ترکیب جامعه انسانی از نظر حقیقی و اعتباری

یک بحث در مورد جامعه انسانی هست که آیا جامعه انسانی یک مرکب حقیقی است یا یک مرکب اعتباری؟ شک ندارد که اگر ملاک، بدن ها و جسم های افراد جامعه باشد، جامعه یک مرکب اعتباری است، با درخت های یک باغ فرقی نمی کند، این فرد با همه خصلت های به اصطلاح بیولوژیکی خودش که از مادر متولد شده است اکنون وجود دارد، آن فرد دیگر هم همین طور و همین طور افراد دیگر. یک آدمی که از مادر متولد می شود اگر بروند او را در غاری هم بزرگ کنند باز از نظر زیست شناسی همان طور رشد می کند که در جامعه رشد می کند، نمی گویم هیچ فرق ندارد ولی فرق ماهیتی ندارد، یعنی این طور نیست که بدن او تبدیل به بدن دیگر بشود. ولی انسان بر خلاف حیوان یک جنبه روحی دارد.
حیوان شخصیتش به همان بدنش است و شخصیت روانیش هم تقریبا مانند شخصیت بدنیش می باشد، یعنی کم تر از افراد دیگر تأثیر می پذیرد. از نظر روانی هم یک حیوان با غرایزی که در او آفریده می شود در جمع حیوان ها باشد یا نباشد خیلی متفاوت نیست. ولی انسان یک جنبه فرهنگی دارد یا به زبان خودمان یک جنبه روحی دارد، یک جنبه ای دارد که به شخصیت او مربوط است نه به شخص او. این چطور؟ فلاسفه پیشین هم قبول داشته اند که برخلاف حیوانات که با غرایز مجهز و آماده شده به دنیا می آیند راجع به فطرت هم همین گونه است: انسان با خصلت های بالقوه به دنیا می آید.

به قول کسانی که به فطرتی قایل نیستند روح انسان در زمان تولد یک صفحه بی نقش است که چیزی در آن نیست، هر چه بنویسند همان است، بر خلاف حیوان که در ابتدای تولد یک صفحه تمام شده و نقاشی شده است. تازه قایل به فطرت که بشویم معنایش این است که استعدادهای یک سلسله امور بالقوه در انسان موجود است آن چنان که در بذر، استعداد فلان میوه یا درخت موجود است.
به قول کسانی که منکر فطرت هستند، انسان در ابتدای تولد حکم تخته سیاه را دارد؛ یعنی یک صفحه خالی است، هر چه روی آن بنویسید همان را نوشته اید، برای آن فرق نمی کند که آیه قرآن کریم بنویسید یا مثلا فحش بنویسید و به قول کسانی که قایل به فطرت اند، انسان حکم یک بذر را دارد، اکنون که بذر است بالفعل درخت نیست، برگ نیست، شاخه نیست، میوه نیست اما استعداد این شدن در ذاتش هست، اگر او را بسوزانیم و خاکستر کنیم استعدادش را به فعلیت نرسانده ایم.
پس این مقدار هست که انسان به هر حال یک موجود بالقوه است، جامعه است که به او فعلیت می بخشد یعنی جامعه است که به انسان شخصیت روحی می دهد، انسان زبانش را از جامعه می گیرد. آداب و رسومش و افکار و عقایدش را از جامعه می گیرد، جامعه است که ظرفیت روحی او را پر می کند و برایش شخصیت می سازد، او هم به نوبه خود در دیگران اثر می بخشد، او صرفا یک موجود منفعل نیست، یک موجود منفعل و فعال است، یعنی از یک طرف می گیرد، از طرف دیگر پس می دهد، نسبت به یک فرد متعلم است، نسبت به فرد دیگر معلم و حتی نسبت به همان معلم خودش، هم معلم است و هم متعلم، این از فکر خودش، از خصلت های روحی خودش و از آنچه آموخته یا ابتکار کرده است به آن می آموزد و آن به این می آموزد، یعنی روی همدیگر تأثیر می کنند.
افراد جامعه از نظر روانی و روحی و فرهنگی حکم عناصر تشکیل دهنده آب را دارند یعنی در یکدیگر اثر می کنند، همین طور که اکسیژن و هیدروژن وقتی که با یکدیگر جمع شدند میل ترکیبی دارند، روی یکدیگر اثر می گذارند و بعد از یک سلسله فعل و انفعال ها یک ماهیت جدید به وجود می آید، افراد انسان هم روی یکدیگر تأثیر فرهنگی می گذارند و از مجموع افراد اجتماع که روی یکدیگر اثر می گذارند، یک مرکب حقیقی به وجود می آید به نام "قوم" یا "ملت". پس انسان ها از نظر فرهنگی دارای دو "خود" هستند:
خود فردی و خود اجتماعی، چنانکه در آب نیز اکسیژن و هیدروژن در یک حد خاصی از همدیگر متمایز هستند ولی در یک حد دیگر و در یک سطح دیگر هر دو آبند و در آب بودن وحدت پیدا کرده اند و اگر این ها من خود را احساس می کردند؛ دو "من" در خود احساس می کردند، اکسیژن یک "من" احساس می کرد که من اکسیژنم، یک "من" دیگر احساس می کرد که من آبم، هیدروژن هم یک "من" احساس می کرد که من هیدروژنم، یک "من" دیگر احساس می کرد که من آبم و "من آبم" همان "من" مشترک اکسیژن و هیدروژن است. بنابراین در هر فردی واقعا دو "من" وجود دارد: یک "من" من فردی و "من" دیگر من اجتماعی.


منابع :

  1. مرتضی مطهری- فطرت- صفحه 221-224

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/22439