مشکلات خلافت امام علی علیه‌السلام

پس از آشفتگی خلافت اسلامی در زمان عثمان و برقراری نظام طبقاتی جاهلی و شورش مردم و کشته شدن عثمان، مردم برای بیعت به سوی امام علی (ع) هجوم آوردند. امام علی ناگزیر پذیرفت و گرچه شخصا از قبول خلافت کراهت داشت، اما مسؤولیت شرعی او را وادار به پذیرش کرد.
علی (ع) کراهت شخصی و مسؤولیت شرعی خود را این طور بیان می کند:
«لو لا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر و ما اخذ الله علی العلماء ان لایقاروا علی کظة ظالم و لا سغب مظلوم لالقیت حبلها علی غاربها و لسقیت اخرها بکاس اولها؛ اگر گرد آمدن مردم نبود، و اگر نبود که با اعلام نصرت مردم، بر من اتمام حجت شد، و اگر نبود که خداوند از دانایان پیمان گرفته که آنجا که مردم به دو گروه تقسیم می شوند: گروهی پرخور که از بس خورده اند "ترش" کرده اند و گروهی گرسنه و محروم، آرام نگیرند، اگر اینها نبود من افسار مرکب خلافت را روی شانه اش می انداختم و رهایش می کردم و کاری به کارش نداشتم.» (نهج البلاغه/ خطبه 3)
امام على (ع) پیوسته در دوران خلافت خلفاء از بیان این مطلب که خلافت حق مطلق او است خوددارى نمى کرد و در عین حال مى بینیم بعد از کشته شدن عثمان در اثر یک انقلاب خونین علیه او آنگاه که مردم ریختند به خانه على و دور او را گرفتند و اصرار فراوان کردند که با او بیعت کنند و وى زمام امور را به دست گیرد على (ع) امتناع کرد و از پذیرش خلافت کراهت داشت .
مى فرماید «دعونى و التمسوا غیرى فانا مستقبلون امرا له وجوه و الوان لا تقوم له القلوب و لا تثبت علیه العقول و ان الافاق قد اغامت و المحجة قد تنکرت. و اعلموا انى ان اجبتکم رکبت بکم ما اعلم؛ مرا رها کنید و بروید دنبال کس دیگر.» بعد خود امام علت امتناع خودش را توضیح مى دهد براى اینکه کسى تصور نکند که العیاذ بالله امام خود را لایق خلافت و بعد از پیغمبر شایسته ترین فرد براى زمامدارى نمى داند.
توضیح مى دهد که اوضاع فوق العاده آشفته است و یک آینده آشفته تر در جلوى ماست. عبارت این است: «فانا مستقبلون امرا له وجوه و الوان؛ ما جریانى را در پیش داریم که این جریان مشتبه است رنگهاى مختلف و چهره هاى گوناگون دارد.» ما یک آینده روشنى در پیش نداریم آینده اى داریم با چند چهره و چند رنگ مختلف. بعد امام جمله اى دارد که در آن جمله مطلب را بیان مى کند : «و ان الافاق قد اغامت؛ افقها را مه گرفته است مثل وقتى که مه زیاد پیدا مى شود و انسان جلوى چشم خودش را هم نمى بیند.»
«و المحجة قد تنکرت؛ شاهراه به صورت کوره راه در آمده و ناشناخته است و مردم دیگر شاهراه را تشخیص نمى دهند.» ولى در آخر یک جمله اى به عنوان اتمام حجت فرمود فرمود: این را هم بدانید که اگر من زمام خلافت را به دست گیرم آنچنان رفتار مى کنم که خودم مى دانم نه آنچنان که شما مى خواهید: «و اعلموانى ان اجبتکم رکبت بکم ما اعلم.» این بود که در آخر فرمود : مرا به حال خودم بگذارید فعلا اگر من مثل گذشته وزیر باشم بهتر است از اینکه امیر باشم .این جمله ها نشان مى دهد که على (ع) مشکلات فراوانى را در دوره خلافت خود پیش بینى مى کرد همان مشکلاتى که بعد رخ داد و چهره نمود .

