تفکر مرده مسلمین

در اشعار مرحوم اقبال شما می بینید که وی چقدر از تقلید کورکورانه ای که مسلمانان از تمدن غربی دارند انتقاد می‏ کند و باز درباره اسلام که اسلام چنین و چنان است در اشعار خودش آنچه را که باید و می‏ توانسته است بگوید گفته است.
قسمت سوم کار اقبال: آیا اسلام واقعی امروز در میان مسلمین وجود دارد یا وجود ندارد؟
اقبال متوجه این نکته شده که اسلام هم در میان مسلمین وجود دارد و هم‏ وجود ندارد اسلام وجود دارد به صورت اینکه ما می‏ بینیم شعائر اسلام در میان‏ مسلمین هست، بانگ اذان در میان مردم شنیده می‏ شود، موقع نماز که می‏ شود رو به مساجد می‏ آورند، مرده‏ هاشان را به رسم اسلام دفن می‏ کنند، برای‏ نوزادهایشان به رسم اسلام تشریفاتی قائل می‏ شوند، اسم هایشان غالبا اسم های‏ اسلامی است، محمد است، حسن است، حسین است، عبدالرحیم و عبدالرحمن‏ است. ولی آنچه که روح اسلام است در این مردم وجود ندارد روح اسلام در جامعه اسلامی مرده است این است که معتقد می‏ شود به تجدید حیات اسلامی، و اینکه حیات اسلامی را باید تجدید کرد و امکان تجدیدش هست چون اسلام‏ نمرده است، مسلمین مرده اند اسلام نمرده است، چرا؟ چون کتاب‏ آسمانیش هست، سنت پیغمبرش هست، و اینها به صورت زنده ای هستند، یعنی دنیا نتوانسته بهتر از آنها بیاورد. آنچه قرآن کریم آورده هیئت بطلیموس‏ نیست که بگوئیم نظریه دیگری آمد و آن نظریه را نسخ کرد، نظریه طبیعیات‏ مبتنی بر عناصر چهارگانه نیست که بگوئیم علم امروز آمد و گفت آن عناصر چهارگانه شما همه مرکبند و عنصر نیستند و عناصر بیش از این حرفهاست. نه‏، خود اسلام زنده است با تکیه گاه و مبنای زنده، پس نقص کار در کجاست‏؟
نقص کار در تفکر مسلمین است یعنی فکر مسلمین، طرز تلقی مسلمین از اسلام به صورت زنده ای نیست، به صورت مرده است مثل این است که شما بذر زنده ای را به شکلی برخلاف اصول کشاورزی زیر خاک کنید که این بذر در زیر خاک بماند ولی جوانه نزند، ریشه هایش در زیر زمین ندود، عصاره خاک را نمکد، یا به صورت نهالی که شما می‏ خواهید از جائی در جای دیگر بکارید این نهال الان زنده است، ولی اگر شما این را وارونه‏ بکارید یعنی ریشه این نهال را بیاورید بالا و سر آن را که باید در هوا باشد زیر خاک بکنید، این، هم هست و هم نیست.
تعبیر لطیفی دارد امیرالمؤمنین امام علی (ع)، آینده اسلام و مسلمین‏ را ذکر می ‏فرماید: «و لبس الاسلام لبس الفر و مقلوبا»؛ یعنی مردم‏ جامه اسلام را به تن می ‏کنند ولی آنچنانکه پوستین را وارونه به تن کنند. (نهج البلاغه، خطبه 108).
پوستین در زمستان برای دفع سرماست، یک وقت هست پوستین را می‏ اندازند دور، لخت و عور در مقابل سرما ظاهر می ‏شوند یک وقت هم هست‏ پوستین را می ‏پوشند اما نه آنطور که باید بپوشند، یعنی قسمت پشم دار را بیرون می‏ گذارند و قسمت پوست را می ‏پوشند در این صورت نه تنها گرما ندارد و بدن را گرم نمی‏ کند، بلکه به یک صورت مضحک و وحشتناک و مسخره‏ ای هم در می‏ آید. می‏ فرماید: اسلام را مردم چنین خواهند کرد، هم دارند و هم ندارند. دارند ولی چون آن را وارونه کرده اند، آنچه باید رو باشد زیر است و آنچه باید در زیر قرار بگیرد، در رو قرار گرفته است، نتیجه این است که اسلام هست‏ اما اسلام بی‏ خاصیت و بی ‏اثر، اسلامی که دیگر نمی ‏تواند حرارت بدهد، نمی‏ تواند حرکت و جنبش بدهد، نمی‏ تواند نیرو بدهد، نمی ‏تواند بصیرت‏ بدهد، بلکه مثل یک درخت پژمرده آفت زده ای می‏ شود که سر پا هست اما پژمرده و افسرده، برگ هم اگر دارد برگهای پژمرده با حالت زار و نزار است این از کجاست؟
بستگی دارد به طرز تلقی مسلمین از اسلام که چه جور اسلام را می‏ گیرند و چه جور تلقی می‏ کنند، آن را از سر می‏ گیرند، از پا می ‏گیرند، از ته می‏ گیرند، آن‏ را تجزیه می‏ کنند، قسمتی از آن را می‏ گیرند و قسمتی را نمی ‏گیرند، قشرش‏ را می‏ گیرند و لبش را نمی ‏گیرند، یا می ‏خواهند لبش را بگیرند و قشرش را رها کنند، بالاخره به صورتی درمی ‏آید که: «لایموت فیها و لایحیی»؛ «نه مرده است و نه زنده، نه می‏ شود گفت هست و نه می‏ شود گفت نیست».‏ (طه/74 و اعلی/13).
این، نکته اساسی است، والا تنها ما بنشینیم از تمدن و فرهنگ اروپائی‏ انتقاد بکنیم، از فرهنگ اسلامی هم تمجید بکنیم و بعد هم بنشینیم و خیال‏ بکنیم که فرهنگ اسلامی و روح اسلام همان است که ما امروز داریم، پس‏ مردم دنیا بیایند از ما پیروی کنند، کاری از پیش نمی‏ رود خوب اگر مردم‏ دنیا بیایند از ما پیروی کنند، مثل ما می‏ شوند یعنی به صورت نیمه مرده‏ ای در می‏ آیند.


منابع :

  1. مرتضی مطهری- حق و باطل- صفحه 79-76

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/24278