مقامات عرفانی رابعه شامیه

رابعه شامیه همسر احمد بن ابی الحواری است، فضیلت و کرامت این بانو قابل انکار نبود، همسرش می گفت: وقتی سفره غذا گسترده می شد، رابعه به من می گفت: بخور «فانها ما نضجت الا بالتسبیح» این غذا با تسبیح پخته شده است. باید دید که منظور از این جمله چیست؟ آیا منظور این است که به هنگام آشپزی تسبیح می گفته است- نظیر سخنی که درباره بعضی از مراجع تقلید آمده است که مادرش می گفته: او را شیر نداده ام مگر با نام خدا- یعنی هنگام پختن غذا من «سبحان الله» می گفتم، و یا این که منظور این است که این غذا با تسبیح درست شده و ایجاد شده است، و اصولا آیا غذا با تسبیح درست می شود؟ یعنی اگر کسی «سبحان الله» بگوید غذا حاضر می شود؟
در سوره مبارکه یونس، در مورد چگونگی تناول غذا توسط بهشتیان چنین آمده است: «دعویهم فیها سبحانک اللهم و تحیتهم فیها سلام وآخر دعواهم أن الحمدالله رب العالمین؛ نیایش آنها در بهشت: سبحانک اللهم- خدایا تو پاک و منزهی – است و درودشان در آنجا سلام و پایان نیایش آنان: الحمدالله رب العالمین است.» (یونس/ 10) این که می فرماید دعوای بهشتیان تسبیح است یعنی چه؟ این کلمه، دو مطلب را بیان می کند،
اول: این که اینها مدعی هستند و امری را طلب می کنند، و دوم: این که تسبیح می کنند «دعواهم فیها سبحانک اللهم»، معنای جمله وسط تا حدودی روشن است که، برخورد بهشتیان با یکدیگر و با فرشته ها مسالمت آمیز و با سلام و تسلیم است، لیکن دو جمله اول و آخر چیست؟ و چه تناسبی بین ادعا و تسبیح و تحمید وجود دارد؟ آنچه مسلم است این که اینها موجود ممکن هستند و محتاجند، لذا غذا می خواهند، اما این چنین نیست که وقتی بهشتیان غذا و میوه بخواهند، به کسی بگویند: برای ما میوه تهیه کن، و یا خودشان وارد باغ شوند و میوه بچینند، بلکه «دعواهم فیها سبحانک اللهم» آنها هر چه بخواهند با تسبیح حاضر می شود، اگر اراده آب کوثر نمودند، می گویند «سبحانک اللهم». اگر میوه ای خواستند می گویند «سبحانک اللهم». پس دعوی را با تسبیح، تثبیت می کنند. تناسب بین اثبات آن دعوی و تسبیح این است که وقتی خود را محتاج به نعمتی از نعمتهای بهشتی می بینند، ذات اقدس اله را منزه از این حاجت می یابند، آنها نمی گویند: به ما میوه یا آب بده، بلکه می گویند: تو منزه از حاجتی، یعنی ما محتاج و نیازمندیم، اما تو مبرای از نیاز به کوثر و فواکهی، و ادب اقتضا می کند که انسان با حاکم خویان، برخوردی این گونه داشته باشد، چه رسد به برخورد با خدای حاتم آفرین. نگوید: من محتاجم، به من بده، بلکه بگوید: تو که نمی خواهی، تو که نیازمند نیستی، و بهشتیان نیز این چنین سخن می گویند «سبحانک اللهم» تو منزه از آنی که نیازمند باشی، یعنی به ما بده، این، بیان رابطه بین ادعا و تسبیح.
اما جمله سوم- رابطه بین ادعا و حمد -«و آخر دعواهم أن الحمدالله» یعنی بعد از آن تسبیح، وقتی از ذات اقدس اله انعامی دریافت نمودند، در مقام تشکر و سپاس برمی آیند و می گویند «الحمدالله رب العالمین» حمد بعد از تسبیح است، تسبیح تلوحا به معنای درخواست است و هنگامی که درخواست به اجابت رسید، و این نیازمند به مورد نیاز خود دست یافت نوبت به سپاس و حمد می رسد، لذا عرض می کند «الحمدالله رب العالمین».
