نارسایی نظریه «ماده و انرژی» برای توجیه اختلافات موجود در عالم

ماده یعنی آن چیزی که ابعاد جهان را تشکیل می دهد، آن چیزی که ما آن را به صورت جسم و جرم می شناسیم، همان چیزی که در همه اشیاء مشترک وجود دارد، خودش، به خودی خود (یعنی قطع نظر از خصوصیتهایی که در هر جسم مشاهده می شود) یک امر یکنواخت است و در همه اشیاء مشابه. اما در عین حال، اشیاء دارای خاصیتها و اثرهای مشابه نیستند. در درجه اول سراغ عناصر می رفتند که با اینکه عناصر در جرمیت و جسمیت با یکدیگر اشتراک دارند، چرا در خاصیت اختلاف دارند؟ پس ناچار هر عنصری در عین اینکه جسم و ماده است، باید یک چیزی داشته باشد که در عنصر دیگر نیست، که همان چیز مبدأ اثر جداگانه برای این عنصر نسبت به سایر عناصر شده است.
آن چیز را به اعتبار اینکه مبدأ یک خاصیت و اثر است " قوه " می نامیدند، منتها اینجا به یک تحلیل به اصطلاح فلسفی هم دست می زدند و می گفتند خود آن قوه نمی تواند یک چیزی باشد عین این جسم و جرم، به این معنا که آن هم جرم و جسم دیگر در داخل این (جسم باشد) که با همدیگر مخلوط شده باشند، چون اگر آن هم یک جرم و جسم دیگر باشد مثل همه جرمها و جسمهای دیگر، همان خاصیت مشابه آنها را باید داشته باشد. پس طبعا یک چیز دیگری است.
آنوقت باز خود آن چیز دیگر، خاصیت جرم و جسم است؟ اگر خاصیت این امر مشترک باشد، باز در همه جا یکسان است. پس خاصیت این هم نیست، یک چیزی است در عرض آن، حالا می خواهید تعبیر کنید بگویید یک عنصر جداگانه ای است در عرض عنصر جسم البته عنصر نه به معنای مصطلح معروف یعنی یک واقعیتی است غیر از واقعیت جسم.
بعد با یک حساب دیگری می گفتند که آن چیز، جدا از جسم هم نمی تواند باشد، نه یک چیزی که از آن جدا و بیرون است. در عین اینکه غیر این جسم است، با جسم اتحاد وجودی دارد، که این مسأله اتحاد وجودی را تقریبا می شود به یک شکل دیگری تعبیر کرد، باید گفت که بعد دیگری از ابعاد این موجود است، یعنی این موجود مثل این است که یک موجود چهار بعدی (یعنی چهار جنبه ای) باشد: طول و عرض و عمق، یکی دیگر هم " قوه " است که با این (موجود) متحد است، یک وجود علیحده ای ندارد، و طبعا اگر ما جسم را یک جوهر دانستیم، آن قوه هم مثل خود جسم، جوهر خواهد بود یعنی عرض و خاصیت نیست.
در نحوه بررسی ای که در کتاب ذره بی انتها تألیف آقای مهندس بازرگان شده است، تقریبا از نظر تحلیل مشابه همان تحلیل قدما است ولی با یک حساب دیگری، به این معنا که ماده و انرژی هر کدام عنصر جداگانه ای تلقی شده اند و آن عنصر - که دخالت آن ضروری تشخیص داده شده است - به عنوان عنصر سوم است.
همان طوری که قدما حساب یک واقعیت - که واقعیت ماده بود - بیشتر در دستشان نبود، می گفتند که آن یک واقعیت برای توجیه جهان کافی نیست، ایشان (مهندس بازرگان) می گویند که ایندو واقعیت ماده و انرژی برای توجیه جهان کافی نیست و اگر جهان، جهان تنها دو واقعیتی می بود، این اختلافات سطحی ای که در جهان به شکلهای متعددی پیدا می شود قابل توجیه نبود.

