نقد ادعای دکتر عبداللطیف

خداوند در قرآن، از قلم و نوشتن یاد کرده. آیا این آیات صریح و روشن دلیل نیست که پیغمبر اسلام خواندن و نوشتن می دانسته و با کتاب و قلم سر و کار داشته؟... چگونه ممکن است پیغمبر اکرم (ص) مردم را به علم و سواد و نوشتن تشویق کند و خودش به خواندن و نوشتن اعتنایی نداشته باشد، در صورتی که همیشه در کارها پیشقدم بوده است. این استدلال نیز عجیب است. البته این آیات دلیل بر این است که خداوند که این آیات را بر بنده ای برای هدایت بندگانش نازل کرده و هم پیغمبر که این آیات بر قلب مقدسش فرود آمده، ارزش خواندن و نوشتن را برای بشر می دانسته اند، اما این آیات نه دلیل بر این است که خداوند با خواندن و نوشتن و قلم و کاغذ سر و کار دارد و نه پیغمبر. می گوید: "پیغمبر اکرم در همه دستورها که می داده پیشقدم بوده، چگونه این دستور را داده و خود عمل نکرده است؟". درست مثل این است که بگوییم پزشک که نسخه ای به بیمار می دهد اول باید خودش آن نسخه را به کار بندد. بدیهی است اگر پزشک بیمار گردد و همان نیازی که بیماران به دوا پیدا می کنند پیدا کند، خودش قبل از دیگران نسخه خود را به کار می بندد، اما اگر بیمار نشد و نیاز پیدا نکرد چطور؟ باید ببینیم پیغمبر اکرم همان نیازی که دیگران به خواندن و نوشتن دارند، که سبب می شود دارا بودن این صنعت برای آنها کمال، و فاقد بودن آن نقص باشد داشت و دستور خویش را به کار نبست، و یا پیغمبر وضع خاصی دارد که چنین نیازی ندارد. پیغمبر در عبادت، فداکاری، تقوا، راستی، درستی، حسن خلق، دموکراسی، تواضع و سایر اخلاق و آداب حسنه پیشقدم بود، زیرا همه آنها برای او کمال بود و نداشتن آنها نقص بود، اما موضوع به اصطلاح سواد داشتن از این قبیل نیست.
ارزش فوق العاده سواد داشتن برای افراد بشر از آن جهت است که وسیله استفاده کردن افراد بشر از معلومات یکدیگر است. خطوط، علامات و رموزی است که افراد بشر برای تفهیم افکار و مقاصد یکدیگر قرارداد کرده اند. آشنایی با خطوط وسیله ای است برای انتقال معلومات از فردی به فرد دیگر و از قومی به قوم دیگر و از نسلی به نسل دیگر. بشر به این وسیله معلومات خود را از فنا و نیستی و فراموشی حفظ می کند. سواد داشتن از این نظر نظیر زبان دانستن است. انسان به هر اندازه زبان های بیشتری بداند وسیله بیشتری برای کسب معلومات بشرهای دیگر در اختیار دارد. هیچیک از زبان دانستن و سواد داشتن، "علم" به معنی واقعی نیست، اما مفتاح و کلید علم هست. علم این است که انسان به یک حقیقت و یک قانون که در متن هستی واقعیت دارد آگاه گردد. علوم طبیعی، منطق، ریاضیات علم است، زیرا بشر در این علوم یک رابطه واقعی و تکوینی و علی و معلولی را میان اشیاء خارجی یا ذهنی کشف می کند، اما دانستن لغت، قواعد زبان و امثال اینها علم نیست، زیرا ما را به یک رابطه واقعی میان اشیاء آگاه نمی کند، بلکه بر یک سلسله امور قراردادی و اعتباری که از حد فرض و قرارداد تجاوز نمی کند آگاه می سازد. دانستن این امور مفتاح و کلید علم است نه خود علم. آری، در زمینه همین امور قراردادی یک جریانات واقعی پیش می آید از قبیل تطورات لغتها و ترکیبات که نماینده تکامل افکار است و طبق یک قانون طبیعی صورت می گیرد، و البته اطلاع بر آن قوانین طبیعی جزء فلسفه و علم است، پس ارزش سواد داشتن، از نظر این است که انسان کلید دانش دیگران را در دست می گیرد.

ابن خلدون در مقدمه معروف خویش، فصل "فی ان الخط والکتابة من عداد الصنائع الانسانیة" بحثی می کند در اطراف اینکه خط از آن نظر کمال است که زندگی بشر اجتماعی است و افراد به کسب معلومات یکدیگر نیازمندند. بعد سیر تکاملی خط را در تمدن ها ذکر می کند، آنگاه به پیدایش خط در محیط حجاز اشاره می کند و سپس می گوید: "در صدر اسلام، خط از جنبه فنی مراحل ابتدایی را طی می کرد و خطوط صحابه از لحاظ رسم الخط، خالی از نقص نبوده است، ولی بعدها تابعین و اخلاف آنها همان رسم الخط را به عنوان تیمن و تبرک در کتابت قرآن حفظ کردند و از آن تجاوز نکردند با اینکه بعضی از آن رسم الخطها خلاف قاعده بود، لهذا بعضی کلمات قرآن با رسم الخط خاصی باقی ماند". آنگاه می گوید: "کمالات فنی و عملی از قبیل رسم الخط را که بستگی دارد به اسباب و وسائل زندگی و جنبه نسبی دارد، با کمالات مطلق که فقدان آنها نقص در انسانیت انسان است و نقص واقعی است نباید اشتباه کرد". ابن خلدون آنگاه موضوع امی بودن رسول خدا را طرح می کند و خلاصه سخنش این است: "پیغمبر امی بود. امی بودن برای او کمال بود، زیرا او علم خویش را از بالا فرا گرفته بود. اما امی بودن برای ما نقص است، زیرا مساوی است با جاهل بودن ما".


منابع :

  1. مرتضی مطهری- پیامبر امی- صفحه 120-118 و 125-124

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/25086