انحراف مشرکان در مسأله شفاعت

بسیاری از عوام مردم، شفاعت انبیا و ائمه معصومین علیهم السلام را چنین‏ می‏ پندارند، که پیامبر اکرم (ص) و امام علی (ع) و حضرت زهرا (س) و ائمه اطهار خصوصا امام حسین (ع) متنفذهایی هستند که در دستگاه خدا اعمال نفوذ می‏ کنند، اراده خدا را تغییر می‏ دهند و قانون را نقض می‏ کنند. اعراب زمان جاهلیت نیز درباره بت هایی که شریک خداوند قرار می‏ دادند همین تصور را داشتند، آنان می‏ گفتند که آفرینش، منحصرا در دست خداست‏ و کسی با او در این کار شریک نیست، ولی در اداره جهان، بت ها با او شرکت دارند.
شرک اعراب جاهلیت، "شرک در خالق" نبود، "شرک در رب" بود. خداوند می فرماید: «ام اتخذوا من دون الله شفعاء؛ آنها غیر خدا را شفیعان خود برگزیدند.» (زمر/ 43) مى فرماید: آنها غیر خدا را شفیعان خود برگزیدند. در این آیه سخن از انحراف مشرکان در مساله شفاعت به میان مى آورد تا به آنها ثابت کند مالک شفاعت همان مالک مرگ و حیات آدمى است، نه بت هاى فاقد شعور. مى دانیم که یکى از بهانه هاى معروف بت پرستان در مورد پرستش بت ها این بود که مى گفتند: ما آنها را به خاطر این مى پرستیم که شفیعان ما نزد الله بوده باشند چنانکه در اوایل همین سوره می خوانیم «ما نعبدهم الا لیقربونا الى الله زلفى؛ خواه از این جهت که بتها را تمثالها و مظاهرى براى فرشتگان و ارواح مقدسه مى دانستند و یا براى این سنگ و چوب هاى بی جان قدرت مرموزى قائل بودند.» (زمر/ 3)
به هر حال از آنجا که شفاعت اولا فرع بر درک فهم و شعور است، و ثانیا فرع بر قدرت و مالکیت و حاکمیت، در دنباله آیه در پاسخ آنها چنین مى فرماید: «قل اولو کانوا لایملکون شیئا و لایعقلون؛ به آنها بگو: آیا از آنها شفاعت مى طلبید هر چند مالک چیزى نباشند، و حتى درک و شعورى براى آنها نباشد؟!» (زمر/ 43) اگر شفیعان خود را فرشتگان و ارواح مقدسه مى دانید آنها از خود چیزى ندارند، هر چه دارند از ناحیه خدا است، و اگر از بتهاى سنگى و چوبى شفاعت مى طلبید آنها علاوه بر عدم مالکیت کمترین عقل و شعورى ندارند، این بهانه ها را رها کنید، و رو به سوى کسى آورید که مالکیت و حاکمیت تمام عالم هستى براى او است، و تمام خطوط به او منتهى مى گردد. به همین جهت در آیه بعد اضافه مى کند: «قل لله الشفاعة جمیعا له ملک السماوات و الارض ثم الیه ترجعون؛ بگو تمام شفاعت از آن خدا است چرا که مالکیت و حاکمیت آسمانها و زمین از آن او است، و سپس همه شما به سوى او باز مى گردید.» (زمر/ 44)
به این ترتیب آنها را به کلى خلع سلاح مى کند، چرا که توحیدى که بر کل عالم حاکم است مى گوید شفاعت نیز جز به اذن پروردگار ممکن نیست. «من ذا الذى یشفع عنده الا باذنه؛ چه کسى است که نزد او جز به اذن و فرمان او شفاعت کند؟!» (بقره/ 257) می‏ دانیم که در میان افراد بشر گاهی کسی مؤسسه‏ ای را به وجود می‏ آورد ولی‏ اداره آن را به دیگری واگذار می‏ نماید، یا در اداره آن مؤسسه، خودش با دیگران بطور مشترک دست در کار می‏ شود. عقیده مشرکین درباره خدا و جهان‏ و در اداره جهان به این شکل بود. قرآن کریم به سختی با آن مبارزه کرد و مکرر اعلام نمود که برای خدا شریکی نیست نه در خالقیت و نه در ربوبیت، او به تنهایی، هم پدید آورنده جهان است و هم تدبیر کننده آن، ملک و پادشاهی جهان اختصاص به او دارد و او رب العالمین است.
