حفظ مواریث معنوی اسلام توسط ائمه

حدیث ثقلین متواتر است بین فریقین: «انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی» این حدیث چون طبق معمول همیشه مقدمه گریز به مصیبت بوده که این بود توصیه پیغمبر (ص) و هنوز آب غسل پیغمبر نخشکیده... نتیجتا چنین تعبیر می کنیم که عترت پامال و بی اثر شد. ولی اینطور نیست. در عین اینکه استفاده ای که باید از عترت نشد وجود آنها فوق العاده در حفظ میراث اسلام مؤثر بود. البته خلافت و حکومت و سیاست اسلامی از مسیر اصلی منحرف شد.
از آن نظر عترت پیغمبر نتوانستند خدمتی بکنند. اما معنویت اسلام و مواریث معنوی رسول اکرم را آنها حفظ کردند و زنده نگه داشتند به طوری که تدریجا خلافت اسلامی متلاشی و مضمحل شد ولی مواریث معنوی اسلام محفوظ ماند. اسلام آئینی است جامع و شامل همه شئون زندگی بشر، ظاهری و معنوی مانند مکتب فلان معلم اخلاق و فیلسوف نیست که فقط چند عدد کتاب و چند نفر شاگرد تحویل جامعه داده باشد. اسلام نظامی نوین و طرز تفکری جدید و تشکیلاتی تازه عملا به وجود آورد. در عین اینکه مکتبی است اخلاقی و تهذیبی، سیستمی است اجتماعی و سیاسی.
اسلام معنی را در ماده، باطن را در ظاهر، آخرت را در دنیا و بالاخره مغز را در پوست و هسته را در پوسته نگهداری می کند. انحراف خلافت و حکومت از مسیر اصلی خود، دستگاه خلافت را به منزله پوسته بی مغز و قشر بدون لب در آورد. عناوین "یا امیرالمؤمنین" و یا "یا خلیفه رسول الله" و "جهاد فی سبیل الله" و بالاخره حکومت به نام خدا و پیغمبر محفوظ بود، اما معنی یعنی تقوا و راستی و عدالت و احسان و محبت و مساوات و حمایت از علوم و معارف در آن وجود نداشت خصوصا در دوره اموی که با علوم و معارف مبارزه می شد و تنها چیزی که ترویج می شد شعر و عادات و آداب جاهلی و مفاخرت به آبا و انساب بود.
اینجا بود که سیاست از دیانت عملا جدا شد یعنی کسانی که حامل و حافظ مواریث معنوی اسلام بودند از سیاست دور ماندند و نمی توانستند در کارها دخالت بکنند و کسانی که زعامت و سیاست اسلامی در اختیار آنها بود از روح معنویت اسلام بیگانه بودند و تنها تشریفات ظاهری را از جمعه و جماعت و القاب و اجازه به حکام اجرا می کردند. آخر الامر کار یکسره شد و این تشریفات ظاهری هم از میان رفت و رسما سلطنت ها به شکل قبل از اسلام پدید آمد و روحانیت و دیانت به کلی از سیاست جدا شد.
از اینجاست که می توان فهمید بزرگترین ضربتی که بر پیکر اسلام وارد شد از روزی شروع شد که سیاست از دیانت منفک شد. در زمان ابوبکر و عمر اگر چه هنوز سیاست و دیانت تا حدی توأم بود ولی تخم جدایی این دو از زمان آنها پاشیده شد. کار در زمان خود آنها به آنجا کشید که مکرر عمر اشتباه می کرد و علی (ع) از او رفع اشتباه می نمود ولی اینقدر بود که علی (ع) طرف مشورت مسلم بود. این بود خطر بزرگ بر عالم اسلام و بزرگترین آرزوی هوا خواهان ترقی اسلام باید توأم شدن سیاست و دیانت باشد. نسبت این دو با هم نسبت روح و بدن است. این روح و بدن، این مغز و پوست باید به یکدیگر بپیوندند.
فلسفه پوست حفظ مغز است. پوست از مغز نیرو می گیرد و برای حفظ مغز است. اهتمام اسلام به امر سیاست و حکومت و جهاد و قوانین سیاسی برای حفظ مواریث معنوی یعنی توحید و معارف روحی و اخلاقی و عدالت اجتماعی و مساوات و عواطف انسانی است. اگر این پوست از این مغز جدا باشد، البته مغز گزند می بیند و پوسته خاصیتی ندارد، باید سوخته و ریخته بشود.
ائمه اطهار همتی که کردند این بود که مواریث معنوی اسلام را حفظ کردند، حساب دستگاه خلافت را از اسلام جدا کردند. اولین کسی که حساب دستگاه خلافت را از اسلام جدا کرد امام حسین (ع) بود. قیام امام حسین چنین اثری داشت، فهمانید که اسلام تقوا و خداشناسی و فداکاری و گذشت در راه خداست نه آن چیزی که دستگاه خلافت اموی بپا کرده است.
البته باید دید مواریث معنوی اسلام چیست و چگونه ائمه اطهار آنها را حفظ کردند. قرآن کریم می فرماید: «یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة؛ آیات الهی را برای آنان می خواند و آنها را پاک می کند و حکمت را به آنها می آموزد.» (جمعه/ 2)
ایضا می فرماید: «لیقوم الناس بالقسط؛ تا مردم به عدالت رفتار کنند» (حدید/ 25) ایضا می فرماید: «انا ارسلناک شاهدا و مبشرا و نذیرا و داعیا الی الله باذنه؛ ما برای تو شاهد و بشارت دهنده و نذیر و دعوت کننده ای به سوی خدا فرستادیم» (فتح/ 8)
ائمه اطهار اولا امر به معروف و نهی از منکر می کردند. شدیدترین آن قیام حسینی بود. ثانیا به نشر علم می پرداختند. نمونه اش مکتب امام صادق (ع) بود. او شاگردانی نظیر هشام و زراره و جابر بن حیان تحویل داد. همچنین است نهج البلاغه و صحیفه سجادیه و مباحثات و احتجاجات همه ائمه خصوصا احتجاجات حضرت رضا (ع). از همه بالاتر تقوای عملی و زهد و ایثار و احسان به خلق خدا بود، شب زنده داری ها به عبادت و رسیدگی به اموال ضعفا و فقرا بود، اخلاق فاضله اسلامی از عفو وجود و تواضع بود. دیدن آنها مردم را به یاد معنویت های اسلام و پیغمبر می انداخت.
موسی بن جعفر (ع) در پای کاخ هارون شب زنده داری ها داشت. امام رضا در مقام ولایت عهد دم از «الرب واحد و الاب واحد و الام واحد و لافضیلة الا بالتقوی؛ خدا یکی است و پدر یکی است و مادر یکی است و هیچ فضیلتی به جز تقوی وجود ندارد» می زد و با حجام و بواب هم غذا و مأنوس و هم صحبت می شد.
فلسفه روحانیت حفظ مواریث معنوی اسلام و مغز در مقابل پوست است. جدایی روحانیت از سیاست از قبیل جدایی مغز از پوست است.


منابع :

  1. مرتضی مطهری- امامت و رهبری- صفحه 30-33

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/22474