بقای روح، ملاک تشخص انسان در قیامت

کسانی که قایل به روح هستند و روح را به هر حال باقی می دانند، ملاک تشخیص (اگر شخصیت هم می گوییم مقصودمان همان تشخیص شخص است) و من بودن من را، به همان روح می دانند، می گویند اصلا من که من هستم، من بودن من و همان که دارم درک می کنم و می گویم "من" که به علم حضوری هم وجودش را درک می کنم و مرتب خاطرات و خطوراتی هم در ذهن من پیدا می شود و همه به یک نقطه مرکزی معین وابستگی دارد (یعنی آن دیدن، دیدن من است نه دیدنی که به یک مجموع نسبت بدهم، یعنی دیدن دیدنی است که به یک واحد واقعی نسبت داده می شود)، دیدن من، رفتن من، احساس کردن من، من بودن من، شخص بودن من، هویت فردی من به روح من است.
بدن من در شخصیت من به معنی روان شناسی مؤثر است، یعنی مسلم صفات ممتازه من به این ترکیبات بدنی من بستگی دارد، که به هر اندازه با شما شبیه باشم، شخصیت من شبیه شخصیت شماست ولی شخص من و هویت من به این بدن من بستگی ندارد. بدن من در طول عمر هر مقدار که تعویض و تبدیل شود، شخص من همان شخص است، چون دیگر آن ذات من به چیز دیگر تبدیل نمی شود. سلول های بدن من یا مثلا پیکره ای از یک سلول من (موادی که سلول بدن من را تشکیل می دهد) ممکن است تبدیل پیدا کنند، این یکی برود و یکی دیگر جای او را بگیرد و بالاخره بدن من تعویض شود ولی خود من عوض نمی شوم، چون آن که من هستم از اول کوچکی تا آخر بزرگی، از اولی که خودم را احساس کردم و وجود خودم را درک کردم، من همان من هستم، ثابت در وجود من همان من است و بقیه هر چه هست متغیر است. حتی صفات روحی من هم احیانا ممکن است متغیر شود.
اگر فراموشی واقعی وجود داشته باشد همین طوری که بر حسب ظاهر هم وجود دارد (در ابتدا خیال می کنیم (که فراموشی وجود دارد) و الا از نظر علمی خلاف آن را می گویند)، ما در طول عمرمان هر روز هزارها خاطره در ذهنمان می آید و جزء شخصیت ما از نظر روان شناسی می شود ولی دو روز دیگر همه را فراموش می کنیم، تمام جزئیات امروز، فردا فراموش می شود، حتی چیزهایی هم که در حافظه ما جایگیر می شود و خیال می کنیم در حافظه مان مانده، بعد تدریجا فراموش می شود.
بنابراین جنبه های روحی ما مرتب تغییر و تبدیل پیدا می کند ولی این ها به منزله اعراض و عوارضی است که بر من وارد می شود و از من گرفته می شود ولی خود من هیچ وقت محو نمی شود، خود من همیشه هست و به چیز دیگر هم تبدیل نمی شود. روی حساب این ها، مسئله بقای شخصیت به مفهوم هویت فردی مطرح است که اگر من در قیامت با همین بدن باشم، با بدن دیگر باشم، به هر شکلی باشم، دیگر صد در صد همان من هستم، منتها ممکن است شکل من عوض شده باشد. حتی اگر من را در قیامت به تناسب ملکات روحی من، مسخ کنند و اگر من را به صورت حیوانی هم محشور کنند، باز من هستم که در آن جا دارای اندام حیوانی هستم. من، من است.
انسان به منزله یک دستگاه
اما اگر مسئله بقای روح را مطرح نکنیم، آن وقت ما از نظر هویت شخصی برای انسان چه می توانیم بگوییم؟ یک وقت ممکن است ما اصلا برای انسان هویت شخصی قایل نشویم، بگوییم اصلا این که می گویید "هر انسانی یک شخص است و یک هویت فردی است و غیر از شخصیت که امتیازات آن شخص است، یک واقعیت واحد فردانه ای به نام انسان وجود دارد" چنین چیزی وجود ندارد، این یک خیال است و به عبارت دیگر انسان یک واحد اعتباری است نه یک واحد حقیقی، چون انسان مجموعا یک دستگاه است مانند هر دستگاه دیگری.
شما دستگاه اتومبیل را در نظر بگیرید. هر دستگاهی یک واحد اعتباری است، یعنی دیگر خود دستگاه واقعیتی ندارد بلکه اجزا واقعیت دارند، دستگاه یعنی این چرخ، این لوله، این پیچ و این جور چیزها. انسان هم یک دستگاه است منتها دستگاهی که مجموعه ای است از اجزای مادی و اجزای روحی. اجزای مادی، همین اعضا و جوارح و سلول هایی است که ما می بینیم، اجزای روحی هم عبارت است از: همان خطورات و خاطراتی که در ذهن ما مرتب پشت سر هم می آیند و می روند. یک آن، یک تصور در ذهن ما می آید، صورت پدرمان در ذهنمان می آید، آن دیگر صورت مادرمان در ذهنمان می آید، آن دیگر مسافرتی که به فلان جا کرده ایم در ذهنمان می آید، آن دیگر یک آرزو در ذهنمان می آید، مرتب خیال ها پشت سر هم می آیند و می روند، هیچ خطوری عین خطور دیگر نیست، هیچ خاطره ای عین خاطره دیگر نیست. شخصیت ما یعنی این مجموعه مادی و آن مجموعه روانی.

