رابطه شفاعت خداوند با شفاعت پاکان

درباره نسبت شفاعت خداوند و کسانی که به اذن او شفیع هستند در قرآن آمده است: «یومئذ لا تنفع الشفـ'عة إلا من أذن له الرحمـ'ن و رضی له و قولا * یعلم ما بین أیدیهم و ما خلفهم و لایحیطون به علما؛ در آن روز شفاعت کسی سودی ندارد، مگر شفاعت کسی که خداوند به او اذن شفاعت داده باشد و گفتار او را پسندیده باشد، خداوند داناست به آنچه در برابر آنهاست و به آنچه در پشت سر آنهاست و آنان چنین توانی ندارند که علمشان بر خداوند احاطه کند» (طه/ 109-110) و مثل گفتار دیگرش: «و لا تنفع الشفـ'عة عنده و  إلا لمن أذن له؛ شفاعت و شفاعت خواهی سودی ندارد، مگر نسبت به کسی که اذن شفاعت از خدا گرفته باشد.» (سبأ/ 23) و مثل گفتار دیگرش: «و کم من ملک فی السمـاوات لا تغنی شفـاعتهم شیـا إلا من بعد أن یأذن الله لمن یشآء و یرضی؛ و چه بسیار از فرشتگانی که در آسمان ها هستند و به هیچ وجه شفاعتشان سودی ندارد، مگر بعد از آنکه خداوند نسبت به هر کس که بخواهد و بپسندد، اذن در شفاعت را بدهد» (نجم/ 26)
در این آیات چنانچه با کمال دقت ملاحظه شود، معلوم می گردد که بعضی از آیات شفاعت را مختص خداوند متعال شمرده است؛ مانند سه آیه اول که از سوره سجده و انعام و زمر، و برخی از آنها دلالت دارد که با اذن و رضایت خداوند، دیگران هم می توانند شفاعت بنمایند و علی کل تقدیر، از این آیات بدون هیچ گونه شک و تردیدی استفاده شفاعت میشود؛ در نهایت بعضی از آنها شفاعت را اصالتا به خداوند فقط نسبت میدهد، بدون آنکه در شفاعت دیگری را نیز سهیم و شریک سازد و بعضی دیگر از آنها شفاعت را به غیر خداوند هم با اذن و رضای خدا نسبت میدهد.
و سابقا دانستیم که آیاتی نیز داریم که به طور کلی نفی شفاعت را می کند؛ و هیچ منافاتی بین آن عمومات عدم شفاعت و بین این آیات وارده در شفاعت نیست؛ زیرا این نسبت بر وجه عموم و خصوص است و معلوم است که همیشه خاص را مقدم می دارند و عمومات عام به واسطه دلیل خاص تخصیص می خورد، پس ادلة داله بر شفاعت در بعضی از موارد به خصوصه، در واقع ادله عام را تفسیر می کند؛ و این نظیر عمومات عدم نصر است که می فرماید: «و لا هم ینصرون» و تخصیص می خورد به آیه «یوم لا یغنی مولی عن مولی شیـا و لا هم ینصرون* إلا من رحم الله؛ روزی که نه هیچ دوستی از دوست (خود) مشکلی را دفع می کند و نه ایشان یاری می شوند مگر کسی که خدا به او رحم کند» (دخان/ 41) که بدون شک این استثناء متصل قرینه برای تخصیص آن عمومات عدم نصر است و در حکم استثناء منفصل برای آنها میباشد.
حال باید دید که آیا نسبت بین این دو دسته از آیات که اثبات شفاعت می کنند عموم و خصوص است و طبق قواعد اصولیه باید عمومات نفی شفاعت از غیر خداوند را به آیات وارده در اثبات شفاعت، نسبت به مأذونین از جانب خداوند متعال و نسبت به پسندیدگان و متعهدان، تخصیص بزنیم؟ و یا نه این چنین نیست، زیرا که اصولا بین آنها تعارضی نیست گر چه به نحو عموم و خصوص باشد.