آنان می‏ گفتند که آفرینش، منحصرا در دست خداست‏ و کسی با او در این کار شریک نیست، ولی در اداره جهان، بت ها با او شرکت دارند. شرک اعراب جاهلیت، شرک در "خالق" نبود، شرک در "رب" بود. برای‏ آنها مسأله اذن خدا برای شفیع و دیگر این که خود شفیع چه صلاحیتی باید داشته باشد و شفاعت کننده چه صلاحیتی باید داشته باشد، این حرفها اصلا مطرح نبوده. آن ها در مسأله توحید معتقد بودند خدای بزرگ فقط خالق عالم است ولی تدبیر عالم کار دست‏ دیگران است و خدا افعال آنها را تصویب کرده است. معتقد بودند که‏ خداوند متعال فقط خالق عالم است و بس.
مسأله خلق و ایجاد برای آنها یک مسأله بود و مسأله اداره عالم مسأله دیگری. آنها می‏گفتند خدا خالق عالم است یعنی‏ سازنده عالم است، مثل این بنا که این ساختمان را ساخته. سازنده عالم‏ نقشش فقط به اصطلاح امروز سازندگی عالم است و بس. او عالم را ساخته و بعد موجوداتی در این عالم خلق کرده و آن وقت اداره عالم خودش حسابی‏ دارد، مسأله اداره عالم دیگر به خدا چندان ارتباطی ندارد، همین‏ مخلوقات خدا هستند که این عالم را اداره می‏ کنند. اعتقاد مشرکین به شفاعت، ناشی از تفویض بود یعنی می گفتند: دیگر عجالتا کار از دست خدا بیرون است، دست بت ها است. در نظر آنها عالم نسبت به خدا مثل ساعت بود نسبت به‏ ساعت ساز. به یک ارباب انواعی اعتقاد داشتند و به یک بت هایی و به‏ یک ارواحی که مثلا با این بت ها ارتباط دارند، و البته این ها در خیلی‏ قدیم بوده، در این زمان ها همان پوسته‏ اش باقی مانده بوده و آن مقدارها در آن نبوده این بود که این ها می‏ گفتند ما دیگر کار زیادی به خدا نداریم، کار اساسی‏ ما با این هاست، مثل اینکه در ادارات گاهی این فکر وجود دارد (در آن جاها درست هم هست). انسان می‏ گوید کار دست این کارمندان‏ جزء است. یک کسی می ‏رود از آن بالا بالاها شروع می‏ کند، او هم یک دستور می‏ دهد، دستور اکید هم می‏ دهد ولی چون کار دست کارمند جزء است او هر طوری که دل خودش می‏ خواهد تمام می‏ کند. دستور را او داده ولی چون شکل‏ اجرا دست این است، آن طوری که دل خودش می‏ خواهد اجرا می‏ کند. انسان می‏ گوید آقا! آن مدیر کل و معاون را رها کن، از آنها کاری ساخته‏ نیست، آنها کارشان فقط دستور دادن است، برو سراغ همین کارمندان جزء. یک وقت شما می‏ بینید یک کارمند جزء که یک نامه را باید تنظیم کند از خود وزیر بیشتر کار از او ساخته است.
برای دستگاه خدا این جور اعتقاد داشتند. اساس این ها هستند، خلاصه اگر شما دم اینها را ببینید این ها بلدند آنجا را درست کنند، کلاه هم سر بالاتری‏ ها بگذارند، ولی اگر این جا را درست نکنی فایده ندارد. این‏ بود که اذهان به جای اینکه متوجه خدا بشود متوجه بت ها می‏ شد که این ها باید کار را درست کنند، و مکرر گفته‏ ایم که ما هم اگر بخواهیم درباره شفاعت‏ شفعا چنین اعتقادی داشته باشیم و بگوییم خدا یک دستور دارد، یک قانون‏ دارد، یک