اهمیت مسئله اعتدال در تطبیق مقتضیات زمان

«و کذلک جعلناکم امه وسطا لتکونوا شهداء علی الناس و یکون الرسول علیکم شهیدا»؛ «و بدین سان شما را امتی میانه قرار دادیم تا بر مردم گواه باشید و پیامبر بر شما گواه باشد.» (بقره/143)
یکی از علامت های مسلمانی، پیدا کردن راه معتدل و میانه است که میان راه های افراطی و تفریطی، میان تندروی ها و کندروی ها است. جمله ای در حدیث وارد شده است که: «ان لنا فی کل خلف عدولا ینفون تحریف الغالین و انتحال المبطلین» (کافی، ج 1، ص 32) ائمه فرموده اند در هر نسلی طبقه معتدلی وجود دارد که از طرفی جلوی افراط کاری غلوکنندگان را می گیرند، تحریفاتی را که از ناحیه غلوکنندگان پیدا می شود نفی می کنند و از طرف دیگر نسبت هایی را که مردم مبطل و مخالف ایجاد می کنند نفی می کنند، به عبارت دیگر هم جلوی ضرر دوستان را می گیرند و هم جلوی ضرر دشمنان را. ضرر تنها از ناحیه دشمن نمی رسد. گاهی از ناحیه دوست ضررهایی می رسد که خطرش از ضرری که از ناحیه دشمن می رسد بیشتر و بالاتر است.
ما این هر دو قسمت را برای اینکه راه وسط و معتدل را بتوانیم پیدا بکنیم از نظر مسئله انطباق اسلام با مقتضیات زمان بحث می کنیم، تندروی هایی که از ناحیه دشمنان می شود و کندروی هایی که از ناحیه دوستان می شود.
در مسئله انطباق با مقتضیات زمان دو جریان مخالف که هر دو غلط بوده است در تاریخ اسلام همیشه وجود داشته است. یک جریان افراطی یعنی دخل و تصرف های بی جا در دستورهای دینی به واسطه یک خیالات و یک ملاحظات کوچک که ما اسم آنها را جهالت گذاشتیم. جریان دیگری توقف و جمود بی جایی است که بر خلاف منظور و روح اسلام است. این جمودها از ناحیه دوستان محتاط بوده است ولی احتیاط هایی که صد در صد بر ضرر اسلام تمام شده است. احتیاط بچه گانه و کودکانه بوده است. البته یک جریان معتدل هم همیشه وجود داشته است ولی ما برای اینکه جریان معتدل را پیدا بکنیم باید ابتدا این دو جریان افراطی و تفریطی را درست بشناسیم.
گاهی دخل و تصرف های جاهلانه ای که در دستورات دینی می شود و اسم روشنفکری می گذارند. گاهی اسم اینها را اجتهاد می گذارند ولی اینها واقعا جهالت است نه اجتهاد. آن جریان ها یکی مربوط به کاری بود که خلیفه دوم درباره "حی علی خیرالعمل" کرد و یکی هم جریان معاصری بود که یکی از رؤسای کشورهای عربی در باب روزه خیلی روی آن اصرار دارد. مثال های دیگری نیز باید عرض بکنم. وظیفه هر مسلمانی است که در برابر این جریانات ایستادگی بکند.

مثال حرمت گوشت خوک
یکی از سؤالاتی که با آن خیلی مواجه شده ایم راجع به حرمت گوشت خوک اینطور سؤال می کردند که گوشت خوک حرام است و البته خیلی دستور حکیمانه ای بوده است. در آن زمان مردم گوشت خوک را نمی شناختند و آن میکروبی که در آن وجود داشت که آن را "تریشین" می گویند عوارض بسیاری برای خورنده به وجود می آورد. در آن زمان بشر نه آن میکروب را می شناخت و نه وسیله ای داشت که آن را از بین ببرد ولی پیغمبر با نور وحی و نبوت این حقیقت را دریافته بود. خدا به پیغمبر دستور داد که به مردم بگو از خوردن گوشت خوک خودداری کنند. حرام بودن گوشت خوک به واسطه همین میکروبی است که در بدن خوک وجود دارد.
ولی امروز به واسطه پیشرفت های عظیم علمی کشف شده است که ضرر این گوشت از چیست و راه از میان بردن آن هم کشف شده است و به وسائل مختلفی آن میکروب را از بین می برند. بنابراین آن دلیلی که برای حرمت گوشت خوک وجود داشته است دیگر امروز وجود ندارد. پس امروز ما اگر گوشت خوک را بخوریم بر خلاف دستور اسلام رفتار نکرده ایم. اگر خود پیغمبر هم امروز باشد و از او سؤال کنیم که با وسایلی که جدیدا پیدا شده است باز هم گوشت خوک را نخوریم، لابد خواهد گفت که نه دیگر حالا می توانید بخورید، آن روز که ما گفتیم، وسایلی برای از بین بردن این میکروب نبوده است و حالا که هست دیگر مانعی ندارد.
