اصل تأثیر متقابل کار و اندیشه و تقدم اندیشه بر کار

انسان موجودی است که می اندیشد و می شناسد و کار می کند. آیا کار مقدم است یا اندیشه؟ آیا جوهر انسان کار است یا اندیشه؟ آیا شرافت انسان به کار است یا اندیشه؟ آیا انسان مولود کار است یا اندیشه؟ مادیت تاریخ بر اساس اصالت کار و تقدم آن بر اندیشه است، کار را اصل و اندیشه را فرع می شمارد. منطق و فلسفه قدیم، اندیشه را کلید اندیشه می دانست. در آن منطق اندیشه تقسیم می شد به تصور و تصدیق و هر کدام تقسیم می شد به بدیهی و نظری. آنگاه اندیشه های بدیهی کلید اندیشه های نظری شناخته می شد. در آن منطق و در آن فلسفه جوهر انسان (= من) یک اندیشه محض شناخته می شد، کمال و شرافت انسان در دانش معرفی می گشت، انسان کامل مساوی بود با انسان اندیشمند. ولی مادیت تاریخی بر این اصل استوار است که کار کلید اندیشه و کار معیار اندیشه است، جوهر انسان کار تولیدی اوست، کار هم منشأ شناخت انسان است و هم سازنده او. مارکس گفته است: "سراسر تاریخ جهانی، جز خلقت انسان به وسیله کار بشری نیست". انگلس گفته: "خود انسان را نیز کار آفریده است". زیرا انسان از ابتدا به جای تفکر علیه ناملایمات طبیعی با کار پر زحمت خود بر محیط خارجی خویش غلبه کرده و از همین راه (عمل انقلابی) در برابر زورمندان متجاوز، جامعه دلخواه خود را پیش می برد و می سازد.

در کتاب "مارکس و مارکسیسم" نوشته شده است:
"در حالی که در فلسفه هستی (فلسفه ای که جهان را بر اساس "بودن" تفسیر می کند، در مقابل فلسفه "شدن" که جهان را بر اساس حرکت توجیه می نماید و مارکسیسم از گروه فلسفه "شدن" است) معمول بود که ابتدا اندیشه و اصول مطرح شود تا سپس نتایجی عملی از آن حاصل آید، پراکسیس (فلسفه عملی) عمل را به عنوان اصل اندیشه قرار می دهد.
این فلسفه، قدرت را جایگزین ایمان به پندار می سازد و همراه با هگل بیانگر این اعتقاد می شود که "هستی حقیقی انسان در وهله نخست عمل اوست" و در این عقیده به با صفاترین اندیشمند آلمانی نیز می پیوندد که با واژگون کردن این سخن مشهور: "در آغاز فعل بود" یعنی روح بود و کلام که نمایانگر آن است، چنین اعلام داشته است که در آغاز عمل بود.
این اصل یک اصل فلسفی ماتریالیسم مارکسیستی است. این اصل همان است که در مارکسیسم به "پراکسیس" معروف است و مارکس آن را از پیشکسوت مادی خود فویرباخ و از پیشوای دیگر خود هگل فرا گرفته است.
نقطه مقابل اصل تقدم کار بر اندیشه، اصل فلسفی رئالیستی است که به تأثیر متقابل کار و اندیشه و تقدم اندیشه بر کار قائل است. در این فلسفه جوهر و عرض انسان، اندیشه است (علم حضوری جوهری نفس به ذات خود). انسان وسیله کار -ممارست با جهان خارج- مواد اطلاعات خود را از جهان بیرون به دست می آورد و تا ذهن از این مواد اولی، غنی نشود مجال هیچ گونه فعالیت شناختی پیدا نمی کند. پس از گردآوری این مواد، ذهن متقابلا بر روی فرآورده های کار به صورت های مختلف "تعمیم" و "انتزاع" و "استدلال" عمل می کند و زمینه شناخت صحیح را فراهم می سازد، شناخت صرفا انعکاس ساده ماده عینی در ذهن نیست. پس از انعکاس ماده عینی در ذهن، وسیله یک سلسله اعمال ذهنی که ناشی از جوهر غیر مادی روح است، شناخت میسر می گردد. پس کار منشأ اندیشه و در همان حال اندیشه منشأ کار است، کار معیار اندیشه و در همان حال اندیشه معیار کار است و این دور، دور محال نیست.
شرافت انسان به دانش و ایمان و عزت و کرامت نفس اوست و کار از آن جهت مایه شرافت است که وسیله تأمین این کرامت ها و شرافت هاست. انسان، هم سازنده کار است و هم ساخته شده او و این امتیاز، خاص انسان است -که هیچ موجودی دیگر با او در این جهت شریک نیست- و از نوع خاص آفرینش الهی او سرچشمه می گیرد. ولی سازندگی انسان نسبت به کار، سازندگی ایجادی و ایجابی است، اما سازندگی کار نسبت به انسان سازندگی "اعدادی" است، یعنی انسان واقعا کار خویش را خلق می کند، اما کار واقعا انسان را خلق نمی کند، بلکه کار و ممارست و تکرار عمل زمینه خلق شدن انسان را از درون فراهم می کند. و همواره آنجا که رابطه متقابل دو شیء، از یک طرف "ایجابی" و "ایجادی" است و از طرف دیگر "اعدادی" و "امکانی"، تقدم با طرف ایجابی و ایجادی است. پس انسان که جوهر ذاتش از نوع آگاهی است (علم حضوری نفس به ذات خود) با کار در عین اینکه رابطه متقابل دارد و انسان سازنده و پدید آورنده کار است و کار پدید آورنده انسان، نظر به اینکه انسان علت ایجابی و ایجادی کار است و کار علت اعدادی و امکانی انسان، پس انسان بر کار مقدم است نه کار بر انسان.


منابع :

  1. مرتضی مطهری- جامعه و تاریخ- صفحه 99-103

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/23015