اصل اجتهاد در اسلام

اقبال لاهوری می گوید: "اجتهاد قوه محرکه اسلام است" این سخن، سخن درستی است اما عمده خاصیت "اجتهاد پذیری" اسلام است، اگر چیز دیگری به جای اسلام بگذاریم می بینیم کار اجتهاد چه قدر دشوار است بلکه راه آن بسته است. عمده این است که در ساختمان این دین عجیب آسمانی چه رمزهائی بکار رفته است که اینگونه به آن خاصیت هماهنگی با پیشرفت تمدن داده است.
بوعلی در شفا نیز ضرورت "اجتهاد" را روی همین اصل بیان می کند و می گوید: چون اوضاع زمان متغیر است و پیوسته مسائل جدیدی پیش می آید: از طرف دیگر اصول کلی اسلامی ثابت و لایتغیر است، ضرورت دارد در همه عصرها و زمانها افرادی باشند که با معرفت و خبرویت کامل در مسائل اسلامی و با توجه به مسائل نوی که در هر عصر پدید می آیند پاسخگوی احتیاجات مسلمین بوده باشند. در متمم قانون اساسی ایران نیز چنین پیش بینی شده است که در هر عصری هیئتی از مجتهدین که کمتر از پنج نفر نباشند و "مطلع از مقتضیات زمان" هم باشند بر قوانین مصوبه نظارت نمایند. منظور نویسندگان این ماده این بوده است که همواره افرادی که نه "جامد" باشند و نه " جاهل" نه مخالف با پیشرفتهای زمان باشند و نه تابع و مقلد دیگران بر قوانین مملکتی نظارت نمایند. نکته ای که لازم است تذکر دهم این است که "اجتهاد" به مفهوم واقعی کلمه، یعنی تخصص و کارشناسی فنی در مسائل اسلامی، چیزی نیست که هر "از مکتب گریخته ای" به بهانه اینکه چند صباحی در یکی از حوزه های علمیه به سر برده است بتواند ادعا کند. قطعا برای تخصص در مسائل اسلامی و صلاحیت اظهار نظر یک عمر اگر کم نباشد زیاد نیست. آن هم به شرط اینکه شخص از ذوق و استعداد نیرومندی برخوردار و توفیقات الهی شامل حالش بوده باشد. گذشته از تخصص و اجتهاد، افرادی می توانند مرجع رأی و نظر شناخته شوند که از حداکثر تقوا و خداشناسی و خداترسی بهره مند بوده باشند، تاریخ اسلام افرادی را نشان می دهد که با همه صلاحیت علمی و اخلاقی، هنگامی که می خواسته اند اظهار نظری بکنند مانند بید بر خود می لرزیده اند.

آفات علم ناقص
مولوی شعرهایی دارد راجع به "نیم ها" که من خیلی اوقات فکر کرده ام مقاله ای تحت عنوان "نیم ها" بنویسم که خیلی چیزها وجود ناقصش خطرش بیشتر از عدم محض است.
می گویند غزالی راجع به علم این حرف را زده و گفته است: "هر چیزی وجود ناقصش به از عدم محض است، مگر علم که وجود ناقصش بدتر از عدم محض است" و این ریشه اش هم معلوم است، آدمی که هیچ عالم نیست، چون می داند عالم نیست لااقل در مقابل عالم تسلیم است، مثل کسی که طبیب نیست و می داند که طبیب نیست، دیگر لااقل در مقابل طبیب تسلیم است و در نتیجه از وجود طبیب بهره می برد، ولی نیمچه طبیب چون خودش را طبیب می داند تسلیم یک طبیب نیست، می خواهد از همان علم ناقصش استفاده کند، در نتیجه بجای سود، زیان می برد.
از همین جا بروید سراغ نیمچه مجتهدها و نیم روشنفکرها و نیم های دیگر، اینهایی که یک چیزکی می دانند. گفت:

قل للذی یدعی فی العلم فلسفة *** حفظت شیئا و غابت عنک اشیاء

ترجمه: به آنکه ادعای فهم و دانش می کند بگو: چیزی می دانی ولی خیلی چیزها را نمی دانی. چیزکی می دانند و چیزها نمی دانند، اتفاقا اینها خطرشان بیشتر است، چهار تا شعار می شنوند، بدون اینکه متعمق بشوند و درست فکر کنند و دریابند، این چهار تا شعار می بینید که اینها را از جا حرکت می دهد.


منابع :

  1. مرتضی مطهری- نظام حقوق زن در اسلام- صفحه 110-109

  2. مرتضی مطهری- فلسفه تاریخ- صفحه 113-112

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/21534