مشکل کشته شدن عثمان (مشکل نفاق)
اولین مشکلى که وجود داشت و على بر زمینه آن مى فرمود: آینده بسیار مهمى در پیش داریم داستان کشته شدن عثمان بود. على وارث خلافتى مى شد که خلیفه قبل از او را انقلابیونى که انقلاب کرده اند کشته اند حتى اجازه دفن او را هم نمى دهند و اعتراضات فراوانى دارند. حال این گروه انقلابى به على پیوسته است. مردم دیگر چه نظرى دارند؟
همه مردم که مثل این انقلابیون فکر نمى کنند و خود على فکرش نه با انقلابیون مى خواند و نه با مخالفین انقلابیون و نه با عامه مردم. از یک طرف عثمان است و اطرافیان عثمان و آن همه اجحاف ها و بى عدالتى ها و ستمگریها و آن همه اعطاء امتیازات به خویشاوندها و از طرف دیگر گروه هایى خشمناک و عصبانى از حجاز و مدینه و بصره و کوفه و مصر از همه جا آمده اند معترض و منتقد عثمان هم تسلیم نمى شود. على سفیر است میان انقلابیون و عثمان که این هم جریان عجیبى دارد على با روش عثمان مخالف است و در عین حال مخالف است که باب خلیفه کشى باز شود نمى خواهد خلیفه را بکشند که باب فتنه بر روى مسلمین باز گردد که این داستان مفصلى دارد.
نسبت به عثمان منتقد است و کوشش دارد او را از راهى که مى رود منصرف کند و به راه راست بیاورد بلکه آتش انقلابیون خاموش شود و فتنه بخوابد. نه عثمان و طرفداران عثمان حاضر شدند از راه خود منصرف شوند و نه انقلابیون دست از انقلاب خودشان برداشتند نتیجه اش همین شد. على مى دانست که مساله قتل عثمان مساله اى خواهد بود که موجب فتنه خواهد شد خصوصا با توجه به این نکته بسیار عجیب که ما فقط امروز مى بینیم علماى اجتماع یعنى جامعه شناسان و مورخین محققى که در تاریخ اسلام مطالعه کرده اند آن را کشف کرده اند و مى بینیم نهج البلاغه هم این مطلب را توضیح مى دهد که در قتل عثمان بعضى از طرفداران خود عثمان نیز دست داشتند آنها هم مى خواستند عثمان کشته شود فتنه در دنیاى اسلام به پا گردد و آنها از این آب گل آلود استفاده کنند.
مخصوصا معاویه در قتل عثمان کاملا دست داشت. باطنا کوشش مى کرد این فتنه بالا بگیرد عثمان کشته شود فتنه در دنیاى اسلام به پا گردد و آنها از این آب گل آلود استفاده کنند. مخالفان على با مخالفان پیغمبر این تفاوت را داشتند که مخالفان پیغمبر عده اى بودند کافر و بت پرست و در زیر شعار بت پرستى با پیغمبر مبارزه مى کردند منکر خدا و توحید بودند و انکار خدا و توحید را هم علنى مى گفتند تحت شعار «اعل هبل؛ زنده باد هبل» با پیغمبر مبارزه مى کردند. پیغمبر هم شعار روشنى داشت :«الله اعلى و اجل؛ از همه بزرگتر خداست.» اما على با یک طبقه داناى بى دین مواجه شده است که متظاهر به اسلامند ولى مسلمان واقعى نیستند شعارهایشان شعارهاى اسلامى است و هدفهایشان بر ضد اسلام.
پدر معاویه که ابوسفیان است در زیر شعار «اعل هبل» به جنگ پیغمبر می آید به همین جهت کار پیغمبر در مبارزه با او آسان است . پسرش معاویه بن ابى سفیان همان روح ابوسفیانى و همان هدفهاى ابوسفیانى را دارد اما در زیر شعار آیه قرآن کریم : «من قتل مظلوما فقد جعلنا لولیه سلطانا؛ هر کسى که مظلوم کشته شد خدا براى اولیاء او (خویشاوندان نزدیک او) یک قدرتى داده است حق داده است که خون مقتول خودشان را مطالبه کنند.» (زمر/ 65)
شعار خیلى شعار خوبى است. حال کسى نیست که از معاویه بپرسد که ولى شرعى خون عثمان کیست؟ یک کسى که در چهار پشت بالاتر با تو انتساب پیدا مى کند مطالبه خون او به تو چه مربوط است؟! عثمان پسر دارد خویشاوندان نزدیکتر از تو دارد و ثانیا به على چه مربوط که عثمان کشته شده است؟! اما یک مرد دغلبازى مثل معاویه به این حرفها کار ندارد او مى خواهد از این وسیله استفاده کند. معاویه قبلا به جاسوسهاى خود در اطراف عثمان سپرده بود که هر وقت خلیفه کشته شد فورا پیراهن خون آلود او را براى من به شام بفرستید. تا عثمان کشته شد نگذاشتند که خون پیراهن او خشک بشود همان پیراهن خون آلود را با انگشت زن عثمان فرستادند براى معاویه.
دیگر معاویه قند در دلش آب مى شد دستور داد انگشت هاى بریده زن عثمان را کنار منبرش آویزان کردند: ایها الناس! دنیا را ظلم گرفت اسلام از دست رفت این انگشتهاى بریده زن خلیفه است. و دستور داد پیراهن عثمان را روى چوبى بلند کردند و بردند در مسجد یا جاى دیگر خودش رفت آنجا نشست شروع کرد به گریه کردن بر خلیفه مظلوم مدتها روضه عثمان در شام خواند و از مردم اشک گرفت و مردم را آماده کرد که برویم براى خونخواهى عثمان. از کى خون عثمان را باید بگیریم؟ از على باید بگیریم على با این انقلابیون که با او بیعت کردند همدست بود اگر همدست نبود چرا اینها الان در لشگر على هستند؟ این یک مشکل بزرگ. دو جنگ جمل و صفین را همین مشکل از طرف اشخاص بدخواه به وجود آورد. این دو جنگ به این بهانه به پا شد.