عدم تنافی انحصار شفاعت به خدا، با شفاعت پاکان:
بیان این مطلب آنستک ه بگوئیم: این آیات هم مانند بسیاری از آیات قرآن می باشد که در عین آنکه صفتی و یا فعلی را منحصرا به خداوند متعال نسبت می دهد، آن صفت و یا فعل را به غیر او هم نسبت می دهد؛ مانند آیات وارده در علم غیب که از طرفی آن را از غیر خدا نفی می کند و منحصرا اختصاص به ذات اقدس او می دهد و از طرف دیگر آن را مختص به خدا می داند و به غیر او هم با رضایت او نسبت می دهد.
چون آیه: «قل لا یعلم من فی السمـاوات و الارض الغیب إلا الله؛ بگو ای پیغمبر: در آسمان ها و زمین هیچکس به غیب علم و اطلاع ندارد مگر خداوند» (نمل/ 65) و چون آیه: «و عنده و مفاتح الغیب لا یعلمهآ إلا هو؛ و خزینه های غیب در نزد خداوند است؛ هیچکس را غیر از او بر آن علم و اطلاعی نیست» (انعام/ 59) که این دو آیه به طور کلی، نفی علم غیب را از غیر خداوند می نمایند.
و چون آیه: «عـالم الغیب فلا یظهر علی غیبه أحدا * إلا من ارتضی' من رسول؛ خداوند عالم به غیب است و بر علم غیبش کسی را مطلع نمی گرداند، مگر آن رسول و فرستاده اش را که مورد پسند و رضایت او باشد» (جن/ 26-27) که در این آیه صریحا می فرماید: رسولان خود را که مورد پسند و رضایت او هستند، از غیب خود مطلع می گرداند؛ و معلوم است که بین این آیات تعارضی نیست؛ آنچه از علم غیب را خدا می داند، اولا و بالذات و بالاصالة می باشد و آنچه را که از غیب به دیگری می دهد ثانیا و بالعرض و بالمجاز است.
پس بالاخره علم غیب از ذات اقدس او به غیر تجاوز نکرده است؛ چون در کسانی که علم غیب دارند غیریتی نیست وجودشان اندکاکی است و علم غیب خداوند است که در آنها متجلی شده و ظهور کرده است و اینگونه سرایت علم غیب اختصاصی ذاتی هیچ منافی با بهره برداری پاکان و خوبان، چون رسولان مرضی و پسندیده نیست و در عین آنکه بالوجدان ما علوم غیب را در نزد پیامبران و امامان و اولیای خدا کم و بیش می یابیم، آن علم غیب منحصرا اختصاص به ذات اقدس او دارد و بس.
و بنابراین در عین آنکه از غیب خود به «من ارتضی من رسول» میدهد، «لا یعلم الغیب إلا هو ثابت» و در جای متین و استوار خود برجاست؛ فافهم و تأمل که ادراک این حقیقت عین توحید است و مانند آیات وارده در توفی (میرانیدن) و خلق (آفریدن) و رزق (روزی دادن) و تأثیر (اثر رسانیدن) و حکم (حکومت کردن و فرمان دادن) و بسیاری دیگر از موضوعات که در قرآن کریم آمده است و در اسلوب قرآن شایع است، که در عین آنکه هر کمالی را از غیر خدا نفی می کند، برای خداوند اصالت و برای غیر او با اذن و مشیت او اثبات میکند.
تمام موجودات به هیچ وجه من الوجوه به استقلال دارای کمالی نیستند، بلکه خداوند کمالات را به آنها تملیک فرموده است؛ پس هر موجودی در عالم ملک و یا ملکوت هر کمالی دارد اولا و بالذات مال خداوند است و اختصاص به او دارد و ثانیا و بالعرض یعنی به تملیک خدا و به اذن و مشیت او، به این موجود داده شده است و عنوان عرضی و مجازی که موجودات در این کمالات دارند هیچگاه اختصاص آن کمال را به نحو ذاتی و اصلی و حقیقی از ذات اقدس او جل و عز سلب نمی کند و این معنی در همه جای قرآن به چشم می خورد و حقا از معجزات معارف توحیدیه این کتاب الهی است و محصل کلام آنکه: هیچگونه عطایی در عالم ربوبیت نیست که قدرت و امر را از دست خدا خارج کند و موجب فقر و نقصان او گردد و هیچ گونه منعی وجود ندارد که او را مجبور به حفظ چیز ممنوع کند و سلطنت او را باطل سازد و از آنچه گفتیم دانسته شد که: آیاتی که شفاعت را نفی می کند، اگر راجع به روز رستاخیز باشد، آن را از غیر خدا به نحو استقلال نفی می کند و آیاتی که اثبات می کند، برای خداوند به نحو اصالت و استقلال و برای غیر او با تملیک و اذن اوست، پس شفاعت در روز قیامت با اذن خدا ثابت است.


منابع :

  1. سید محمد حسین حسینی طهرانی- معادشناسی جلد 9- صفحه 98-103

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/26177