت های خود را در خدمت وانمود می کنند و دروغ ها و لغزش های خویش را کردار و گفتار راست و درست می شناسانند.
- آنان هنگامی که تباهکاری ها و گمراهی هایشان در دهانشان مزه می کند، و هنگامی که به سخنان چاپلوسان و متملقان اطراف خویش گوش فرا می دهند، جری می گردند و در تباهی و گمراهی پیش تر می رانند.
- اما تو! با علم و ایمان از خدای می ترسیدی. پس سزاوار همین بود که تو در راه خدا، از بندگان ضعیف خدا نترسی!
- تو به هواها و هوس های آن طاغی متجاوز، روی موافق نشان ندادی و به ملاحظه ی او، روی از اهداف پاک خویش بر نتافتی!
- تو رسیدن به آرزوها (شهرت، مقام، ریاست، آسایش) را، همچنین ترس از مرگ و قتل را، برای رها کردن مبارزه و حق طلبی، بهانه قرار ندادی.
- من در میان مردان، کسی ندیده ام که از نظر شخصیت و شکوه و اعتماد به نفس، چون مردانی باشد که متکی به حقند و شخصیتشان از حق مایه می گیرد.
- در برابر تو، دو جبهه ی مشخص پدیدار بود؛ جبهه ی ظالم متجاوز و جبهه ی مظلوم بی پناه، تو در چنین روزگاری، سکوت و بی طرفی اختیار نکردی.
- تو اینگونه عذر نتراشیدی که ستمگر سپاهی نیرومند دارد، ما در برابر او قدرتی نداریم و تنها خواهیم ماند.
- تو نگفتی هر کاری وقتی دارد، باید وقت آن برسد، نمی توان وقت را آفرید.
- آری، اینها عذرها و بهانه هایی است که مردم ضعیف النفس بی شخصیت زبون، که از کارزار مردانه می هراسند، می تراشند تا خود را در پناه آن، توجیه کنند.
*
- ای جمال الدین! تو بودی تا سر شرق، و دین اسلام که امر به جهاد می داد،
- و بهشتی که در زیر سایه ی شمشیرها بود، شمشیری که هرکس، با آن، پیمان و ناموس و حقوق و شرف خویش را نگاهبانی می کرد و از پذیرفتن ستم و خواری سر باز می زد
- و ایمانی بود که مردم را راهبری می کرد و فتوی می داد تا در راه حق و شرف، خویشتن به درون پهنه های مرگبار مبارزات در افکند.
- و مردمی بودند که تمدن غرب آنان را پلید و ملوت نساخته بود، و این همه در کام طمع های دور و دراز نیفتاده بودند.
- و درفش راستین روشنگر، مجله ی «عروة الوثقی» بود، که می توانست، به آسانی به دست دو همگام انتشار یابد، که در دوستی و یگانگی هم پیمان بودند...


منابع :

  1. محمدرضا حکیمی- بیدارگران اقالیم قبله- صفحه 20-27

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/211350