انعطاف ناپذیرى در اجراى عدالت
مشکلات دیگرى على (ع) داشت که مربوط به روش خودش بود از یک جهت و تغییرى که مسلمین پیدا کرده بودند از جهت دیگر، على مردى بود انعطاف ناپذیر. بعد از پیغمبر سالها بود که جامعه اسلامى عادت کرده بود به امتیاز دادن به افراد متنفذ و على (ع) در این زمینه یک صلابت عجیبى نشان مى داد مى گفت: من کسى نیستم که از عدالت یک سر مو منحرف شوم. حتى اصحابش می آمدند مى گفتند: آقا! یک مقدار انعطاف داشته باشید مى گفت: « اتأمرونى ان اطلب النصر بالجور و الله ما أطور به ما سمر سمیر؛ از من تقاضا مى کنید که پیروزى و موفقیت در سیاست را به قیمت ستمگرى و پایمال کردن حق مردم ضعیف به دست آورم؟! به خدا قسم تا شبى و روزى در دنیا هست تا ستاره اى در آسمان در حرکت است چنین چیزى عملى نیست.»

صراحت و صداقت در سیاست
مشکل سوم خلافت او مسأله صراحت و صداقت او در سیاست بود که این را هم باز عده اى از دوستانش نمى پسندیدند مى گفتند: سیاست اینهمه صداقت و صراحت بر نمى دارد یک مقدار خدعه و دغلبازى هم باید در آن قاطى کرد چاشنى سیاست دغلبازى است و حتى بعضى مى گفتند على سیاست ندارد معاویه را ببین چقدر سیاستمدار است! حضرت در پاسخ این افراد می فرمود: « و الله ما معاویة بادهى منى و لکنه یغدر و یفجر و لولا کراهیة الغدر لکنت من ادهى الناس و لکن کل غدرة فجرة و کل فجرة کفرة و لکل غادر لواء یعرف به یوم القیامة؛ به خدا قسم اشتباه مى کنید معاویه از من زیرکتر نیست و دغلباز است فاسق است من نمى خواهم دغلبازى بکنم من نمى خواهم از جاده حقیقت منحرف شوم فسق و فجور مرتکب بشوم اگر نبود که خداى تبارک و تعالى دغلبازى را دشمن مى دارد آن وقت مى دیدید که زرنگترین مردم دنیا على است دغلبازى فسق است فجور است و اینگونه فجورها کفر است و من مى دانم که هر فریبکارى در قیامت محشور مى شود در حالى که یک پرچمى دارد.» (ظاهرا مقصود این است که فریب خوردگان هم در زیر پرچم فریب دهنده هستند.»

