راه درمان تکبر از نظر علمای اخلاقی

خداوند در قرآن کریم می فرماید: «ویل لکل افاک اثیم؛ تباه باد هر چه دروغ بند گنهکاری هست» (جاثیه/ 7). «یسمع ایات الله تتلی علیه؛ آیات الهی را می شنود در حالی که بر او تلاوت می شود» (جاثیه/ 8)، اما چه عکس العملی نشان می دهد؟ «ثم یصر مستکبرا کان لم یسمعها؛ در حالی که مستکبر است و تکبر می ورزد» (جاثیه/ 8).
بالاترین و شنیع ترین تکبرها تکبر بر خداست. مقصود از تکبر بر خدا تکبر بر حقیقت است، یعنی انسان وقتی حقیقتی را به او عرضه بدارند کسر شأن خودش بداند که آن را قبول کند این را می گویند تکبر بر خدا. وقتی که انسان یک چیزی را حق ببیند و بعد زورش بیاید حق را قبول کند و کسر شأن خودش بداند که این حق را بپذیرد و تکبر کند بر قبول حق، این را می گویند استکبار بر خدا. قرآن می خواهد بگوید این حس می کند که حقیقت است اما آن تکبرش و آن خودخواهی و خودپرستی و خودپسندی اش به او اجازه نمی دهد، در حالی که مستکبر است پشت می کند، اعراض می کند، و قرآن کریم یک کلمه دیگر هم اضافه می کند، نمی فرماید: ثم یستکبر، می فرماید: «ثم یصر مستکبرا» در استکبار خودش اصرار می ورزد.
«و قال موسی انی عذت بربی و ربکم من کل متکبر لا یومن بیوم الحساب؛ حضرت موسی (ع) گفت: من به پروردگارم و پروردگار شما پناه می برم از هر متکبری که به روز حساب ایمان نمی آورد» (غافر/ 27). این گفتار موسی (ع) به خوبی نشان می دهد افرادی که دارای این دو ویژگی باشند آدمهای خطرناکی محسوب می شوند: تکبر و عدم ایمان به روز قیامت و باید از چنین افرادی به خدا پناه برد! تکبر سبب می شود که انسان جز خود و افکار خودش را نبیند، آیات و معجزات خدا را سحر بخواند، مصلحان مفسد، و اندرز دوستان و اطرافیان را محافظه کاری و ضعف نفس بشمرد. خداوند می گوید: هنگامى که به انسان نعمت مى بخشیم (از حق) روى مى گرداند، و متکبرانه دور مى شود، و هنگامى که کمترین بدى به او مى رسد (از همه چیز) مایوس مى گردد. به یکى از ریشه دارترین بیماریهاى اخلاقى انسانهاى تربیت نایافته اشاره کرده مى گوید: «و إذا أنعمنا على الإنسان أعرض و نأى بجانبه و إذا مسه الشر کان یؤسا؛ هنگامى که به این انسان نعمت مى بخشیم (غرور و استکبار به او دست مى دهد) به پروردگار خود پشت مى کند و با حالت تکبر، دور مى شود اما هنگامى که نعمت را از او سلب کنیم، و حتى مختصر ناراحتى به او برسد یاس و نومیدى سر تا پاى او را فرا مى گیرد» (اسراء/ 83). انسانهاى بى ایمان و یا ضعیف الایمان به هنگام روى آوردن نعمتها آن چنان مغرور مى شوند که به کلى بخشنده نعمتها را بدست فراموشى مى سپارند، نه تنها فراموشش مى کنند بلکه یک حالت بى اعتنایى و اعتراض و استکبار در برابر او به خود مى گیرند.
جمله مسه الشر اشاره به کمترین ناراحتى است که به انسان دست مى دهد، یعنى آنها بقدرى کم ظرفیتند که با مختصر گرفتارى، دست و پاى خود را گم مى کنند و رشته افکارشان به کلى در هم مى ریزد و ظلمت یاس و نومیدى بر قلبشان سایه مى افکند. این سخن را بسیار از دیگران شنیده ایم و یا به دیگران گفته ایم که فلان کس دیگر خدا را بنده نیست، چرا که به نوایى رسیده و نیز بسیار دیده ایم که همین گونه اشخاص تازه به نوا رسیده و خدا را فراموش کرده، هنگامى که از آن حال سقوط مى کنند یا گرفتار شدائد مى شوند، چنان بیچاره و زبون و دستپاچه و مایوس مى گردند که انسان باور نمى کند اینها همان آدمهاى سابقند! آرى چنین است حال همه افراد کوته فکر، بى ایمان و کم ظرفیت، به عکس دوستان خدا که روحشان همچون اوقیانوس است و سختترین طوفانها در آنان اثر نمى کند، چون کوه در مقابل حوادث سخت ایستاده اند و چون کاه در مقابل فرمان خدا، دنیا را به آنها ببخشى دست و پاى خود را گم نمى کنند و جهان را از آنها بگیرى خم به ابرو نمى آورند! عجب اینکه این انسانهاى خودباخته کم تحمل که حالاتشان در بسیارى از سوره هاى قرآن آمده است (یونس/ 12، لقمان/ 32، فجر/ 15-16، فصلت/ 48-49) در حال سختى، خداپرست مى شوند و به فطرت الهى، و خویشتن خویش باز مى گردند، اما با فرو نشستن طوفان حادثه، چنان تغییر جهت مى دهند که گویى هرگز نام خدا را نشنیده اند.
این بلاى بزرگى است، زیرا سبب مى شود که هرگز نتوانند در زندگى موضع گیرى مستقل و صحیحى داشته باشند، تنها راه درمان این بیمارى خطرناک بالا بردن سطح فکر در پرتو علم و ایمان، و ترک وابستگى و اسارت در چنگال مادیات، و قبول زهد و پارسایى به معنى سازنده است. انسانهاى کم ظرفیت هنگامى که بجایى رسیدند و برترى مختصرى از نظر مقام و ثروت بر دیگران یافتند، غالبا گرفتار بلاى غرور مى شوند، نخست سعى مى کنند امکانات خود را به رخ دیگران بکشند، و آن را وسیله برترى جویى قرار دهند، جمع شدن مگس صفتان را دور این شیرینى دلیل بر نفوذ خویشتن در دلها قرار دهند، این همان است که قرآن با جمله «أنا أکثر منک مالا و أعز نفرا؛ مال من از تو بیشتر است و از حیث افراد از تو نیرومندترم» (کهف/ 34) از آن یاد کرده است. خودبینى و خودپسندیشان سبب مى شود که برترى مادى را دلیل بر قرب در درگاه پروردگار بدانند، و براى خویشتن مقام فوق العاده اى نزد او قائل شوند: «و لئن رددت إلى ربی لأجدن خیرا منها منقلبا؛ اگر به سوى خدا بازگردیم و معاد و آخرتى در کار باشد جاى ما در آنجا از اینجا هم بهتر است!» (کهف/ 36). خداوند می گوید: نه فقر دلیل ذلت است و نه ثروت دلیل عزت.

