جاودان طلبی در انسان

مسئله ای برای انسان مطرح است و آن این است که چرا انسان چیزهایی را که ندارد این قدر طالب است؟ وقتی که آنها را واجد شد دیگر آن حرارتش و آن طلبش از بین می رود و به اصطلاح حالت دلزدگی برایش پیدا می شود. این خودش یک مسئله ای است که چرا انسان چیزی را که ندارد، اینقدر می خواهد و آرزو می کند، همان را که اینقدر می خواهد و آرزو می کند بعد که به آن می رسد تدریجا نسبت به آن حالت دلزدگی پیدا می کند و به اصطلاح می گویند انسان طالب تنوع و تفنن است، چرا طالب تنوع است؟
قاعده اقتضا می کند که چیزی را که مقتضای طبیعت است و می خواهد، چون می خواهد باید به آن آرام بگیرد. چرا بعد می خواهد از آن بگذرد و طالب تنوع است، باز می خواهد به چیز دیگر برسد، این معشوق را رها کند معشوق دیگر، آن معشوق را رها کند معشوق دیگر، تا آنجا که این مثل پیدا شده است که "انسان همیشه طالب آن چیزی است که ندارد" و راست هم هست، انسان طالب چیزی است که ندارد، به معنی اینکه طالب چیزی است که ندارد و بیزار از چیزی است که دارد. چرا این جور است؟
بعضی خیال کرده اند که این لازمه ذات و فطرت انسان است. چرا لازمه ذات و فطرت انسان این باشد؟ سرگردانی که نمی تواند لازمه ذات انسان باشد، بگوییم لازمه ذات انسان این باشد که همیشه سرگردان باشد و دائما مطلوب عوض کند! تحلیل صحیح این مطلب همین حرفی است که گفته اند انسان اگر به آن چیزی که مطلوب حقیقی و واقعی اوست برسد آرام می گیرد. انسان در واقع و در عمق ذات خودش سرگردان نیست. این سرگردانی ها ناشی از این است که آن حقیقت را به صورت مبهم می خواهد و برای رسیدن به او تلاش می کند، به یک چیزی می رسد خیال می کند این همان است، ولی یک مدتی که از نزدیک او را بو می کند طبیعت و فطرتش او را رد می کند، می رود سراغ چیز دیگر و همین طور. این است که اگر به آن مطلوب حقیقی برسد به سعادت حقیقی که سعادت حقیقی اش قهرا آرامش به همان معنای فوق همه چیز است به آرامش حقیقی می رسد.


منابع :

  1. مرتضی مطهری- فطرت- ص 115-116

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/22275