نظریه ادواری بودن تاریخ

نظریه ادواری بودن تاریخ می گوید:
تاریخ همیشه یک حرکت دوری را طی می کند. حرکت خود را از نقطه ای شروع می کند، بعد دو مرتبه برمی گردد به همان نقطه.
کسانی که این نظریه را می دهند، آن را توجیه دینی نمی خواهند بکنند، بلکه می خواهند توجیه طبیعی بکنند و به همین دلیل می گویند:
ابتدا توحش است. در توحش، فکر و فرهنگ و تمدن نیست، ولی اراده و قدرت روحی هست. در اثر این حالت توحش، قدرت اجتماعی به وجود می آید. بعد قدرت، تمدنی را به وجود می آورد. بعد که تمدن و فرهنگ به وجود آمد، به تدریج افکار خیلی عالی و ظریف به وجود می آید و هر چه که بشر در تمدن و فرهنگ بالاتر برود، از اراده اش کاسته می شود و تا حد زیادی نیز به تعبیر ما نعمت زده می شود و این نعمت زدگی، افراد را (خصوصا طبقه حاکمه را)، سست می کند و همین منجر به یک سلسله انقلابات یا منجر به این می شود که قوای دیگری از جای دیگر ظهور کند و اینها را به کلی منقرض نماید و از بین ببرد. به عنوان مثال می بینید دولت می آید در یک خانواده ای. دو سه نسل که در میان این ها هست از بین می رود و از یک خانواده دیگر سر در می آورد. باز همین طور از خانواده دیگر سر در می آورد که البته این نظریه با اصول مارکسیسم هم جور در نمی آید؛ یعنی یک حساب دیگری است، یک حساب روانشناسی است.
اگر سلسله سلاطین را نگاه کنیم، هر سرسلسله ای، یک مرد جدی ای بوده که در دامن سختی ها پرورش پیدا کرده و او بوده که توانسته قدرتی به وجود بیاورد؛ یک سلسله ای را براندازد و نظمی، امنیتی، قدرتی، شوکتی به وجود آورد و زمینه برای بچه هایش درست شده است. بچه هایش تا یکی دو نسل از نظر اراده و سخت کوشی بد نبوده اند، ولی هر چه رو به این طرف می آید کم کم اینها یک مردمان عشرت طلب و "ناز پرورده تنعم" در می آمده اند.
شاه اسماعیل صفوی را در نظر بگیرید و شاه سلطان حسین را. او که سر سلسله صفویه است چه جور آدم مقتدری است و این چه جور؟
همه سر سلسله ها افرادی قوی بوده اند و همه افرادی که به دست آنها آن سلسله منقرض شده افرادی ضعیف بوده اند. ولی این ضعفشان علت دارد و آن این است که اینها کم کم به رفاه خو گرفته اند. این است که می گویند تاریخ حرکت دوری دارد. اینها معتقدند که جامعه ها هم همین جور است؛ یعنی ترقی ها و انحطاط ها نیز همیشه یک حرکت دوری را طی می کند. از یک مبدئی شروع می کنند، جبرا یک قوس صعودی را طی می کنند و بعد جبرا مسیر انحطاط را می پیمایند. پس حرکت تاریخ یک حرکت دوری است؛ منتها حداکثر این است که آنهایی که اندکی دقیق تر هستند می گویند درست به آن نقطه اول نمی رسد؛ بلکه چون از تجربیات گذشته تا حدی استفاده می شود می رسد به آن نقطه اول ولی در سطحی بالاتر و لذا می گویند حرکت تاریخ حرکتی حلزونی است یعنی دور می زند می آید به مقابل نقطه اول نه به عین نقطه اول و دو مرتبه دور می زند و برگشت دارد.


منابع :

  1. مرتضی مطهری- فلسفه تاریخ- صفحه 24-22

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/22942