جنگ و صلح و روش پیامبر اکرم و امیرالمؤمنین

جنگ و صلح و روش پیغمبر اکرم (ص)
پیامبر اکرم (ص) در سالهای اول بعثت تا آخر مدتی که در مکه بودند و نیز ظاهرا تا سال دوم ورود به مدینه، روششان در مقابل مشرکین روش مسالمت است، هر چه از ناحیه مشرکین آزار و رنج و ناراحتی می بینند و حتی بسیاری از مسلمین در زیر شکنجه می میرند و مسلمین اجازه می خواهند که با اینها وارد جنگ بشوند و می گویند دیگر بالاتر از این چیزی نیست، از این بدتر می خواهد وضع ما چه بشود، به آنها اجازه نمی دهد و حداکثر به آنان اجازه مهاجرت می دهد، که از حجاز به حبشه مهاجرت می کنند. ولی وقتی که پیغمبر (ص) اکرم از مکه مهاجرت می کنند و می روند به مدینه، در آنجا آیه نازل می شود: «اذن للذین یقاتلون بانهم ظلموا و ان الله علی نصرهم لقدیر» (حج/ 39)؛ «به کسانى که جنگ بر آنان تحمیل گردیده، اجازه جهاد داده شده است چرا که مورد ستم قرار گرفته اند و خدا بر یارى آنها تواناست». خلاصه اجازه داده شد به این کسانی که تحت شکنجه و ظلم قرار گرفته اند که بجنگند. اسلام، هم دین صلح است و هم دین جنگ، در یک شرایطی نباید جنگید و در یک شرایطی باید جنگید. حضرت رسول (ص) را می بینیم که در همان دوره مدینه هم در یک مواقعی با مشرکین یا با یهود و نصاری می جنگد و در یک مواقع دیگر حتی با مشرکین قرارداد صلح می بندد، همچنانکه در حدیبیه با همین مشرکین مکه که الدالخصام پیغمبر (ص) بودند و از همه دشمنهای پیغمبر (ص) سرسخت تر بودند، علی رغم تمایل تقریبا عموم اصحابش قرارداد صلح امضاء کرد.
جنگ و صلح در روش امام علی (ع)
همچنین امام علی (ع) در یک جا می جنگد، در جای دیگر نمی جنگد. بعد از پیغمبر اکرم (ع) که مسئله خلافت پیش می آید و خلافت را دیگران می گیرند و می برند، علی در آنجا نمی جنگد، دست به شمشیر نمی زند و می گوید من مأمور هستم که نجنگم و نباید بجنگم، و هر مقدار هم که از دیگران خشونت می بیند، نرمش نشان می دهد، به طوری که یک وقت تقریبا مورد سؤال و اعتراض حضرت زهرا (س) قرار گرفت که فرمود: «مالک یا ابن ابی طالب، اشتملت شملة الجنین، و قعدت حجرة الظنین» (احتجاج طبرسی، ج 1 ص 107)؛ پسر ابوطالب! چرا مثل جنین در رحم، دست و پایت را جمع کرده و همین جور یک گوشه نشسته ای، و مثل اشخاصی که متهم هستند و خجالت می کشند از خانه بیرون بروند در خانه نشسته ای؟ تو همان مردی هستی که در میدان های جنگ، شیران از جلوی تو فرار می کردند، حالا این شغالها بر تو مسلط شده اند؟! چرا؟ که بعد حضرت توضیح می دهد که آنجا وظیفه من آن بوده، اکنون وظیفه من این است. بیست و پنج سال می گذرد و در تمام این بیست و پنج سال علی یک مرد به اصطلاح صلح جو و مسالمت طلب است. آن وقتی که مردم علیه عثمان شورش می کنند همان شورشی که بالاخره منجر به قتل عثمان شد علی خودش جزء شورشیان نیست، جزء طرفداران هم نیست، میانجی است میان شورشیان و عثمان، و کوشش می کند که بلکه قضایا به جایی بیانجامد که از طرفی تقاضاهای شورشیان که تقاضاهایی عادلانه بود راجع به شکایتی که از حکام عثمان داشتند و مظالمی که آنها ایجاد کرده بودند بر آورده شود و از طرف دیگر عثمان کشته نشود. به عثمان می فرمود: من می ترسم بر اینکه تو آن پیشوای مقتول این امت باشی، و اگر تو کشته شوی باب قتل بر این امت باز خواهد شد، فتنه ای در میان مسلمین پیدا می شود که هرگز خاموش نشود. پس حضرت علی (ع) حتی در اواخر عهد عثمان که بدترین دوره های زمان عثمان بود نیز میانجی واقع می شود میان شورشیان و عثمان در ابتدای خلافت عثمان هم وقتی که آن نیرنگ عبدالرحمن بن عوف طی شد که در آخر فقط دو نفر از شش نفر به عنوان کاندیدا و نامزد باقی ماندند: علی (ع) و عثمان، روش حضرت از همین قبیل بود. و عثمان روش شیخین را پذیرفت و خلیفه شد ولی علی پیروی از قرآن و سنت پیامبر (ص) را پیشنهاد نمود و برکنار شد. آنجا مردم آمدند به حضرت اعتراض کردند که چرا اینطور شد؟ حال که اینها چنین کاری کردند تو چه می کنی؟ فرمود: «و الله لا سلمن ما سلمت امور المسلمین، و لم یکن فیها جور الا علی خاصة» (نهج البلاغه، خطبه 74)؛ مادامی که ستم بر شخص من است ولی کار مسلمین بر محور و مدار خودش می چرخد، و آن کسی که به جای من هست اگر چه به ناحق آمده، اما کارها را عجالتا درست می چرخاند، من تسلیمم و مخالفتی نمی کنم. بعد از عثمان و در زمان معاویه، مردم می آیند با حضرت بیعت می کنند. آنجا دیگر امیرالمؤمنین با متمردین یعنی ناکثین و قاسطین و مارقین، اصحاب جمل و اصحاب صفین و اصحاب نهروان می جنگد و جنگ خونین راه می اندازد. همچنین بعد از جنگ صفین، در قضیه طغیان خوارج و نیرنگ عمرو عاص و معاویه که قرآنها را سر نیزه کردند و گفتند بیائیم قرآن را میان خودمان داور قرار بدهیم، و عده ای گفتند راست می گوید، و در سپاه امیرالمؤمنین انشعاب پدید آمد و دیگر جایی برای امیرالمؤمنین باقی نماند، با اینکه مایل نبود تسلیم شد، و بالاخره حکمیت را پذیرفت. این هم خودش کاری نظیر صلح بود، یعنی گفت حکم ها (داورها) بروند مطابق قرآن کریم و مطابق دستور اسلام حکومت بکنند، منتهی عمرو عاص قضیه را به شکلی در آورد که حتی برای خود معاویه هم دیگر ارزش نداشت، یعنی قضیه را به شکل حقه بازی تمام کرد. به هر حال، قضیه حکمیت هم همین طور است. چرا علی علیه السلام هرچند که اینکه خوارج هم بر او فشار آوردند، حاضر به حکمیت شد و جنگ را ادامه نداد؟ حداکثر این بود که کشته می شد، همین طور که پسرش امام حسین (ع) کشته شد، چنانکه می گوئیم: چرا پیغمبر (ص) در ابتدا نجنگید؟ حداکثر این بود که کشته بشود همینطور که امام حسین (ع) شکسته شد. چرا در حدیبیه صلح کرد؟ حداکثر این بود که کشته بشود همین طور که امام حسین (ع) کشته شد. یا می گوییم چرا امیرالمؤمنین در ابتدای بعد از پیغمبر (ص) نجنگید؟ حداکثر این بود که کشته بشود، بسیار خوب، مثل امام حسین (ع) کشته می شد. همچنین چرا تسلیم حکمیت شد؟ حداکثر این بود که کشته می شد، بسیار خوب مثل امام حسین (ع) کشته می شد. پاسخ به این پرسش که اگر حضرت امیر در جای حضرت امام حسن (ع) بود صلح می کرد یا نه این است که، بله، اگر شرایط حضرت علی مثل شرایط حضرت امام حسن (ع) می بود صلح می کرد، اگر بیم کشته شدنش در مسند خلافت می رفت. ولی می دانیم که شرایط حضرت امیر با شرایط امام حسن خیلی متفاوت بود، یعنی این نابسامانیها در اواخر دوره حضرت امیر پیدا شد، و لهذا جنگ صفین هم جنگی بود که در حال پیشرفت بود و اگر خوارج از داخل انشعاب نمی کردند مسلم امیرالمؤمنین پیروز شده بود. و اما اینکه گفته می شود چرا امیرالمؤمنین حاضر نیست یک روز حکومت معاویه را قبول کند ولی امام حسن حاضر می شود؟ پاسخ اینست که حضرت امیر حاضر نیست یک روز، معاویه به عنوان نایب او و به عنوان منصوب از طرف او حکومت کند، ولی امام حسن (ع) که نمی خواهد معاویه را نایب و جانشین خود قرار دهد، بلکه می خواهد خود کنار برود. صلح امام حسن کنار رفتن است نه متعهد بودن. امیرالمؤمنین گفت من حاضر نیستم یک روز کسی مثل معاویه از طرف من و نایب من در جایی باشد. امام حسن (ع) هم حاضر به چنین چیزی نبود، و شرایط صلح نیز شامل چنین چیزی نیست.