راه شکستن غرور
یک انسان آزاده هنگامى که وسوسه هاى غرور بخاطر مال و مقام در اعماق دلش جوانه مى زند باید ریشه آن را با توجه به تاریخچه ى پیدایش خودش قطع کند، آن روز که خاک بى ارزش بود، آن روز که نطفه ناتوانى بود، آن روز که به صورت نوزادى ضعیف و غیر قادر بر حرکت از مادر متولد گشت، همانگونه که قرآن در آیات فوق براى شکستن غرور آن ثروتمند بى ایمان او را به گذشته اش باز مى گرداند، و از زبان آن مرد باایمان مى گوید: «أ کفرت بالذی خلقک من تراب ثم من نطفة ثم سواک رجلا؛ آیا به کسی که تو را از خاک و سپس از نطفه آفرید، آن گاه تو را به صورت مردی بیاراست کافر شدی؟!» (کهف/ 37).
قرآن که یک کتاب عالى تربیتى است از طرق مختلف براى درهم شکستن این غرور استفاده مى کند. گاه فنا و نیستى و ناپایدار بودن سرمایه هاى مادى را مجسم مى کند (همچون آیات 45-46 سوره کهف) و گاه هشدار مى دهد که همین سرمایه هاى شما ممکن است دشمن جانتان شود (مانند آیه 55 سوره توبه). گاهى با ذکر سرنوشت مغروران تاریخ، همچون قارونها و فرعونها به انسانها بیدار باش مى دهد و گاهى دست انسان را گرفته و به گذشته زندگى او یعنى زمانى که نطفه بى ارزش و یا خاک بى مقدارى بود مى برد، و یا آینده او را که نیز همین گونه است در برابر چشمانش مجسم مى سازد، تا بداند در میان این دو ضعف و ناتوانى، غرور، کار احمقانه اى است (مانند آیه 6 سوره طارق، آیه 8 سوره سجده، 38 سوره قیامت).
و به این ترتیب از هر وسیله اى براى درهم شکستن این خوى شیطانى که در طول تاریخ سرچشمه جنایات بزرگى شده است بهره مى گیرد. ولى مسلم است افراد باایمان و پرظرفیت و واقع بین هرگز با رسیدن به مقام و یا ثروتى گرفتار این خوى زشت نمى شوند، نه تنها مغرور نمى شوند بلکه کمترین تغییرى در برنامه زندگى آنها پدیدار نمى گردد، آنها همه این امور را زینتهاى عاریتى مى شمرند که با وزش یک نسیم فرو مى ریزند!

