اشکال عدم تناسب جرم زمانی با خلود در جهنم و پاسخ آن

هر چیزی که در عالم گرچه به قدر یک ذره، و به اندازه مدت یک آن تحقق پیدا کند، باطل شدن و نابود شدن آن در همان آن محال است، بلی در آن دیگر نابود می شود، ولی این نابودی، نابودی حقیقت آن ذره در زمان اول نیست. و علیهذا عملی که انسان انجام داده است، چه خوب و چه بد، پیوسته در عالم دهر و ظرف تکوین ثابت است و انعدام پذیر نیست. و لهذا هر عملی که انسان به جا می آورد در آن مخلد است؛ چون عمل اوست، و با اوست، و انعدام بردار نیست، غایة الامر در عالم حرکت و تدریج از نظر او پنهان می شود، ولی در ظرف دهر ثابت است و بعد از فناء و نیستی در ذات خداوند که منتهای سیر انسان است «و أن إلی' ربک المنتهی'؛ و حقا منتهی و غایت سیر و حرکت، به سوی پروردگار تو خواهد بود (ای پیغمبر)!» (نجم/ 42) چون بقاء حاصل شود، و انسان از نیستی به هستی آید، آن أعمال را به صورت ملکوتیه و واقعیه خود مشاهده می کند؛ و چون در بقاء دیگر فنائی نیست بلکه پیوسته وجود، وجود است، بنابراین پیوسته اعمال به صورت ملکوتیه باقی است. به صورت ملکوتی بهشت و یا جهنم جلوه نموده و همیشه با انسان است، و تغییر و تبدیل نمی پذیرد و عوض و بدل نمی شود، و ضعف و فتور و سستی و کندی پیدا نمی کند، و مرگ و نیستی پیدا نمی شود؛ همیشه حیات است و پیوسته ابدیت و بقاء می باشد.
و از آنچه گفته شد دانسته می شود که جمیع اشکالات و ایراداتی که بر خلود کرده اند همگی باطل است. "نظام معتزلی" در مباحثاتش با "هشام بن حکم" خلود را منافی با بقاء خدا می دانست و می گفت چون بقاء و ابدیت اختصاص به ذات خدا دارد دیگر برای هیچ کس متصور نیست. هشام پاسخ او را گفت که بقاء خداوند ذاتی است و بقاء موجودات به خداست، یعنی بقاء خداوند، واجب است و بقاء ممکنات ممکن. و همین فرق بزرگترین فرق، بلکه یگانه فرق اساسی بین ذات حضرت واجب الوجود و سایر موجودات است که: «أهل الجنة یبقون بمبق لهم، والله یبقی بلا مبق؛ بهشتیان پایدارند توسط خدایی که پایدار است ولی خدا در پایداریش نیازمند کسی نیست.» (رجال کشی ص 177) و هشام چگونه با مثالی شیرین و ملیح او را محکوم کرد و خلود را برای او مبرهن ساخت.
و از جمله اشکالات آنکه: نهایت عمر انسان در دنیا صد سال یا قدری بیشتر است؛ و اگر فرض شود شخصی در تمام این مدت به کفر و شرک و ظلم و تعدی و فسق و فجور مشغول باشد و سپس بمیرد، به چه علت إلی الابد معذب باشد؟ چون این مقدار از زمان که آنرا عمر نامند، نسبت به زمان دهر و عالم ابدیت ذره ای است در مقابل خورشید، و یا قطره ای است در برابر اقیانوس ها و دریاها؛ و بنابراین کیفر بدین بزرگی و عظمت در مقابل خیانت و جنایت مادام العمر ظلم است، تا چه رسد به خیانت کمتر از مدت عمر و جنایت کوتاهتر و کفر و شرک و زندقه و یا ظلم و ستمی که کسی در آخر عمر نموده و با آن حال شرک و ظلم از دنیا رفته است.
پاسخ آنکه: أولا گرچه مدت عمر انسان کوتاه است، ولی خداوند به همین مقدار از عمر، انسان را در عالم بقاء به حقیقت ملکوتیه أعمال خود واقف می کند. ابدیت در اینجا به معنای طول زمانی نیست که در عرض این عالم و کشش امتدادی زمان باشد، بلکه در طول این عالم و در باطن این نشأه است؛ و عوالم تو در توست، نه در عرض هم و در یک رشته چون دانه های تسبیح. بنابراین آنچه انسان در مدت عمر خود به جای آورده است، همان به انسان می رسد، غایة الامر در این دنیا در چرخ گردش زمان نیست و نابود به نظر می رسد، ولی در آن عالم همین مقدار به طور ثبوت و استقرار برای انسان است. و «إلی الابد» یعنی: در عالم مافوق زمان و زمانیات و در عالم ثابتات.
و علیهذا خداوند عادل است و حکیم، و به قدر ذره ای ظلم نمی کند و زیاده بر اعمال و صفات و اخلاق انسان به او پاداش بد نمی دهد؛ و این عین عدالت است چون عین تحقق خارجی بدون تصرفات اعتباری است. «ذ'لک بما قدمت أیدیکم و أن الله لیس بظلام للعبید؛ (ای انسان مخاطب به چشیدن عذاب محترق کننده!) اینست آنچه کارکرد دست های شما پیش فرستاده است! و خداوند أبدا به بندگان خود ظلم نمی کند.» (آل عمران/ 182 و انفال/ 51). «ذ'لک بما قدمت یداک و أن الله لیس بظلـ'م للعبید؛ (ای انسان مجادله کننده درباره خدا!) اینست آنچه کارکرد دست تو پیش فرستاده است! و خداوند أبدا به بندگان خود ستم روا نمی دارد.» (حج/ 10)، «من عمل صـالحا فلنفسه و من أسآء فعلیها و ما ربک بظلـام للعبید؛ هر آنکه عمل نیکی انجام دهد برای خود اوست، و هر آنکه عمل بدی به جای آورده علیه خود انجام داده است؛ و البته (ای پیامبر) پروردگار تو به هیچ وجه ستم نمی کند!» (فصلت/ 46).
و ثانیا عالم آخرت عالم حقیقت است، و محاسبه بندگان بر اساس عقیده و نیت است و بنابراین هر کس در نیت او بدی و شر رسوخ کرده و چنانچه در دنیا إلی الابد زندگی می کرد دوست داشت که این مدت را به تجاوز و تعدی و شرک و ظلم و غفلت بگذراند، بر اساس همین سریره و خبث باطن إلی الابد مجازات، و پاداش او طبق تمایلات باطنی و شاکله و سریره او می باشد. البته باید دانست که بسیاری از اشکالات خلود، فقط راجع به خلود در جهنم است نه خلود در بهشت و لذا باید خلود در بهشت و جهنم را در دو بحث جداگانه تنقیح و بیان کرد؛ لیکن پاسخهای ما از این اشکالات عمومیت دارد، و درباره خلود در دوزخ و یا خلود در بهشت، بر یک نهج مفید و مثمر ثمر است.

