حقیقت توبه در کلام مولا علی (ع)

تعبیری از امام علی (ع) در مورد توبه وجود دارد. مردی می آید خدمت امیرالمؤمنین، استغفار می کند، توبه می کند، یعنی صیغه استغفار را جاری می کند. او مثل بسیاری از ما خیال می کرد که توبه کردن یعنی گفتن: استغفر الله ربی و اتوب الیه. امیرالمؤمنین با یک شدتی به او فرمود: «ثکلتک امک، أتدری ما الاستغفار؟ الاستغفار درجة العلیین»، یعنی خدا مرگت بدهد، مادرت به عزایت بنشیند، اصلا تو می دانی استغفار یعنی چه که می گویی «استغفرالله ربی و اتوب الیه»؟ حقیقت استغفار را می دانی چیست؟
استغفار، درجه مردمان بلند مرتبه است. اصلا خود توبه، محکوم کردن خود است. بعد حضرت فرمود استغفار چند اصل دارد، دو تا رکن دارد، دو تا شرط قبول و دو تا شرط کمال و مجموعا شش تا که حالا من برایتان عرض می کنم: فرمود اولین رکن استغفار اینست که انسان واقعا از گذشته تیره و سیاه خودش پشیمان باشد.
دوم: تصمیم بگیرد که در آینده آن گناه گذشته را مرتکب نشود.
سوم اینکه اگر حقوق مردم را بر عهده و ذمه دارد ادا بکند.
چهارم اینکه اگر فرائض الهی را ترک کرده است، جبران کند، قضا کند. تا اینجا محل شاهد من نیست. محل شاهد من در آن دو تای آخر است.
فرمود پنجم اینکه اگر می خواهی توبه تو، توبه اصیلی باشد، توبه اساسی و واقعی باشد، باید به سراغ این گوشتهایی که از معصیت و در معصیت روئیده است بروی، آنچنان با غصه ها و اندوهها و توبه ها آنها را آب بکنی که پوست بدنت به استخوان بدنت بچسبد.
ششم: این تنی که عادت کرده است معصیت بکند و لذتی جز لذت معصیت نچشیده است، مدتی باید رنج طاعت را به آن بچشانی. خوب، آیا بشرهایی هم بوده اند که اینجور توبه بکنند، بله. امروز است که دیگر توبه کردن منسوخ شده و ما یادمان رفته که توبه ای هم باید بکنیم!
مرحوم آخوند ملاحسینقلی همدانی از علمای بزرگ اخلاق و سیر و سلوک در اعصار اخیر بوده است، شاگرد مرحوم میرزای شیرازی اعلی الله مقامه و شیخ انصاری بوده و خود میرزای بزرگ برای ایشان احترام زیادی قائل بوده است. یکی از اکابر علما و بزرگان شاگردان ایشان نوشته است مردی آمد خدمت مرحوم آخوند و ایشان او را توبه داد. بعد از چند روز که این آدم توبه کرده آمد، اصلا نمی توانستیم او را بشناسیم. به این سرعت، این آدم تمام گوشتهای بدنش آب شده بود. من این را از جنبه روانشناسی دارم عرض می کنم، من می گویم این چیست در بشر؟ آخوند ملا حسنقلی همدانی، نه شلاق داشت، نه سر نیزه، نه توپی نه تشری، فقط یک نیروی ارشاد داشت، یک نیروی معنویت داشت، با وجدان و دل این آدم سر و کار داشت. این چه وجدان نهفته ای در آن آدم بود که او را زنده کرد و آنچنان علیه خودش و علیه شهوات بدنیش و علیه این گوشتهایی که از معصیت روئیده است، برانگیخت که بعد از چند روز که او را دیدند گفتند ما او را نمی شناختیم، اینچنین لاغر شده بود.


منابع :

  1. مرتضی مطهری- آزادی معنوی- صفحه 40-39

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/25765