رضایت دارد، امام حسین دستور و قانون و رضایت دیگری دارد، خدا یک دستگاه دارد، امام حسین دستگاه دیگری، دستگاه خدا یک حساب‏ دارد، دستگاه امام حسین حساب دیگری، و آنجا مطلب به شکل دیگری است، بعد بگوییم ما که دستمان به خدا نمی‏ رسد، آنجا کار خیلی مشکل است، می‏ آییم امام حسین را که به یک چیزهای سهل و ساده‏ ای راضی می‏ شود (شفیع‏ قرار می‏دهیم)، خدا به انسان می‏ گوید نماز، روزه، جهاد با نفس، اخلاق‏ پاک، حج، جهاد، امر به معروف و نهی از منکر، کارهای خیلی سخت، امام حسین بر عکس، یک دستگاه خیلی ساده‏ ای دارد، با یک روضه‏ ای گرفتن‏ و یک دانه اشکی ریختن و یک چند تا سینه‏ زدن و خلاصه در چند روز دهه‏ عاشورا سهل و ساده می‏ شود همه قضایا را صاف کرد، ما به جای اینکه از در خدا وارد بشویم که در خیلی سخت و مشکلی هست از در امام حسین وارد می‏ شویم، بعد امام حسین خودش می‏ رود آنجا کارها را درست می‏کند. (اگر چنین اعتقادی داشته باشیم به خطا رفته ‏ایم.)
این معنایش همان است که از کارمند جزء کارهایی ساخته است که از رئیس کل ساخته نیست، این جور اعتقاد به شفاعت امام حسین قطعا باطل‏ است، یعنی از نوع اعتقاد به شفاعتی است که بت پرست ها درباره بت ها داشتند. همان طوری که در آنجا بت ها تقصیری نداشتند و این تقصیر متوجه‏ خود بت پرست بود، در این گونه اعتقاد هم بدیهی است که امام حسین‏ مسؤول نیست، این تقصیر متوجه آن کسی است که چنین اعتقادی دارد. این گونه فکر و اعتقاد با اساس توحید منافات دارد. خود ما ممکن است‏ همین حرف را، نه به این تندی و پر رنگی، به شکل دیگری بگوییم. اینکه انسان برای اسباب عالم استقلال قائل باشد و اثر قائل نباشد، فکر غلطی است. خدا برای امور اثر قرار داده، مثلا برای دوا اثر قرار داده‏ برای شفا. اما اگر ما بگوییم نه، دوا اثر ندارد، فقط خدا دارد شفا می‏ دهد، درست است خدا دارد شفا می‏ دهد ولی معنایش‏ این نیست که دوا اثر ندارد، چون دوا هم از خداست، اثر و تأثیر دوا هم‏ از خداست.
از پیغمبر اکرم (ص) سؤال کردند که یا رسول‏ الله! با وجود اینکه همه چیز به تقدیر الهی است آیا دوا و رقیه و این‏ چیزها هم اثری دارد؟ فرمود این هم از قدر الهی است، یعنی قضا و قدر الهی است که آن اثر را در این قرار داده. ولی همین جا اگر ما بگوییم‏ این اثر به اصطلاح امروز یک اثر جبری است یعنی فعلا این دوا این اثر را دارد، خدا بخواهد خوب می‏شود، نخواهد هم خوب می‏ شود، این می‏ شود آن‏ تفویضی که نباید به آن قائل شد، یعنی کأنه خدا این کار را کرده، دیگر فعلا از اختیارش بیرون است. یک اثر تعلیمی و تربیتی که در کار انبیاء هست ارائه همین مطلب است‏ که هیچ چیزی به صورت استقلال که خدا چه بخواهد چه نخواهد در عالم وجود ندارد. قرآن به قدری روی این مطلب تکیه دارد که عجیب است.


منابع :

  1. مرتضی مطهری- عدل الهی- صفحه 294-293

  2. ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 19 صفحه 481-480

  3. مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 5- صفحه 96-80 و 80-79 و 85-81

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/27093