بدیهیات اولیه انسان

سؤال مطرح شده است که: آیا در اثبات وجود فطرت برای انسان، به همین اکتفا می کنیم که فطریات را در خودمان می یابیم و یا استدلال دیگری هست؟ چون در صورت اول، غرایز، هوس ها و فطریات کاملا قابل تداخل اند و تکیه بر تفاوت های اصطلاحی و لفظی، کافی نیست و خلاصه مرز دقیق تر فطرت و غریزه در انسان چیست؟ و آیا این مرزها قرار دادی است (مثلا تقسیمشان به خودآگاه و ناخودآگاه) یا واقعی است؟
این در واقع دو سؤال در طول یکدیگر است. می گویند آیا برای اثبات فطری بودن یک امر به همین جهت اکتفا می کنیم که "ما آن امر را در خود می یابیم"؟ جواب این است که اولا ما هنوز در مقام اثبات فطری بودن و یا علائم فطری بودن یک امر بر نیامده ایم و بعد درباره آن صحبت می کنیم، ثانیا فرضا چنین چیزی باشد، این یک چیز عجیبی نیست که یک امری برای ما فطری باشد و دلیل ما بر فطری بودنش این باشد که خود فطری بودنش را در ضمیر خودمان می یابیم.
این نظیر آن است که ما یک سلسله بدیهیات اولیه داریم، مثلا می گوییم اینکه "کل از جزء بزرگتر است و محال است که جزء برابر با کل یا بزرگتر از کل خودش باشد" بدیهی است، بعد کسی بگوید چه دلیلی بر بدیهی بودن این مطلب هست؟ خودش بدیهی است ولی این که بدیهی است آیا نظری است یا بدیهی؟ می گوییم این هم که بدیهی است، بدیهی است.
اگر ما فرض کنیم که بدیهی بودن آن بدیهی نباشد و نظری باشد باید برایش دلیل بیاوریم، آن دلیل ما چگونه است؟ نظری است یا بدیهی؟ اگر فرض کنیم دلیل ما نظری باشد پس آن هم دلیل می خواهد. حال دلیل دلیل چطور؟ نظری است یا بدیهی؟ اگر در آخر به یک بدیهی رسیدیم که آن، بدیهی بودنش احتیاج به دلیل ندارد. این می تواند درست باشد، اما اگر به چنین بدیهی ای هرگز نرسیم پس هیچ بدیهی ای نداریم و هیچ نظری ای نداریم، یعنی وقتی هیچ بدیهی ای نداشته باشیم هیچ استدلالی نمی توانیم داشته باشیم، چون در این صورت استدلال ما بر یک امر نظری یعنی بر یک امر مجهول مبتنی است.
اگر ما بخواهیم بر یک امر مجهول، از یک امر نظری (یعنی از یک امر مجهول دیگر) دلیل بیاوریم این کار مثل ضم صفر به صفر است که اثری ندارد. پس تعجبی ندارد که کسی بگوید که ما یک سلسله امور فطری داریم و فطری بودن آنها را در ضمیر خودمان وجدان می کنیم و هیچ نیازی به دلیل نداریم.


منابع :

  1. مرتضی مطهری- فطرت- ص 43-44

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/22141