همین طوری که مجموعه بدنی ما تغییر و تبدیل پیدا می کند، کم و زیاد می شود، مجموعه روانی ما هم تغییر و تبدیل پیدا می کند، کم و زیاد می شود. ما یک شخص واقعی نیستیم. واقعا من آن آدم پنجاه سال پیش نیستم، از آن آدم پنجاه سال پیش چون آن یک مجموعه است یا صدی نودش از بین رفته است یا صد در صدش و اگر از زمانی که مثلا دو ساله بودیم، هفت هشت خاطره ای در ذهن ما باشد، همین قدر از شخص ما باقی مانده است. تازه ما که آن نیستیم، ما این مجموعه هستیم. اگر ما منکر شخصیت به معنی هویت فردی باشیم، چندان اشکالی از این نظر باقی نمی ماند.
می گوییم در قیامت وقتی که یک هیکل و اندامی صد در صد مشابه این درست شد (حتی لازم ندارد همین اندامی باشد که من با آن اندام مرده ام) و یک خاطراتی هم ساخته شد، صد در صد مشابه همین خاطرات، مثل من را که ایجاد کند، من را ایجاد کرده است. دیگر شما چه می خواهید؟
" من" غیر از این چیز دیگری نیست، واقعیت دیگری ندارد. اما اگر این مطلب را نگوییم و واقعا من را به صورت همان من در نظر بگیریم، یعنی من که الآن نشسته ام باید صد در صد مطمئن باشم که همین من در قیامت پاداش می بیند و همین من در قیامت کیفر می بیند نه شبیه من، در این صورت ما چه چیز را می توانیم ملاک شخصیت و تشخص به این معنا قرار دهیم؟ آن وقت یک چیزی در ما وجود دارد که آن ملاک وحدت ماست، یعنی ما الآن خودمان را یک واحد واقعی درک می کنیم و همین واحد واقعی می خواهد در قیامت محشور شود، آن چیست؟
من گمان نمی کنم که اگر ما مسئله روح را قبول نکنیم و همان روح را هم ملاک تشخص و وحدت واقعی و ملاک خودآگاهی خودمان یعنی من خودمان را همان ندانیم بتوانیم بقای شخص را توجیه کنیم. به هر حال ما غیر از این فرض، فرض دیگری برای بقای شخص نداریم. قرآن که خواسته است قیامت را تقویت کند، مرتب مثال احیاء و اماته در دنیا را ذکر کرده است ولی این ها تشبیه است از حیثی (که تشبیه همیشه از یک نظر است نه از جمیع جهات)، نمی خواهد بگوید عینا یک نوع قیامت واقعی است. آن چه در دنیا احیاء و اماته است، تجدید مثل است نه بازگشت شخص در همین دنیا.
زمین ما و گیاهانی که در این دنیاست و حیاتی که امسال هست و از بین می رود و سال دیگر تجدید می شود، همان حیات عینا نیست، یعنی عین آن اشخاص سال آینده به وجود نمی آیند، مثل و شبیه آن ها به وجود می آیند. آن چه در دنیا وجود دارد تجدید امثال است و به اصطلاح، بقای نوعی است نه بقای شخصی و فردی که یک شیء در دنیا از بین برود و دوباره همان شیء عینا به وجود آید.
آن چه در معجزات پیغمبران ذکر کرده اند که مرده ها را زنده می کردند که آن نمونه ای از قیامت است ما از جریان های عادی طبیعی یک مثال هم نداریم که یک وقت یک فرد و یک شخص بمیرد و همان فرد و همان شخص در دنیا بار دیگر زنده شود.


منابع :

  1. مرتضی مطهری- معاد- صفحه 226-228

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/24236