نظر هگل و آدام اسمیت درباره هدفمند بودن امیال انسانی

هگل قائل به "روح جهانی" است. این روح جهانی هگل که "روح معقول" هم نام دارد، معنی خاصی در فلسفه او دارد. در واقع این روح جهانی یک "مطلقی" است که او قائل است و معتقد است که همین حرکت دیالکتیکی جهان منتهی به روح جهانی می شود. آن که همه مقولات (طبقات کلی جنس) را در بردارد، از نظر او خدا همان است ولی این با خدایی که سایر فلاسفه می گویند در خیلی جهات فرق می کند. سخن هگل طنین آدام اسمیت را باز می تابد. آدام اسمیت چنین گفته است:
«افراد تمایلات خود را اقناع می کنند اما در این رهگذر چیزی فزون تر که از آن بی خبرند ولی در عمل آنان نهان است، تحقق می یابد.»
افراد بشر در حین تحقق بخشیدن این مقصود، امیال خود را که دارای مفهومی دگر گونه است نیز بر می آورند. این به عبارت ساده همان هماهنگی علایق است که به زبان فلسفی "آرمان" برگردانده شده است. دست غیبی آدام اسمیت در فلسفه هگل به "نیرنگ عقل" مشهور است که افراد را وادار به انجام مقاصدی می کند که خود از آن نا آگاهند.
چنین بیانی وجود دارد که انسان در شعور آگاه خودش میل های خود را بر می آورد و غیر از این چیزی نیست. به هر کسی اگر بگویند تو با این فکر و اراده ات چه می کنی؟ هر کاری را که بگوید، چنانچه به او بگویند چرا آن کار را می کنی؟ برمی گردد به یک میل؛ یعنی انسان ها در کارهای خود تمایلات خویش را ارضا می کنند.
ولی خود انسان ها نا آگاهند که وقتی به حساب خودشان با اراده و اختیار خود امیال خویش را ارضا می کنند، در واقع آن طبیعت عینی این هاست که در زیر این دستگاه شعوری و فکری دارد به سوی هدف خود حرکت می کند و این میل ها را استخدام کرده است. انسان خیال می کند که دارد برای میلش کار می کند، ولی در واقع آن مرحله شعور و فرهنگ وی دارد به طبیعت خودش خدمت می کند.
فرض کنید که یک بچه گرسنه می شود. داد می کشد که من غذا می خواهم. تشنه می شود، فریاد می کند که من آب می خواهم. میل به بازی پیدا می کند، می گوید من اسباب بازی می خواهم.
این بچه از نظر فهم خودش همین است که من این را می خواهم. چون می خواهم باید برای من تهیه شود. این غذا را می خواهم باید بخورم. این آب را می خواهم باید بنوشم. این اسباب بازی را می خواهم باید داشته باشم.
ولی آیا این بچه آگاه هست که در ماورای شعور او یک طبیعتی در جریان است و این طبیعت اوست که احتیاج به آن شیء دارد؟ یعنی آیا می داند معده ای دارد، روده ای دارد، کبدی دارد، جهاز هاضمه ای دارد، جهاز تنفسی دارد و او که احساس گرسنگی می کند آن را به صورت یک میل درک می کند، ولی در واقع آن دستگاه دارد اعلام می کند که من احتیاج به غذا دارم؟
اگر آن طبیعت میل ایجاد نمی کرد، این بچه هم دنبال غذا نمی رفت. ولی وقتی که میل است و لذت، او دنبال لذت خودش می رود؛ اما نمی داند که دنبال لذت رفتنش کار کردن برای آن طبیعتی است که او اکنون آگاه از آن طبیعت نیست. آب که می خواهد، اصل مطلب آن است که طبیعت است که دنبال آب می گردد، ولی این که مثل یک گیاه نیست که آبش را از رطوبت زمین استفاده کند، آب را از خارج باید بروند بیاورند. تا دستگاه شعور و اراده، میلی و لذتی در کام او نریزد او بر نمی خیزد برود آب بنوشد. او می رود آب می نوشد به خیال خودش فقط برای این که لذت ببرد ولی طبیعت او را وادار به این کار می کند برای این که ما یحتاج خودش را بر آورد.
این است که در زیر این دستگاه ظاهری یک دستگاه دیگری است. معمولا ما می گوییم که انسان در شعور خودش هدف دارد ولی طبیعت مثلا قلب یا معده من هدف ندارد. اما اتفاقا آنها از ما بیشتر هدف دارند. ما در استخدام هدف های آنها هستیم یعنی شعور انسان در استخدام هدف های طبیعت است. این حرف آدام اسمیت حرف بسیار خوبی است:
«افراد تمایلات خود را اقناع می کنند (یعنی آنچه که آنها پیش خودشان درک می کنند این است) اما در این رهگذر چیزی فزون تر که از آن بی خبرند ولی در عمل آنان نهان است تحقق می یابد.»
هگل هم عین همین مطلب را گفته است که:
"افراد بشر در حین تحقق بخشیدن این مقصود، امیال خود را که دارای مفهوم دگرگونه است نیز بر می آورند."
یعنی طبیعت مقصود خودش را دارد عمل می کند ولی افراد هم ضمنا به میلهای خودشان پاسخ مثبت داده اند.


منابع :

  1. مرتضی مطهری- فلسفه تاریخ- صفحه 279-281

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/23462