رابعه شامیه که به همسرش می گوید: این غذا را بخور «فانها ما نضجت الا بالتسبیح» شاید منظورش این نباشد که من وقتی به آشپزخانه می رفتم، تسبیح بر زبانم جاری بود و در حال طبخ غذا «سبحان الله» می گفتم، بلکه منظورش این باشد که این غذا با تسبیح رسیده است. پس زن می تواند یک چنین مقامی داشته باشد، و به چنین مقامی دسترسی پیدا کند. اشعار آموزنده ای نیز این بانو دارد، همسرش می گوید: حالات گوناگونی داشت - همانگونه که صاحب نظران افکار گوناگون دارند، به دلیل این که مقدمات منطقی گوناگونی در ذهنشان ظهور می کند، صاحبدلان نیز ره آوردهای گوناگونی دارند، چون واردات گوناگونی در قلب اینها ظهور پیدا می کند، گاهی وارده حب، گاهی وارده خوف و گاهی وارده امید، و در برابر هر وارده سخنی به تناسب می گویند - گاهی حب خدا بر او وارد می شد و می گفت:
حبیب لیس یـــعدله حبیب *** و مــا لسواه فی قلبی نصیب
دوستی که همانند ندارد و در قلب من کسی جز او نیست.
حبیب غاب عن بصری و شخصی *** ولکن عن فوادی ما یغیب
دوستی که از چشم و برم پنهان و در دلم حاضر است.
حبیبی است که «لاتدرکه الابصار؛ چشمها او را درنمی یابند.» (انعام/ 103) اما «و قلبی بحبک متیما؛ و دل مرا سرگشته و دیوانه عشق و محبت خود قرار ده.» از چشم مستور است چون منزه تر از آن است که چشم آن را ببیند ولی در قلب جا دارد. گاهی نیز در حال انس با خدا به سر می برد، و برای او شعر می سرود و می گفت:
ولقد جعلتک فی الفواد محدثی *** وأبحت جسمی من أراد جلوسی
دلم را هم سخن با تو نمودم و جسمم با دیگران است.
فالجسم منی للجلیس موانس *** و حبیب قلبی فی الفواد أنیسی
جسمم انیس همنشین است و دلم با دست همنشین است.
گاهی نیز حالت خوف بر او غالب می شد و می گفت:
و زادی قلیل ما أراه مبلغی *** اللزاد أبکی أم لطول مسافتی
توشه، کم است و مرا به مقصد نمی رساند، نمی دانم بر کمی توشه یا بر طول سفر گریه کنم؟
أتحرقتی بالنار یا غایه المنی *** فأین رجانی فیک؟ أین مخافتی؟
آیا با آتشم خواهی سوخت ای همه آرزوهایم؟ پس امیدم کجا رفت و ترسم چه شد؟
سخنانی از حضرت امیر (ع) در ادعیه هست که می فرماید: «آه، من قله الزاد و طول الطریق وبعد السفر وعظیم المورد؛ آه از توشه اندک و راه دراز و دوری سفر و منزلگاه ترسناک!» همانها را این بانو به صورت مناجات ادبی در این شعر گنجانده است. که ره توشه کم است و فکر نمی کنم با این ره توشه کم به مقصد برسم، آیا برای کمی توشه ناله کنم یا برای طول سفر اشک بریزم، ای خدایی که نهایت آرزوی منی، آیا مرا با آتش خود خواهی سوزاند، پس امیدم چه شود؟ چون به تو امیدوار بودم.


منابع :

  1. آیت الله عبدالله جوادی آملی- زن در آئینه جلال و جمال- صفحه 224-228

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/211881