قابل توجیه نبودن تکامل موجودات زنده با ماده و انرژی
یکی از آن مسائلی که به اصطلاح با دو عنصری بودن (ماده و انرژی) جهان یا به قول قدما با مادی خالص بودن جهان قابل توجیه نیست، مسأله تکامل موجودات زنده است. زیرا تکامل نشان دهنده یک نیروی خاصی است که ماده و جسم از آن جهت که ماده و جسم است اگر نیروی دیگری با آن توأم نشده باشد برای توجیه آن کافی نیست. منتها چیزی که اینجا هیچ دخالتی در مطلب ندارد، این مسأله است که آیا آن که در تکامل دلیل است تکامل فردی است یا تکامل نوعی یا هر دو؟ به نظر می رسد تکاملی که امروز به نام تکامل انواع و تبدل انواع شناخته شده است، هیچ تأثیری در این استدلال ندارد، یعنی بود و نبود تبدل انواع در دلالت اصل تکامل هیچ تأثیری ندارد. آن که برای ما در اینجا دلیل است تکامل فرد است نه تکامل انواع. تکامل انواع، بود و نبودش در این قضیه هیچ تأثیری ندارد، چرا؟
در تکامل فرد، همین که فرض کنید یک فرد یک گیاه، یک دانه ای، یک نهالی به صورت یک درخت درمی آید یا یک هسته به صورت یک گل و به صورت یک درخت در می آید و یا یک نطفه به صورت یک انسان و یک حیوان بزرگ در می آید، (در تمام این موارد) این سؤال را البته در شکل قدمایی اش طرح می کنند: چه حسابی در کار است که موجود زنده از اولی که به وجود می آید شروع به خرابی و شروع به پیری نمی کند؟ به عبارت دیگر، هر ماشینی که ساخته می شود، نوترین و سالمترین و نیرومندترین روز آن ماشین، روزی است که ساخته شده و از کارخانه درآمده است. هر یک روزی که بگذرد و به هر اندازه که کار کند رو به کهنگی و فرسودگی می رود. ولی در موجودهای زنده این طور نیست. موجود زنده در ابتدا که به وجود می آید، روز اول کهنگی اش نیست، لااقل تا یک مقدار زیادی رو به نوتر شدن و رو به رشد می رود و دائما خودش را رشد می دهد و تقویت می کند و بر تجهیزات خودش می افزاید و حال آنکه اگر فقط همان ساختمان مادی و جسمانی خودش بود، باید از روز اول به سوی زوال و کهنگی و فرسودگی برود.
ممکن است شما بگویید که هر موجود زنده ای در عین اینکه به سوی رشد و تکامل می رود، در عین حال باز به نوعی به سوی کهنگی و فرسودگی می رود. می گوییم در عین حال، در یک جهت رو به تکامل می رود، همین تکامل چرا؟ این بالاخره حکایت می کند از یک نیرویی که این موجود را به سوی تکامل می برد.
این، نماینده یک نیرویی است در این شیء که آن نیرو پیشبرنده است. این حالت که در فرد وجود دارد چون تکامل انواع هم از فرد شروع می شود دیگر فرق نمی کند که این فرد در یک قالب ثابتی تکامل پیدا کند، مثلا این فرد خزنده در همین قالب ثابت تکامل پیدا کند یا نه، به این معنا که به آن حد پدر و مادرش که رسید، به حد نوعش که رسید، آنجا متوقف شود یا چهار قدم هم از حد جد خودش و پدر و مادر خودش بالاتر برود و در نسل خودش هم این اثر را بگذارد به طوری که نسل او هم که بعد می آید چهار قدم بالاتر برود، بلکه او هم چهار قدم از نسل پیش خودش بالاتر برود.
این جهت که نسلهای بعدی از نسلهای پیشین قدمی جلوتر رفته باشند یا نرفته باشند، در اصل این استدلال تأثیری ندارد. آنچه که در این استدلال تأثیر دارد تکامل فرد است، اعم از اینکه تکامل نوع صورت بگیرد یا تکامل نوع صورت نگیرد. واقعا مسأله تکامل از نظر قدما یک مسأله ماوراء الطبیعی است. وقتی می گویم " ماوراء الطبیعی " مقصودم این است که حکایت می کند از یک جنبه ماوراء الطبیعی یعنی ماوراء جسم و ماده در درون اشیاء. همیشه افراد از " ماوراء الطبیعی " یک نوع تصور خاصی دارند، مثل اینکه شیئی از بیرون وجود این اجسام می آید و یک دخالتی می کند.


منابع :

  1. مرتضی مطهری- معاد- صفحه 159-155

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/24181