عاقبت غفلت از یاد خدا

در آیات 23-33 سوره قلم آمده: «فانطلقوا و هم یتخافتون * أن لا یدخلنها الیوم علیکم مسکین * و غدوا علی حرد قادرین؛ پس به راه افتادند و آهسته به هم می گفتند: مواظب باشید که امروز فقیری در آن جا بر شما وارد نشود و به وقت صبح با قدرت بر منع مستمندان بیرون شدند». بعضی از مفسرین گفته اند «قادرین» در اینجا یعنی در حالی که در دلشان حساب می کردند که حالا این قدر محصول داریم، می بریم و چنین می کنیم و. .. در دل خودشان حساب می کردند و به قول معروف با ابرویشان چرتکه می انداختند که چنین و چنان می شود. قرآن می گوید: همین طور که داشتند با خودشان حساب می کردند که چنان و چنین خواهد شد، یکدفعه وارد شدند و چشمهایشان به چنین منظره ای افتاد. «فلما رأوها» پس همین که آن باغ سوخته را دیدند، اول چنان یکه خوردند و به اصطلاح شوکه شدند که گفتند: ما راه گم کرده ایم، راه را اشتباهی آمده ایم، «قالوا انا لضالون» عوضی آمده ایم، باغ ما نیست، اینقدر چهره این باغ عوض شده بود ولی فورا فهمیدند که عوضی نیامده اند و حساب دیگری در کار بوده است: «بل نحن محرومون؛ نه، ما مردم محروم و بیچاره هستیم» یعنی میوه هایمان رفت. «قال اوسطهم». بعضی خیال کرده اند که «اوسطهم» یعنی وسطی شان، آن بچه وسطی، مثلا اگر پنج تا بودند، برادر سومی ولی اکثر مفسرین گفته اند: مقصود از اوسط «اعدل» است، («و کذلک جعلناکم امة وسطا؛ و بدین سان شما را امتی میانه قرار دادیم» (بقره / 143) یعنی امت معتدل) «خیر الامور اوساطها» یعنی در هر کاری بهترینش وسطترین یعنی معتدلترین است که از افراط و تفریط هر دو بدور است و لهذا اینجا گفته اند اوسطشان یعنی بهترینشان، معتدلترین شان. «قال اوسطهم الم اقل لکم لولا تسبحون؛ عاقل ترشان گفت: آیا به شما نگفتم: چرا خدا را تسبیح نمی گویید؟». من قبلا به شما نگفتم؟
اینجا قرآن نشان می دهد که آن وقتی که اینها نشستند با یکدیگر کنکاش کردند، در میان اینها یکی بوده که مخالف بوده است اما او چون در اقلیت قرار گرفته و دیده حرفش به جایی نمی رسد، گفته است حال اگر نمی کنید، نکنید ولی به هر حال حقیقت این است. «قال اوسطهم الم اقل لکم لولا تسبحون» به شما نگفتم این حرفها را نزنید، از خدا بترسید، خدا را تسبیح کنید؟ یعنی از این حرفهای خودتان توبه کنید، اینها خدا را فراموش کردن است، از خدا غافل شدن است، خدانشناسی است. در این وقت که دچار بلایا شدند چون بالاخره هر چه بود اینها مومن زاده بودند، پدرشان مرد مومنی بود، «قالوا سبحان ربنا انا کنا ظالمین؛ گفتند: منزه است پروردگار ما، ما بد کردیم، ما مردم ستمکاری بودیم». «فاقبل بعضهم علی بعض یتلاومون؛ آنگاه بعضی به بعض دیگر رو کردند، یعنی شروع کردند با یکدیگر حرف زدن، خودشان را ملامت می کردند»، یکدیگر را ملامت می کردند، این می گفت تقصیر تو شد که این حرف را زدی، آن می گفت: خیر، تو این حرف را زدی، تقصیر تو شد. مرتب به گردن یکدیگر می انداختند و یکدیگر را ملامت می کردند ولی بالاخره همه فهمیدند که گنهکارند. بعد از اینکه یکدیگر را ملامت کردند همه به خطای خودشان اقرار و اعترف کردند: «قالوا یا ویلنا انا کنا طاغین؛ وای به حال ما، عجب ما طغیانگر شدیم!» یعنی همین قدر که پدر ما مرد و ما خود را دارای چیزی دیدیم، چقدر زود طاغی شدیم و طغیان کردیم! «عسی ربنا ان یبدلنا خیرا منها انا الی ربنا راغبون» این اظهار توبه آنهاست: ما دیگر بعد از این راغب به سوی پروردگار خودمان هستیم یعنی راغب به عبادت و بندگی و اطاعت او هستیم و می خواهیم امر او را اطاعت کنیم، براساس رضای او عمل کنیم، امیدواریم که اگر اینچنین باشیم، پروردگار ما به ما بهتر از آنچه که بود عنایت بفرماید، امید است که پروردگار ما به ما عوض بدهد بهتر از این باغ و بهتر از آنچه که در این باغ بود که ما به سوی پروردگار خود راغب هستیم یعنی توبه کردیم. قرآن اینجا می فرماید: «کذلک العذاب» عذاب دنیا چنین عذابی است.


منابع :

  1. مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 8- صفحه 292-295

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/25441