ویژگی های شناخت حسی

در مکاتب معرفت شناسی، احساس، یک مرحله از شناخت است که آن را شناخت ظاهری، شناخت سطحی یا شناخت غیر عمقی می گویند، و تعقل را مرحله دوم شناخت می دانند. شناخت سطحی یعنی دیدن فضا، شنیدن آواز، استشمام بو و مانند آن، که همان شناخت مشترک انسان و حیوان است. البته اختلافاتی هم وجود دارد:
بعضی حیوانها چیزهایی را می بینند که انسان نمی بیند. صداهایی را می شنوند که انسان نمی شنود. یا رنگ هایی را انسان می بیند که حیوان نمی بیند. سگ تمام رنگ ها را خاکستری می بیند و به همین دلیل، تجزیه نور که برای انسان حاصل می شود برای سگ حاصل نمی شود. بسیاری از بوها برای حیوان بوی خوش و برای انسان بوی ناخوش است؛ مثل بوی مردار که برای انسان بوی نامطبوع و برای سگ و بعضی حشرات بوی مطبوع است. (سگ در بوها فوق العاده حساس است، حساسیتی که هیچوقت انسان نمی تواند به اندازه سگ در شامه دقیق باشد).
سگ را می بینید که لاشه متعفن را با لذت می خورد. چشم عقاب تیز بین تر از چشم انسان است، شامه مورچه و شامه سگ قویتر از شامه انسان است. بعضی از حیوانات را می گویند از حس رادار برخوردارند. ظاهرا شب پره با اینکه چشم ندارد وقتی به طرف دیوار می رود، با یک حسی از نوع حس رادار، احساس می کند که در مقابلش مانعی است و برمی گردد. این وجوه تفاوت بین شناخت حسی انسان و حیوان وجود دارد، ولی به طور کلی در شناخت سطحی، انسان و حیوان مشترکند. اختلافاتی هم اگر دارند، در این است که در بعضی از حواس، انسان حساس تر است و در بعضی حواس حیوان؛ ولی به هر حال عالم شناخت احساسی میان انسان و حیوان مشترک است.

ویژگی های مرحله شناخت حسی
1- در مرحله شناخت احساسی که انسان و حیوان در آن مشترک هستند، همه شناخت ها جزئی است؛ یعنی به صورت تک تک و فرد فرد است؛ مثل یک کودک که فرد فرد را می شناسد: پدر، مادر، خواهر، برادر و خاله اش را می شناسد، خانه اش را می شناسد، از همه اینها به صورت جزئی تصور دارد؛ اما برای او خانه یا انسان به مفهوم کلی وجود ندارد، رنگ به معنای کلی وجود ندارد. چنانکه حیوان هم همین طور است. بنابراین یکی از خصوصیات شناخت حسی، جزئیت و فردیت است، یعنی باید گفت شناخت حسی به اصطلاح (andividual) است؛ فردی است و به فرد تعلق می گیرد.
2- ویژگی دوم شناخت حسی این است که شناخت حسی، ظاهری است، عمقی نیست. ظواهر را می بیند: مثلا چشم رنگ ها و حجم ها را می بیند و گوش آوازها را می شنود ولی عمقی نیست که به ماهیت و چیستی اشیاء بتواند پی ببرد و روابط درونی اشیاء را درک کند. شناخت حسی نمی تواند به علت و معلول و ضرورت حاکم میان علت و معلول که وقتی علت هست به حکم ضرورت معلول باید وجود داشته باشد پی ببرد. یعنی انسان ظواهر را می شناسد بدون اینکه بتواند با حواس خود به روابط و عمق پدیده ها و به ذات ها و جوهرها و باطن ها پی ببرد. ولی انسان در مرحله شناخت عقلی به بواطن هم می رسد.

3- مشخصه دیگر شناخت حسی این است که شناخت حسی، حالی است؛ یعنی به زمان حال تعلق دارد، نه به گذشته و نه به آینده؛ چون انسان با حواس خودش فقط اشیاء زمان حاضر را احساس می کند. انسان با چشم خودش حوادثی را که قبل از تولد او وجود داشته است نمی بیند، و آینده را نیز نمی تواند با حواس ظاهری خود احساس کند. با چشم، بالفعل ببیند، با گوش بشنود یا با شامه خود استشمام کند. شناخت حسی، حالی است، پس به گذشته و آینده تعلق نمی گیرد.

4- خصوصیت چهارم شناخت حسی این است که این نوع شناخت، منطقه ای است؛ یعنی محدود به منطقه خاصی است. انسان یا حیوان، در هر منطقه و جوی که هست اشیاء همان منطقه و جو را احساس می کند. اگر در تهران است، تهران را احساس می کند؛ اگر در لندن است، لندن را احساس می کند. اگر در تهران بزرگ شده و لندن نرفته باشد محال است آنجا را ببیند. اگر توکیو نرفته است توکیو را نمی بیند، توکیو را می داند ولی نمی بیند.
این چهار خصوصیت برای مرحله شناخت حسی است.


منابع :

  1. مرتضی مطهری- شناخت- صفحه 102-99

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/21325