نقد نظریه یکسان بودن علم و عقل با جهل و خیال

ممکن است است کسی بگوید که فایده عقل و علم و دین و دیگر امور خوب این است که به انسان سعادت و آرامش و آسایش بدهد. اینها همه مقدمه آسایش و آرامش می باشند. حال به حکم اینکه می گویند اهداف را بدست بیاور و مبادی و مقدمات را رها کن، اگر نتیجه حاصل شد، دیگر به مقدمه نیازی نیست.
همان سعادت و آسایش که عقل و فهم باید به انسان بدهد، همان را جهل و خیال می تواند بدهد؛ پس نتیجه حاصل است و نباید این آسایش را به بهانه اینکه این آسایش معلول جهالت و قوه خیال است به هم زد.
مثلا کسی سفری به سوی مقصدی دارد و از راه عادی و معمولی نمی رود، از بیراهه می رود و از همان بیراهه هم به همان مقصد می رسد، نباید مزاحم او شد که چرا از بیراهه رفتی. مقصود رسیدن به مقصد است، به هر وسیله شد؛ بلکه اساسا راه همان است که انسان را به مقصد برساند، می خواهد اسمش بیراهه باشد و یا راه.
روی همین جهت دیده می شود که بسیاری عقیده شان این است که مبارزه با جهالت مردم بالاخص در تشخیصات دینی آنها عمل صحیحی نیست. نباید به بهانه اینکه معتقدات آنها و طرز تفکر آنها مطابق با واقع نیست آسایش خیال آنها را بر هم زد، نتیجه یکی است و آن هم حاصل است.
به همین دلیل گاهی دیده شده که یک یا چند نفر نسبت به شخص معینی اعتقاد و ارادت زیاد پیدا کرده و عقیده پیدا کرده اند که مثلا او غیب می داند و از ضمیر دیگران مطلع است، صاحب کرامتها و معجزه هاست و چنین و چنان است.
دیگران که می دانند عقیده این آدم بی پایه و بی اساس است سکوت می کنند، فلسفه سکوت خود را این طور بیان می کنند که این بیچاره با این خیال خود خوش و سرگرم است، عالی ترین لذات را دارد، چرا ما بی جهت خواب خوش این را بر هم بزنیم و او را دچار تردید کنیم.
علت شیوع این امور هم این است که یک عده مردم ساده لوح اند و مستعد قبول این امور و یک عده دیگر هم تابع این فلسفه هستند که نباید آسایش خیال مردم را به هم زد. نتیجه این است که زمینه رشد این عقیده ها که غالبا بی اساس است فراهم می شود.

پاسخ
پاسخ این است که: اولا این مقایسه صحیح نیست که همان نتیجه ای که در عقل و فهم و بصیرت است، در بی خبری و جهالت است یعنی آسایش و آرامش؛ زیرا فرق است بین آسایشی که نتیجه بی خبری و درک نکردن است و بین آن آسایش که نتیجه عقل و درک و بصیرت است.
اولی ناشی از لختی و بی حسی و به تعبیر دیگر از مرده وشی است؛ برخلاف دوم که ناشی از حساسیت در زندگی است؛ و حتی درد و رنج ناشی از حساسیت ترجیح دارد بر آسایش ناشی از لختی و بی حسی، تا چه رسد به آسایشی که انسان از حساسیت و ادراکیت خود به دست بیاورد.
پس معلوم می شود که فلسفه ای که منکر بیداری و هوشیاری مردم است به بهانه این که مردم در حال غفلت و جهالت در خواب خوش و در یک آسایشی به سر می برند و نتیجه که همان آسایش است حاصل است، درست نیست.
ثانیا ما می بینیم مواردی پیش آمده که مردمی خواسته اند دل خودشان را با خیال خوش کنند و پیشوایان دین نگذاشته اند و مانع این خواب شیرین شده اند.
ابراهیم فرزند پیامبر اکرم از ماریه قبطیه وقتی به حدود دو سالگی رسید، از دنیا رفت و از قضا در همان روز آفتاب منکسف شد. مردم کسوف آفتاب را حمل کردند که به سبب عزادار شدن رسول اکرم و مردن ابراهیم بوده است.
اما رسول خدا به منبر رفت و فرمود: خورشید و ماه دو آیت از آیات پروردگارند و برای مردن کسی نمی گیرند. گرفتن آفتاب در این روز رابطه ای با مردن فرزند من ندارد. به این طریق آسایش خیالی مردم را بر هم زد.


منابع :

  1. مرتضی مطهری- حکمتها و اندرزها- صفحه 265-266 و 269-270

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/24150