علی (ع) و خوارج
خوارج شروع کردند به خون دل به دل علی وارد کردن، و علی تا وقتی که اینها قیام مسلحانه نکرده بودند با آنها مدارا کرد؛ حداکثر مدارا، حتی حقوق اینها را از بیت المال قطع نکرد، آزادی اینها را محدود نکرد. جلوی چشم دیگران می آمدند به او جسارت و اهانت می کردند و علی حلم می ورزید. آنها همه مردم دیگر را جایز القتل می دانستند شروع کردند به کشتار و غارت کردن. وضع عجیبی شد. یکی از صحابه پیغمبر (ص) با زنش می گذشت در حالی که آن زن حامله بود. از او خواستند که از علی تبری بجوید. این کار را نکرد. کشتندش، شکم زنش را هم با نیزه دریدند، گفتند شما کافرید. کارشان به جایی کشید که علی (ع) آمد در مقابل اینها اردو زد. دیگر نمی شد آزادشان گذاشت. خود علی (ع) رفت با آنها صحبت کرد. صحبت های حضرت مؤثر واقع شد، از آن عده که دوازده هزار نفر بودند هشت هزار نفرشان پشیمان شدند. علی (ع) پرچمی را به عنوان پرچم امان نصب کرد که هر کس زیر این پرچم بیاید در امان است. آن هشت هزار نفر آمدند ولی چهار هزار نفر دیگرشان گفتند محال و ممتنع است. علی هم شمشیر به گردن این مقدسینی که پیشانیشان پینه بسته بود گذاشت، تمام اینها را از دم شمشیر گذارند. در سیره امام على (ع) حضرت تا زمانى که مخالفانش دست به سلاح نبردند با کمال بزرگوارى برخورد کرد و نه تنها حقوقشان را قطع نکرد، بلکه اجازه اظهار نظر و برپایى اجتماعات نیز به آنان داد، با این که مى دانست طلحه و زبیر در زمره مخالفانند، آن ها را محدود نکرد و تا زمانى که در مدینه بودند، تلاش داشت با گفت و گو و موعظه آنان را از مخالفت باز دارد. حضرت على (ع) با خوارج نیز چنین رفتار کرد.


منابع :

  1. مرتضی مطهری- کتاب سیری در سیره ائمه اطهار- صفحه 92-91 و 42-35 و 62-57

  2. سیداحمد خاتمی- ماهنامه پاسدار اسلام- شماره 210، مقاله امام على (ع) و مخالفان

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/25957