متکبر مباش!
خداوند به مبارزه با کبر و غرور برخاسته و با تعبیر زنده و روشنى مؤمنان را از آن نهى مى کند، روى سخن را به پیامبر (ص) کرده، مى گوید: «و لا تمش فی الأرض مرحا إنک لن تخرق الأرض و لن تبلغ الجبال طولا؛ در روى زمین از روى کبر و غرور، گام برمدار چرا که تو نمى توانى زمین را بشکافى! و طول قامتت به کوه ها نمى رسد!» (اسراء/ 37). اشاره به اینکه افراد متکبر و مغرور غالبا به هنگام راه رفتن پاهاى خود را محکم به زمین مى کوبند تا مردم را از آمد و رفت خویش آگاه سازند، گردن به آسمان مى کشند تا برترى خود را به پندار خویش بر زمینیان مشخص سازند! ولى قرآن مى گوید: آیا تو اگر پاى خود را به زمین بکوبى هرگز مى توانى زمین را بشکافى یا ذره ناچیزى هستى بر روى این کره عظیم خاکى. همانند مورچه اى که بر صخره بسیار عظیمى حرکت مى کند و پاى خود را بر آن صخره مى کوبد و صخره بر حماقت و کمى ظرفیتش میخندد. آیا تو مى توانى -هر قدر گردن خود را برفرازى- هم طراز کوه ها شوى یا اینکه حداکثر مى توانى چند سانتیمتر قامت خود را بلندتر نشان دهى در حالى که حتى عظمت بلندترین قله هاى کوه هاى زمین در برابر این کره، چیز قابل ذکرى نیست، و خود زمین ذره بى مقدارى است در مجموعه جهان هستى.
پس این چه کبر و غرورى است که تو دارى؟!. جالب توجه اینکه قرآن، تکبر و غرور را که یک خوى خطرناک درونى است مستقیما مورد بحث قرار نداده بلکه روى پدیده هاى ظاهرى آن، حتى ساده ترینش، انگشت گذاشته، و از طرز راه رفتن متکبران و مغروران خودخواه و بى مغز سخن گفته است، اشاره به اینکه تکبر و غرور، حتى در سطح ساده ترین آثارش، مذموم و ناپسند و شرم آور است و نیز اشاره به اینکه صفات درونى انسان، هر چه باشد خواه و ناخواه خود را در لابلاى اعمالش نشان مى دهد، در طرز راه رفتنش، در نگاه کردنش، در سخن گفتنش و در همه کارش. به همین دلیل تا به کوچکترین پدیده اى از این صفات در اعمال برخوردیم باید متوجه شویم که خطر نزدیک شده و آن خوى مذموم در روح ما لانه کرده است و فورا به مبارزه با آن برخیزیم. ضمنا از آنچه گفتیم به خوبى مى توان دریافت که هدف قرآن از آنچه در آیه فوق آمده (همچنین در سوره لقمان و بعضى دیگر از سوره هاى قرآن) این است که کبر و غرور را به طور کلى، محکوم کند، نه تنها در چهره خاصى یعنى راه رفتن. چرا که غرور سرچشمه بیگانگى از خدا و خویشتن، و اشتباه در قضاوت، و گم کردن راه حق، و پیوستن به خط شیطان، و آلودگى به انواع گناهان است.
امام على (ع) در خطبه همام درباره صفات پرهیزگاران مى فرماید: «و مشیهم التواضع؛ آنها متواضعا راه مى روند» (نهج البلاغه/ خطبه 193). نه تنها در کوچه و بازار که خط مشى آنها در تمام امور زندگى و حتى در مطالعات فکرى و خط سیر اندیشه ها توأم با تواضع است. برنامه عملى پیشوایان اسلام سرمشق بسیار آموزنده اى براى هر مسلمان راستین در این زمینه است. در سیره پیامبر (ص) مى خوانیم: هرگز اجازه نمى داد به هنگامى که سوار بود افرادى در رکاب او پیاده راه بروند، بلکه مى فرمود: شما به فلان مکان بروید و من هم مى آیم و در آنجا به هم مى رسیم، حرکت کردن پیاده در کنار سواره سبب غرور سوار و ذلت پیاده مى شود!