این مطلب که گفته می شود هر حکم که در اسلام هست دلیلی دارد راست است. این را علمای اسلام به این ترتیب بیان می کنند که در هر دستوری از دستورات اسلام حکمت یا حکمت هایی نهفته است و به تعبیری که علمای فقه و اصول استعمال می کنند: احکام تابع یک سلسله مصالح و مفاسد واقعی است یعنی اگر اسلام چیزی را حرام کرده است چون مفسده ای وجود داشته است حرام کرده خواه مفسده جسمی باشد خواه روحی، خواه به زندگی فردی بستگی داشته باشد خواه به زندگی اجتماعی، درهر حال یک ضرری در آن بوده است که حرام شده است یعنی تحریم تعبدی به این معنی که بدون دلیل یک چیزی حرام شده باشد اصلا وجود ندارد، و هیچ عالمی از علمای شیعه چنین حرفی نمی زند.
البته از علمای اهل تسنن مانند اشعری ها این حرف را می زنند. آنها یک فکر غلط داشتند که به عالم اسلام بسیار صدمه زد. چون توحیدشان کامل نبود گفتند خدا بالاتر است از اینکه وقتی دستوری می دهد دستورش تابع یک مصلحتی باشد، خدا بالاتر از این است که بخواهد کاری که شخص می کند به خاطر یک مصلحت و فرار از یک مفسده باشد. این انسان ها هستند که وقتی دستور می دهند به خاطر یک مصلحتی است. خدا بالاتر از این حرف ها است. خدا اگر گفت کاری را بکن بدون دلیل است و اگر گفت نکن باز بدون دلیل است. ولی در همان زمان ها این مطلب از ائمه ما سؤال شده است که آیا این حرف ها درست است؟ گفتند نه، غلط است، خدا هیچ کاری در خلقت و یا در شریعت بدون مصلحت و حکمت نمی کند. عدل الهی ایجاب می کند که خدا هم در خلقت و هم در شریعت عادل باشد و اگر عدل یکی از اصول دین است روی همین حساب است.
آنها اگر چه اسمشان باقی است ولی تقریبا عملا منقرض شده اند. الان تمام سنی هایی که وجود دارند به اسم اشعری هستند ولی در واقع این عقیده را از میان برده اند و عملا طرفدار این حرف نیستند.
پس این مطلب که گفته شد اگر در دین اسلام یک چیزی حرام شده است دلیلی داشته حرف درستی است. مثلا اینکه گوشت سگ حرام است یا سگ نجس است، بدون دلیل نیست. حتما در سگ یک چیزی وجود دارد که برای انسان ضرر دارد. البته در صدر اسلام هنوز این حرف هایی که الآن می زنند وجود نداشت. ولی یک مطلب دیگر هست و آن اینکه فرض کنیم عالمی یا مجتهدی پیدا بشود که برایش یقین بشود که اسلام که گفته است گوشت خوک حرام است منحصرا به خاطر همین میکروبی است که امروز کشف شده است. او فتوا خواهد داد: پس حالا دیگر گوشت خوک حلال است. ولی ما قبول نخواهیم کرد. مجتهد باید پخته باشد. ممکن است برای چیزی که حرام شده است، ده ها خطر وجود داشته باشد و امروز علم یکی از آنها را کشف کرده و مابقی هنوز مانده باشد.
شما می بینید مثلا علم پنی سیلین را کشف و آثارش را بیان می کند و تمام مردم به آن روی می آورند. بعد از چند سال می بینید متوجه می شوند که ضررهایی هم دارد و لااقل برای همه مریض ها تجویز نمی کنند. علم گوشه ای را کشف می کند و گوشه دیگر برایش پنهان می ماند. حالا برای یک نفر مجتهد کی یقین پیدا می شود که علت اینکه اسلام گفته است گوشت خوک حرام است منحصر به همین میکروبی است که علم کشف کرده است؟! اگر بگوید، عجله به خرج داده است و باید از او سؤال کرد آیا شما یقین دارید که بیست سال دیگر چیز جدیدی کشف نشود؟
مثلا ممکن است خصائص بعضی از حیوانات در گوشتشان وجود داشته باشد به طوری که خورنده آن گوشت آن خصائص را بگیرد. از جمله صفات خوک اینست که خیلی کثیف است. در حدیث است که یکی از خصایص روحی این حیوان اینست که غیرت را از بین می برد. البته می دانید هر کدام از حیوانات خصائص روحی مخصوص به خود دارند، مثلا وفا در سگ زیاد است. سگ در مقابل احسانی که به او می شود آن احسان را نادیده نمی گیرد ولی گربه اینطور نیست. و یا غیرت ناموس در خروس زیاد است و حیوانی که اصلا این خاصیت در او نیست خوک است. وقتی از امام رضا (ع) راجع به حرمت گوشت خوک سؤال می کنند می فرماید: «لانه یذهب الغیره؛ برای اینکه غیرت را از بین می برد.» بعد در آنجا گفتم که این حالتی که شما الان در اروپا می بینید، اثر گوشت خوک است که حاصلش را بروز داده است.
