مبارزه با خود باختگی از نظر سید جمال

مسلمانان در قرن سیزدهم هجری و نوزدهم مسیحی، یا از آنچه در غرب می گذشت بی خبر بودند، و یا اگر سفری به غرب رفته بودند و کم و بیش از آنچه در جهان پیشرفته غرب می گذشت آگاه می شدند، سخت مرعوب یا مجذوب می شدند و از اینکه شرق اسلامی بتواند در برابر غرب مسیحی به نحوی، چه به شکل رقابت، و چه به شکل مبارزه قد علم کند مأیوس بودند. گویند ناصرالدین شاه در بازگشت از یکی از مسافرتهای فرنگ، به صدر اعظم خود گفت: صدر اعظم! ما هرگز به غرب نخواهیم رسید. تو فقط کاری بکن تا من زنده هستم صدائی از کسی بلند نشود.
سر سید احمدخان هندی که در عصر خود رهبر مسلمانان هند به شمار می رفت و در ابتدا با استعمار مبارزه می کرد در سال 1284 هجری سفری به انگلستان رفت. به اقرار دوست و دشمن، آن سفر اثری عمیق در روحیه او باقی گذاشت. اندیشه مبارزه با استعمار انگلستان پس از مشاهده آن تمدن گسترده و وسیع و آن قدرت سیاسی و اقتصادی و نظامی و فرهنگی، به کلی از دماغ سید احمدخان خارج شد. او آنچنان مرعوب فرهنگ و تمدن غرب شد که آن را غیر قابل خدشه و چون و چرا، و قدرت انگلستان را مقاومت ناپذیر و مبارزه با آن را بیهوده دانست. از آن پس نه تنها همکاری با هندوان هم زنجیر مسلمانان را که با استعمار انگلستان مبارزه می کردند ترک گفت، مبارزه حزب مسلم لیک را که اقبال لاهوری نیز یکی از ارکان آن بود تخطئه کرد و از تأیید و همکاری با آنها خود داری نمود. به نظرش رسید که تنها راه برای مسلمانان جلب حمایت انگلستان در مقابل هندوان است. سید احمدخان از این پس تبدیل شد به یک فرد مبلغ تمدن و فرهنگ غرب.
قرآن کریم را هم با دید حسی و احیانا دید مادی غربی تفسیر می کرد. اما سید جمال برعکس، نه مجذوب تمدن غرب بود و نه مرعوب، همواره مسلمانان را هشدار می داد ترس و نومیدی را به خود راه ندهند و در مقابل ابوالهول استعمار غربی ایستادگی نمایند.
آقای دکتر حمید عنایت می نویسد: "سید جمال در زمانی می خواست از راه "عروة الوثقی" (مجله ای که به زبان عربی در پاریس منتشر می کرد) بر دامنه این مبارزه، مبارزه با ترس و نو میدی بیفزاید که استعمار انگلیس در آسیا به کامیابیهای بزرگی دست یافته بود، و بر اثر شکست ایران در جنگ هرات (1273 هجری و 1856 میلادی) و نافرجامی شورش هند (1274 ه - 1857م) و اشغال مصر (1300 ه 1882م)، در نظر توده مسلمان همچون قدرتی شکست ناپذیر می نمود. سید می دانست که مسلمانان تا زمانی که خویشتن را از عقده بیچارگی در برابر استعمار انگلیس نرهانند، از ایشان نمی توان چشم داشت که بر ضد استعمار بیگانه و امیران ستمکار و ظلم شعار (استبداد داخلی) به پیکار برخیزند. از این رو در سراسر زندگی خویش می کوشد تا مسلمانان را در مبارزه با انگلستان قویدل کند و نشان دهد که اگر مسلمانان به راستی یگانه و بسیج شوند اتحاد اسلام می توانند انگلستان را از گسترش خواهی و زورگوئی باز دارند.
نمونه ای از این اعتقاد سید، مقاله ای به عنوان "اسطوره" در عروةالوثقی است که خلاصه اش این است: بیرون شهر استخر پرستشگاهی بود که مسافران به هنگام شب از ترس تاریکی به درون آن پناه می بردند، ولی هر کس که درون آن می رفت به طرزی مرموز در می گذشت. کم کم همه مسافران از این پرستشگاه ترسیدند و هیچکس پروای آن را نداشت که شب را در آنجا بگذراند، تا سرانجام مردی که از زندگی بیزار و خسته شده بود ولی اراده ای نیرومند داشت به درون پرستشگاه رفت.
صداهای سهمگین و هراس انگیز از هر گوشه برخاست که او را به مرگ تهدید می کرد، ولی مرد نترسید و فریاد زد: پیش آئید که از زندگی خسته شده ام. با همین فریاد یکباره صدای انفجاری برخاست و طلسم پرستشگاه شکسته شد و از شکاف دیوارهایش گنجینه های معبد پیش پای مرد فرو ریخت. بدینسان آشکار شد آنچه مسافران را می کشته ترس از خطری موهوم بوده است. بریتانیای کبیر چنین پرستشگاهی بزرگ است که گمراهان چون از تاریکی سیاسی بترسند به درون آن پناه می برند و آنگاه اوهام هراس انگیز، ایشان را از پای در می آورد. می ترسم روزی مردی که از زندگی نومید شده ولی همتی استوار دارد به درون این پرستشگاه برود و یکباره در آن فریاد نومیدی بر آورد، پس دیوارها بشکافد و طلسم اعظم بشکند". این اسطوره همان داستان مسجد مهمان کش، است که در کتاب مثنوی جلد سوم آمده است و علی الظاهر سید این داستان را از همان کتاب اقتباس کرده است ولی نخواسته است در محیطی غیر اسلامی این اسطوره را با نام مسجد بیان کند.


منابع :

  1. مرتضی مطهری- نهضت های اسلامی در صد سال اخیر- ص 34-31

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/22496