حدیثی از امام علی علیه السلام درباره فطری بودن دین

امام علی (ع) در نهج البلاغه (خطبه اول) بعد از آنکه خلقت عالم و آدم را اشاره می فرماید، نوبت مسأله بعث رسل (بعثت) می رسد و می فرماید: «فبعث فیهم رسله؛ خدا رسولان خود را در میان مردم مبعوث فرمود»، «و واتر الیهم انبیائه؛ انبیای خودش را یکی بعد از دیگری فرستاد» یعنی به یکی قناعت نکرد، پشت سر هم فرستاد که هر کدام آمدند و تأیید و تأکید قبلی را کردند. چرا؟ «لیستأدوهم میثاق فطرته و یذکروهم منسی نعمته و یحتجوا علیهم بالتبلیغ و یثیروا لهم دفائن العقول؛ تا ادای عهدی را که خداوند در فطرتشان با آن ها بسته بود از آنان بخواهند و نعمت های فراموش شده او را به یادشان بیاورند و با ارائه دلایل بر آنان اتمام حجت کنند و دفینه های خرد آنان را برایشان برانگیزند». یعنی آمدند از مردم بخواهند وفا به پیمانی کنند که در فطرتشان هست؛ آمدند به انسان بگویند ای انسان! تو در آن عمق فطرتت با خدای خودت پیمانی بسته ای، ما آمده ایم وفای به آن پیمان را بخواهیم. یعنی ابتدا به ساکن نیست؛ یک چیزی که وجود دارد آمده اند آن را به اصطلاح به فعلیت برسانند، مثل اینکه یک وقت شما می آیید از افرادی برای کاری قول بگیرید، و یکوقت قولش را قبلا شما یا کس دیگر گرفته است، شما می آیید و می گویید آن موضوعی را که قولش را داده اید آمده ایم که عمل بکنید.
حضرت علی (ع) می فرماید: پیغمبران آمده اند ادای میثاقی را که در فطرت هست از مردم بخواهند: «و یذکروهم منسی نعمته؛ نعمتهای خدا را که مورد غفلت و نسیان بشر است به یاد بشر بیاورند»، یعنی به عنوان مذکر و یادآور آمده اند تا بشر را توجه بدهند به چیزی که از او غافل است، یعنی آمده اند که مذکر باشند نه معلم. البته پیغمبران معلم هم هستند، می بینید در قرآن کریم پیغمبر هم به عنوان مذکر یاد شده و هم به عنوان معلم، در آنچه که مربوط به فطرت مردم است پیغمبر عنوان مذکر (یادآوری کننده) دارد: «و یحتجوا علیهم بالتبلیغ»، پیغمبران همچنین آمده اند که در حالی که مذکر مردم هستند و مردم را تبلیغ می کنند و رسالت خودشان را به مردم ابلاغ می کنند، به این وسیله بر مردم احتجاج کنند، یعنی بر مردم اتمام حجت کنند، دلیل برای مردم بیاورند، مردم را اقناع کنند و عذر را از مردم قطع کنند.
تعبیر بعدی از همه اینها عمیق تر است: «و یثیروا لهم دفائن العقول»، دفائن یعنی گنجینه ها، دفینه ها، گنجها. می دانید در قدیم گنج را در زیر زمین دفن می کردند، نه برای این که مثلا فاسد نشود، بلکه برای اینکه کسی از آن اطلاع پیدا نکند. قهرا رویش را خاک می پاشیدند که کسی نمی فهمید اینجا گنج است، شخص از روی آن رد می شد و نمی دانست که زیر پای او گنجی وجود دارد. پیغمبران آمدند مردم را آگاه کنند که در عمق روح شما، در اعماق عقلهای شما و در اعماق ضمیر باطن شما گنجها وجود دارد، خودتان غافلید، آمدند روی گنجها را عقب بزنند تا بشر متوجه بشود که عجب! اینهمه گنج در ما وجود داشته و ما بی خبربودیم؟!
سالها دل طلب جام جم از ما می کرد *** آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد
بی دلی در همه احوال خدا با او بود *** او نمی دیدش و از دور خدایا می کرد
از این جهت است که در قرآن، ما به دو گونه آیات بر می خوریم: آیات آفاقی و آیات انفسی. آیات آفاقی یعنی آنچه بیرون از ضمیر انسان است: خلقت انسانهای دیگر، آسمان، زمین، ستارگان، کوه، دریا، گیاه، حیوان و.... ولی آیات انفسی یعنی آنچه در ضمیر خود انسان وجود دارد. قرآن برای آیات انفسی اهمیت بیشتری از آیات آفاقی قائل است، و این اصطلاح آفاق و انفس هم از خود قرآن گرفته شده است که فرموده: «سنریهم آیاتنا فی الافاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق؛ ما آیات قدرت و حکمت خود را در آفاق جهان و نفوس بندگان هویدا می گردانیم تا ظاهر آشکار شود که خدا بر حق است» (فصلت/ 53) و چنانکه گفتیم آفاق و انفس که بعد در اصطلاح علمای اسلامی آمد از قرآن اقتباس شده است. ببینید اسلام تا کجا برای انسان اصالت قائل شده است که برای او یک ضمیر باطن فطری قائل است: «و یثیروا لهم دفائن العقول» همچنین در قرآن می فرماید: «و فی الارض آیات للموقنین و فی انفسکم افلا تبصرون؛ و در زمین نشانه هایی برای یقین کنندگان است و در خود شما، آیا نمی بینید؟ و چرا نمی بینید؟» (ذاریات/ 20-21).


منابع :

  1. مرتضی مطهری- فطرت- صفحه 252-249

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/22447