جهنم جایگاه تطیراست نه محل مخلد بودن
و از جمله اشکالات اینست که: جهنم و آتش برای تطهیر و پاک شدن است و بنابراین بعد از دوران پاکی و تحصیل طهارت باید از جهنم بیرون روند؛ زیرا معلوم است که خداوند تبارک و تعالی بر اساس صفت انتقام جوئی عذاب نمی فرماید، بلکه عذابش بر اساس مجرد تکمیل نفوس، و رفع غل و غش درونی است که با گوشمالی های قیامت رفع شود.
پاسخ اینست که: بسیاری از گرفتاریهای دنیوی برای مؤمنان به جهت تطهیر و تزکیه است، چنانکه بعضی از آیات قرآن کریم دلالت دارد؛ و اما عذاب های قیامت به چه دلیلی بگوئیم که برای تطهیر و تزکیه است؟ بلی بعضی از سختی ها و مشکلات عالم برزخ و قیام انسان عندالله در حشر، و طول کشیدن زمان حساب، برای عبور از این مراحل و وصول به بهشت است؛ و اما نفس ورود در جهنم و مخلد بودن در آن به هیچ دلیلی نمی توان آنرا به علت تطهیر و تزکیه دانست، بلکه همانطور که گفتیم، جهنم طلوع و بروز حقیقت اعمال انسان به صورت ملکوتی آنهاست و هر کس پیوسته با اعمال خود ملازم و مقارن است. أثر از مؤثر انفکاک ندارد، و کردار انسان اثر انسان است.


منابع :

  1. سید محمدحسین حسینی طهرانی- معادشناسی 10- صفحه 391 تا 396

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/26528