نسبت مذهب شیعه و ملیت ایرانی با روح فلسفه در تمدن اسلامی

در میان فلاسفه مسلمان، اکثریت با فلاسفه شیعه است، فلاسفه غیر شیعی به استثنای فیلسوفان اندلس که از محیط و اندیشه تشیع دور بوده اند، اکثریت قریب به اتفاق تمایل شیعی دارند. این نیز می تواند دلیل بر مطلبی باشد و آن اینکه عقل شیعی از اول عقل فلسفی بوده است. ما در کتاب "سیری در نهج البلاغه" درباره این مطلب بحث کرده ایم (سیری در نهج البلاغه، صفحات 40 - 44) بحث بیشتر، فرصت بیشتری می خواهد.
ایرانیان در قسمت فلسفه و حکمت از مجموعه فرهنگ اسلامی که ایرانی و غیر ایرانی در آن شرکت داشته اند نسبت به غیر ایرانیان اکثریت قاطع دارند خصوصا در قرون متأخرتر، یعنی از دوره مغول به بعد، و بالاخص از قرن دهم به بعد که ایران یکسره شیعه می شود، فلسفه اسلامی مختص ایران است. ایرانیان فلسفه اسلامی را آغاز نکردند. اولین فیلسوف اسلامی عرب است. ولی پس از آشنایی با فلسفه بیش از هر قوم دیگر به آن چسبیدند. به عقیده ما این جهت دو ریشه دارد یکی اینکه عقلیت ایرانی علی رغم ممانعت های زردشتی قبل از اسلام، عقلیت فلسفی است. دیگر نفوذ تشیع در ایران است.
اگر از فلاسفه ایرانی که از نظر نژاد، عرب یا ترک یا نژاد دیگرند صرف نظر کنیم از قبیل فخرالدین رازی، جلال الدین دوانی، صدرالدین دشتکی، غیاث الدین دشتکی و عده دیگر، فلاسفه غیر ایرانی به نسبت بسیار اندکند. فلاسفه غیر ایرانی یا غیر مسلمانند و آنها گروهی از پزشکان فیلسوف مصر و شام و اندلس و غیره اند و یا مسلمانان غیر ایرانیند از قبیل ابن هیثم بصری مصری، ابوالبرکات بغدادی، علی بن رضوان مصری، کندی، ابن رشد، ابن طفیل، ابن الصائغ، قطب الدین مصری، کمال الدین یونس موصلی و احتمالا فارابی که عددشان زیاد نیست.

انتقال مرکزیت تعلیم فلسفه از بغداد به ایران
مرکز تعلیم و تعلم فلسفه، قبل از ابن سینا، بغداد بود. ابن سینا مرکزیت را به ایران منتقل کرد، ابن سینا اساسا به بغداد نرفت، بلکه او در فلسفه استاد نداشته است. اندکی منطق پیش استاد خوانده است. نبوغ و شهرت ابن سینا از اطراف و اکناف، طالبان حکمت را به سوی او و مطالعه کتبش کشانید. کتاب هایش ناسخ کتب پیشینیان شد، اساتید کتاب های او فقط در ایران پیدا می شدند و از ایران به خارج ایران گسترش پیدا کرد. با نفوذ اندیشه های ابن سینا و بی رقیب بودن کتاب هایش و ایرانی بودن شاگردانش که متخصصان آن کتب بودند. بغداد از مرکزیت افتاد. البته در بغداد کتب فلسفه و از آن جمله کتب ابن سینا تدریس می شد ولی دیگر آن مرکزیت پیش را نداشت.
بعدها وسیله ابوالعباس لوکری شاگرد شاگرد ابن سینا حوزه فلسفه که در زمان ابن سینا، قسمت های مرکزی و احیانا جنوبی ایران بود، تا خراسان گسترش یافت.
با آمدن مغول، از یک طرف، و حملات امثال غزالی از طرف دیگر، بساط فلسفه از غیر ایران کم و بیش برچیده شد، در ایران شعله کمی باقی بود، ولی تدریجا همین شعله ضعیف رو به قوت نهاد. این کار بیشتر در حوزه فارس صورت گرفت، با طلوع دولت صفویه و نهضت جدید علمی و فلسفی در اصفهان، بار دیگر وسیله میرداماد و ملاصدرا فلسفه رونق جدیدی یافت.

نسبت مناطق ایران با رونق علوم عقلی
از زمان صفویه به این طرف که فلسفه اسلامی در انحصار شیعیان ایرانی قرار می گیرد همه نواحی ایران به نسبت متساوی سهیم نیستند. بعضی منطقه ها، با اینکه در علوم نقلی سهم قابل توجهی دارند، در علوم عقلی یا سهمی ندارند و یا سهم قابل توجهی ندارند. خوزستان با اینکه در ادب و حدیث و فقاهت سهم مهمی دارد، در فلسفه و حکمت و علوم عقلی سهمی ندارد، همچنین استان سیستان و بلوچستان. ابوسلیمان منطقی سجستانی را باید یک استثنا در منطقه سیستان شمرد، بعضی استانها سهم اندکی دارند مثل آذربایجان. از آذربایجان بهمنیار، شمس الدین خسروشاهی، ملا رجبعلی، ملاحسین اردبیلی و آقا علی حکیم زنوزی و در عصر ما علامه طباطبائی را باید نام برد، ولی بعضی دیگر از ایالات و استان های ایران سهم بیشتری دارند از قبیل خراسان، اصفهان، فارس...
آنچه ممکن است غیر منتظره تلقی شود اینست که بیشترین سهم را در علوم عقلی از زمان میرداماد تا عصر ما، شمال ایران، یعنی گیلان و مازندران و گرگان دارد. در حدود سی نفر از معاریف اساتید فلسفه از این ناحیه اند و در میان آنها فیلسوفان بسیار بزرگ و نامداری وجود دارند از قبیل میرداماد، ملا اسماعیل خواجوئی، آقا محمد بیدآبادی، ملا علی نوری، میرفندرسکی، عبدالرزاق لاهیجی، ملا محمدجعفر لنگرودی و غیر هم. این گروه اگر چه مرکز تحصیل یا تدریسشان اصفهان بوده است، ولی خودشان از شمال ایرانند.


منابع :

  1. مرتضی مطهری- خدمات متقابل ایران و اسلام- صفحه 544-546

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/23822