عراق و خلافت یزید

تنها ایالتی که شام را نگران می داشت، عراق بود. عراق از سال سی و ششم هجری رو در روی شام ایستاد و پس از آن که از روی ناچاری تسلیم شد، هیچ گاه کینه خود را نسبت به این ایالت و زمامدار آن فراموش نکرد. معاویه در مدت بیست سال حکومت، با مردم این سرزمین با تدبیر و حیلت رفتار کرد. بزرگان عراق را گاه با تهدید و کشتن و گاه با ریشخند و دشنام با بخشش و مهربانی آرام نگاه می داشت. سیاست خشن زیاد در کوفه و بصره چشم مردم عادی را ترساند و نتیجه آن شد که در سراسر آن بیست سال عراق در خاموشی به سر برد. چون خبر مرگ معاویه بدین ایالت رسید، از یک سو سودجویان دانستند فرصتی که در انتظار آن بودند به دست آمده است و از نو باید بکوشند تا مرکز قدرت از دمشق به کوفه منتقل شود و از سوی دیگر، آنان که غم دین داشتند موقع را مناسب دیدند تا اگر بتوانند بدعت های چندین ساله را بزدایند.
می توان گفت هنگام مرگ معاویه، افکار عمومی عراق از هر جهت بر ضد خاندان ابوسفیان بود و اکثریت قریب به اتفاق آن مردم یک زبان می گفتند: یزید شایستگی خلافت مسلمانان را ندارد. اما آیا همه درد دین داشتند و یزید را نمی خواستند، چون پرهیزگار نبود؟ بدین پرسش پاسخ قطعی نمی توان داد. مسلما هنوز گروهی از یاران پیغمبر و یا فرزندان مهاجران و انصار در این سرزمین زندگی می کردند که با فقه اسلام و سنت رسول آشنا و بدان پایبند بودند و از این که می دیدند حکومت ها حتی ظاهر مسلمانی را رعایت نمی کنند، رنج می بردند. اما دیگران چطور؟ آنان هم یزید را نمی خواستند، اما نه برای آن که یزید ظاهر مسلمانی را رعایت نمی کرد. یزید را نمی خواستند بدان دلیل که پدر او را نمی خواستند. پدر او را نمی خواستند چون ریاست مضریان را بر یمانیان نمی پذیرفتند و اگر اندکی بیشتر پیش برویم و گردهای انباشته بر روی تاریخ را لایه به لایه کنار بزنیم و چهره کینه توزی لخمی و غسانی را از این گرد بزداییم، بدان جا می رسیم که معاویه و یزید را نمی خواستند چون مهتری شام و کهتری عراق را تحمل نمی کردند. حال که معاویه مرده باید دماغ شامیان به خاک مالیده شود و پایگاه حکومت که بیست سال است از عراق به شام منتقل شده به مرکز اصلی خود برگردد. این سیاست پیشگان سودجو چه کسی را باید برابر تقویت کنند؟ از پسر زبیر کاری ساخته نیست. مردی دلیر است، اما چندان موقعیت اجتماعی ندارد. آن گاه مضری است و اگر به قدرت برسد جانب تیره خود را رها نخواهد کرد. قحطانیان از دهمین سال پیغمبری محمد (ص) با او آشنا شدند، با وی پیمان بستند، او را به شهر خود خواندند، پس از او نیز در کنار پسر عم و داماد او ایستادند، با حسن بن علی (ع) نیز بیعت کردند، حالا هم فرزند علی، حسین (ع)، که تقوی و بزرگواری، سخاوت، شجاعت و بالاخره همه خوبی های انسانی را دارد، کسی است که می تواند آرزوی هر دو گروه دین خواه و سیاست پیشه را برآورد. او با یزید بیعت نکرده و بدین جهت مسئولیتی برابر وی ندارد. بعنوان اعتراض برخلافت یزید از مدینه به مکه رفته است؛ پس باید او را به عراق خواند. در کوفه، جلسه ها تشکیل و انجمن ها بر پا شد و سخنرانی های آتشین ایراد گردید. بر غربت اسلام و مردن سنت و زنده شدن بدعت فغان ها کردند و اشک ها ریختند و از ستم معاویه بر شیعیان علی شکوه ها نمودند. گویا نخستین انجمن در خانه سلیمان بن صرد از تیره خزاعه (عرب قحطانی) بر پا شد.
سلیمان چون همشهریان خود را می شناخت و سست عهدی آنان را می دانست، به آنان گفت: اگر این توانایی را در خود می بینید که حسین (ع) را یاری کنید، او را بخوانید، وگرنه بیهوده او را از خانه خدا آواره مسازید! حاضران همگی گفتند ما تا پای جان در کنار حسین (ع) خواهیم ایستاد و از یزید اطاعت نخواهیم کرد.


منابع :

  1. سیدجعفر شهیدی- تاریخ تحلیلی اسلام- صفحه 197-195

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/211551