و نیز مى خوانیم: پیامبر (ص) بر روى خاک مى نشست و غذاى ساده همچون غذاى بردگان مى خورد و از گوسفند شیر مى دوشید، بر الاغ برهنه سوار مى شد. این گونه کارها را حتى در زمانى که به اوج قدرت رسید -مانند روز فتح مکه- انجام مى داد، تا مردم گمان نکنند همین که به جایى رسیدند باد کبر و غرور در دماغ بیفکنند و از مردم کوچه و بازار و مستضعفان فاصله بگیرند و از حال توده هاى زحمت کش بیگانه شوند. در حالات على (ع) نیز مى خوانیم که او براى خانه آب مى آورد و گاه منزل را جارو مى کرد. و در تاریخ امام مجتبى (ع) مى خوانیم که با داشتن مرکبهاى متعدد، بیست مرتبه پیاده به خانه خدا مشرف شد و مى فرمود: من براى تواضع در پیشگاه خدا این عمل را انجام مى دهم.
انسان چون روح ملکوتی است، جنسش جنس عظمت است زیرا جنس ملکوت عظمت است. وقتی انسان خود ملکوتی را احساس کند تن به حقارت نمی دهد: «من کرمت علیه نفسه هانت علیه شهواته؛ هر کس که کرامت نفس خودش را احساس کند شهوات در نزد او کوچک و حقیر می شود» (نهج البلاغه/ حکمت 449). انسان وقتی که آن خودش را که از عالم عظمت و عین عظمت است احساس کند تن به حقارت نمی دهد، مثل یک آدمی که یک تابلوی بسیار عالی، مثلا تابلوی رافائل را می بیند، ارزشش را درک می کند و محال است که بتواند اجازه بدهد که یک کثافتی، آلودگیی در آن قرار بگیرد، چون عظمت آن را احساس می کند. انسان چون خودش را به علم حضوری درک می کند که از عالم قدرت است، از ضعف و ناتوانی تنفر دارد. یعنی وقتی کرامت نفس خودش را احساس می کند، تن به ضعف و زبونی و عجز نمی دهد، غیبت نمی کند. زیرا بر طبق روایات حس می کند که غیبت، عجز و ناتوانی است. تکبر نمی کند چون می فهمد تکبر ناشی از حقارت نفس است. انسان تا حقارت نفس نداشته باشد تکبر نمی کند.
امام علی (ع) در خطبه 192 نهج البلاغه پس از اشاره به پاره ای از اخلاق رذیله از قبیل سرکشی، ظلم و کبر می فرماید: «و عن ذلک ما حرس الله عباده المؤمنین بالصلوات و الزکوات، و مجاهده الصیام فی الایام المفروضات، تسکینا لاطرافهم، و تخشیعا لابصارهم، و تذلیلا لنفوسهم، و تخفیضا لقلوبهم، واذهابا للخیلاء عنهم؛ از این رو خداوند بندگانش را به وسیله نمازها و پرداخت زکات ها و سختی روزه داری در روزهای واجب (از گزند ابلیس) حراست نموده، تا اعضا و جوارحشان را آرام سازد، و دیدگانشان را فروافکند، و جان هاشان را فروتن کند، و دل هاشان را نرم سازد، و خودبینی و بزرگمنشی را از آنان بزداید».


منابع :

  1. مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 5- صفحه 176

  2. مرتضی مطهری- سیری در نهج البلاغه- صفحه 91-92 و 97

  3. ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد ‏12- صفحه 124-122 و 244 و 449

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/26117