خوارج مشکل اساسى على (ع)
در زمان پیغمبر اکرم طبقه اى که پیغمبر اکرم به وجود آورد صرفا یک طبقه اى نبود که یک انقلاب به پا شود و عده اى در زیر یک پرچمى جمع بشوند. پیغمبر یک طبقه اى را تعلیم داد متفقشان کرد قدم به قدم جلو آورد تعلیم و تربیت اسلامى را تدریجا در روح اینها نفوذ داد و هسته اصلى اسلام را به وجود می آورد. تفاوتهاى میان وضع على (ع) و وضع پیغمبر (ص) یکى این بود که پیغمبر با مردم کافر یعنى با کفر صریح با کفر مکشوف و بى پرده روبرو بود با کفرى که مى گفتند کفرم ولى على با کفر در زیر پرده یعنى با نفاق روبرو بود با قومى روبرو بود که هدفشان همان هدف کفار بود اما در زیر پرده اسلام در زیر پرده قدس و تقوا در زیر لواى قرآن و ظاهر قرآن.
تفاوت دیگر این بود که در دوره خلفا مخصوصا در دوره عثمان آن مقدارى که باید و شاید دنبال تعلیم و تربیتى را که پیغمبر گرفته بود نگرفتند. در اثر غفلتى که در زمان خلفا صورت گرفت یکى از پدیده هاى اجتماعى که در دنیاى اسلامى رخ داد این بود که طبقه اى در اجتماع اسلامى پیدا شد که به اسلام علاقمند بود به اسلام مؤمن و معتقد بود اما فقط ظاهر اسلام را مى شناخت با روح اسلام آشنا نبود طبقه اى که هرچه فشار می آورد فقط روى مثلا نماز خواندن بود نه روى معرفت نه روى شناسائى اهداف اسلامى.
على (ع) در شرایطى خلافت را به دست مى گیرد که چنین طبقه اى هم در میان مسلمین وجود دارد و در همه جا هستند در لشکریان خودش هم از این طبقه وجود دارند. همینها جریان جنگ صفین و ماجرای حکمیت و جنگ نهروان را به وجود می آورند و در آخر خود حضرت توسط همین گروه به شهادت می رسد.
همین ها بودند که از پشت به هدفهاى امیرالمؤمنین خنجر زدند. اینها از این تاریخ دشمن سرسخت امیرالمؤمنین على (ع) شدند. فرق اینها که خوارجند با سایر دشمنان یعنی نواصب این بود که اینها براى دشمنى خودشان با حضرت از روى خیال خود فلسفه و مبنایى هم تراشیده بودند و این را به صورت یک مذهب و روش دینى در آوردند تعصب را با جهل آمیختند و همین امر منجر به ضربت خوردن امیرالمؤمنین و شهادت آن حضرت شد عبدالرحمن بن ملجم مرادى یکى از همین افراد است .

جهالت و بى خبرى عامه مردم
بعد از همه اینها یک عامل بزرگ که در همه این جریانها و هدف تهمت قرار دادن ها و فتنه انگیزیها و آتش افروزیها مؤثر بود و زیاد مؤثر بود جهالت و بى خبرى عامه مردم بود . جهالت است که یک انبوه عظیم از مردم را آلت و ملعبه فکر و اراده یک عده دنیا پرست قرار مى دهد . امیرالمؤمنین خودش به این عامل اشاره مى کند و مى فرماید: «الى الله اشکو من معشر یعیشون جهالا و یموتون ضلالا لیس فیهم سلعة ابور من الکتاب اذا تلى حق تلاوته و لاسلعة انفق بیعا و لااعلى ثمنا من الکتاب اذا حرف عن مواضعه؛ به خدا شکایت مى کنم از مردمى که در جهالت و نادانى زندگى مى کنند و در گمراهى مى میرند متاعى کم بهاتر از قرآن در میان آنها نیست اگر حقایق آن گفته شود و متاعى گرانبهاتر از قرآن براى آنها نیست اگر تحریف شود و حقایقش وارونه گردد.» این بود که مى فرمود: «غدا ترون ایامى و یکشف لکم عن سرائرى و تعرفوننى بعد خلو مکانى و قیام غیرى مقامى؛ من خواهم رفت اما شما مرا بعد از رفتن من خواهید شناخت بعدا معلوم خواهد شد که من چه مى گفتم و چه مى خواستم و چه منظورى داشتم وقتى که جاى من خالى شد و کسى دیگر به جاى من نشست و زمام امور را به دست گرفت من شناخته خواهم شد.» رفتن و مردن من پایان کار من نیست پرونده من با مردن بسته نخواهد شد تخمى که در این مدت در میان این تلخیها و سختیها کاشتم تدریجا خواهد رویید و ثمره خواهد داد.
 


منابع :

  1. مرتضی مطهری- جهان بینی توحیدی- صفحه 68

  2. مرتضی مطهری- سیری در سیره ائمه اطهار- صفحه 22-49

  3. مرتضی مطهری- حکمت ها و اندرزها- صفحه 126-137

  4. نهج البلاغه- خطبه 124 و 198 و 236 و 90 و 92 و 17

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/25880