مقام و منزلت نهج البلاغه از نظر بزرگان

سید رضی که خطب امیرالمؤمنین را جمع کرده و اسمش را " نهج البلاغه " گذاشته در مقدمه نهج البلاغه در توصیف کلام آن حضرت می گوید: «علیه مسحة من العلم الالهی و فیه عبقة من الکلام النبوی؛ سخنان علی نشانه ای از علم الهی و بویی از سخنان رسول خدا دارد». این هماهنگی و شباهت و سنخیت که بین کلمات امیرالمؤمنین و کلمات رسول اکرم هست، ناشی از همان هم ریشگی و هم اصلی است، از این است که امیرالمؤمنین در بوستان رسول اکرم شکفته و آب خورده و رشد کرده است و امیرالمؤمنین علاوه بر اینکه با رسول خدا قرابت نسبی دارد و همخون است، قرابت روحی و تربیتی دارد، دست پرورده شخص رسول اکرم است، نه تنها از تعلیمات رسول خدا استفاده کرده، بلکه مربی خصوصی و خانگی او شخص رسول خدا بوده. نهج البلاغه - که عرض کردم مجموعه ای است از کلمات امیرالمؤمنین و سید رضی آنها را جمع کرده، گذشته از اینکه آیت فصاحت و بلاغت و سخنوری است و سید رضی که خود مردی ادیب و شاعر بوده به همین منظور آنها را جمع کرده و این نام را یعنی " نهج البلاغه " روی آن گذاشته؛ یک گنجینه نفیسی است از معارف اسلامی و بعد از قرآن بهترین اثری است که از اسلام در دست است. کلمات امیرالمؤمنین از همان صدر اسلام مورد عنایت و توجه دوست و دشمن بوده. حتی دشمنان و مخالفان آن حضرت آنها که اهل (فکر) و فضل و ادب بودند از توجه و ضبط و حفظ آنها نمی توانستند خودداری کنند.
عبدالحمید، کاتب معروف و کاتب مروان بن محمد آخرین خلیفه اموی بود و اصلا هم اهل شام است، این مرد ضرب المثل بلاغت و فصاحت و نویسندگی است تا آنجا که گفته اند: " بدأت الکتابة بعبد الحمید و ختمت بابن العمید؛ نویسندگی با عبدالحمید شروع شد و به ابن العمید ختم شد ". وقتی که از عبدالحمید می پرسند: «ما الذی خرجک فی البلاغه؟؛ چه چیز تو را به این بلاغت رساند؟» گفت: «حفظ کلام الاصلع؛ کلمات اصلع یعنی علی را حفظ کردم.» این مرد همان طور که عرض کردم از نزدیکان امویهاست و اصلا اهل شام است و در عین حال اقرار می کند که استاد من در این فن علی بن ابیطالب است.
جاحظ در البیان و التبیین جلد اول، این جمله را از علی (ع) نقل می کنند: «قیمة کل امری ما یحسنه؛ ارزش هر کس به قدر هنر اوست». (کلمات قصار نهج البلاغه، شماره 81). بعد می گوید اگر در همه این کتاب جز این کلمه نبود کافی بود، بلکه فوق کفایت بود و بهترین سخن آن است که در عین اختصار معنایی عالی در برداشته باشد. می گوید: «و کان الله عزوجل قد البسه من الجلالة و غشاه من نور الحکمة علی حسب نیة صاحبه و تقوی قائله؛ یعنی مثل این است که خداوند متعال این جمله را با جامه ای از جلالت و نوری از حکمت پوشانیده است و روح و نیت و تقوای گوینده اش در او ظاهر شده است». بعد می گوید: «و اگر سخن از لحاظ معنا عالی و از لحاظ لفظ، فصیح باشد و تکلف در او به کار نرفته باشد با قلب آدمی آن طور می کند که باران با زمین پاکیزه می کند». این شخص هم که این تعبیر را می کند از شیعیان و دوستان امیرالمؤمنین نیست، بلکه گفته اند: " و کان مائلا الی النصب "؛ او را ناصبی شمرده اند.
عدی بن حاتم طائی از اصحاب بزرگوار امیرالمؤمنین است و در صفین در خدمت حضرت بود و سه پسرش به نام طریف و طارف و طرفه شهید شدند، بعد از شهادت امیرالمؤمنین و انتقال خلافت به معاویه، یک روز بر معاویه وارد شد، معاویه به او گفت: «یا عدی أین الطرفات؟؛ یعنی کو پسرانت طریف و طارف و طرفه؟» گفت: «قتلوا یوم صفین بین یدی علی بن أبی طالب؛ در صفین در خدمت علی شهید شدند». معاویه گفت: «علی با تو انصاف نداد، پسران تو را جلو فرستاد و کشته شدند و پسران خودش سالم ماندند». گفت: «بل انا ما انصفت علیها اذ قتل و بقیت؛ بلکه من با او انصاف ندادم که او رفت و من ماندم». معاویه گفت: «صف لی علیا؛ علی را برای من توصیف کن». گفت: «مرا معاف بدار». گفت: «ممکن نیست». عدی گفت: «کان والله بعید المدی شدید القوی یقول عدلا و یحکم فضلا تتفجر الحکمة من جوانبه و العلم من نواحیه؛ به منتها درجه از عزت و کرامت بود، بسیار قوی و نیرومند بود، به عدالت می گفت و معتقد بود، و حکمش قاطع بود، حکمت و علم از اطراف و جوانبش مثل آب که از چشمه می جوشد، می جوشید». همین طور به گفته خودش ادامه داد و از حالات آن حضرت گفت که اشکهای معاویه جاری شد و با آستینش اشکها را پاک کرد و بعد خودش گفت: «رحم الله ابا الحسن کان کذالک؛ خدا اباالحسن را بیامرزد، همین طور بود که تو گفتی». بعد گفت: «فکیف صبرک عنه؟؛ حالا تو در فراق او در چه حالی؟» گفت: «مثل کسی که پسرش را در دامنش سر بریده باشند». دوست و دشمن معترف بود که " تتفجر الحکمة من جوانبه و العلم من نواحیه؛ علم و حکمت از اطرافش می جوشد ".


منابع :

  1. مرتضی مطهری- حکمتها و اندرزها- صفحه 143-146

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/23960