پس این نپختگی است که وقتی انسان یک فلسفه ای را درباره احکام پیدا کرد بگوید هر چه هست همین است. مثلا در باب مشروب یک کسی بگوید (البته مشروب در تمام شرایع حرام بوده است) علت اینکه مشروب حرام است اینست که برای کبد و قلب مضر است ولی تجربیات نشان داده است که اگر کسی به مقدار کم مصرف بکند نه فقط مضر نیست بلکه نافع است، پس شراب کمش حلال و زیادش حرام است. این هم باز دستپاچگی دیگری است. نه، انسان باید در اینجور مسائل سرعت به خرج ندهد.
بعضی از افراد در قدیم می گفتند علت حرمت شراب زایل کردن عقل است و ما یک طبیعتی داریم که در ما شراب ایجاد سکر و مستی نمی کند، پس شراب بر ما حلال و بر دیگران حرام است. نه، اینجور نیست. اولا ممکن است هزاران دلیل برای حرمت شراب وجود داشته باشد که ما هنوز به آنها نرسیده ایم. ثانیا یک شیئی حرام ولو اینکه یک ذره اش آن خاصیت ضرری را نداشته باشد ولی باید آن را به طور دربست حرام کرد که مردم اصلا به سوی آن نروند.

مثال دیگر زبان عربی، زبان اعمال مذهبی در اسلام
بعد از جنگ بین الملل اول به علل سیاسی استعماری حس ملیت را طرح کردند. "ویلسن" یک طرح چهارده ماده ای ریخت که یکی از مواد آن این بود که احساس ناسیونالیستی را زنده کنند. اینطور نبود که این مواد را برای کشورهای اسلامی طرح کرده باشند، برای دنیا طرح کرده بودند. این، نظیر آن دستوری است که ارسطو به اسکندر داد. اسکندر وقتی دنیا را فتح کرد و مانند سیل بنیان کن همه را زیر مهمیز می آورد، راجع به نگهداری فتوحاتش از ارسطو نظر خواست. گفت: "تفرقه بیانداز و حکومت کن" یعنی هر جا را که فتح می کنی مردم آنجا را تکه تکه کن، از میان خودشان افرادی را بر انگیز و به آنها حکومت بده، آنها با هم رقیب می شوند و همیشه با هم معارضند، لذا تمام آنها تکیه شان به تو است. با این روش تو می توانی ممالکی را که فتح کرده ای زیر مهمیز خودت قرار بدهی. این فکر در جنگ بین المللی اول هم به وجود آمد و طراحش هم ویلسن بود که در میان هر ملتی احساسات ملیت و ناسیونالیستی آنها را تقویت بکنند. مثلا در مورد منطقه عظیم کشورهای اسلامی که نیروی واحدی بر آنها حکومت می کرد و ملل مختلفی زیر پرچم آن بودند گفت باید احساسات ملی هر ملتی را تحریک کرد. این کشور ترکیه فعلی، کشور عثمانی و یکی از کشورهای بزرگ جهان بود. تمام کشورهای عربی فعلی تابع عثمانی بودند. از طرفی در کشورهای عربی اشراف آنها را بر انگیختند که باید از نژاد و ملیت خودتان طرفداری بکنید، و از طرف دیگر کمال آتاترک را بر انگیختند که ما ترک هستیم، زبانمان ترکی است. خطشان را هم عوض کردند. بعد گفتند چون ما روی نژاد تکیه می کنیم پس مذهب یک امر خصوصی است، یک امر فردی است و جزء مسائل اجتماعی نیست.
در مجلس ترکیه اصلا مذهب را قبول نکردند و اسلام را به عنوان مذهب رسمی نپذیرفتند. نتیجه این شد که همچو کشوری را در حال انزوا قرار داده اند. بعد گفتند که خدا زبان مخصوصی ندارد، چه لزومی دارد که نماز را به زبان عربی بخوانید؟ بیایید نماز را به زبان ترکی بخوانیم، فرقی نمی کند، اسلام خواسته است که مردم نماز بخوانند یعنی با خدا صحبت بکنند، با هر زبان که شد می شود «و الله بکل شی ء علیم»؛ «خدا به همه چیز آگاه است» دیگر دلیلی ندارد که حتما به زبان عربی باید نماز خواند.
این هم یک نوع شتابزدگی است، برای اینکه هر مذهبی اگر زبان مخصوصی نداشته باشد، آن مذهب نمی تواند باقی بماند. اسلام به یک معنی زبان مخصوصی ندارد، به این معنی که اسلام واجب نکرده است که زبان مکالمه حتما زبان عربی باشد. اسلام زبان مخصوصی را برای مکالمه با یکدیگر طرح و وضع نکرده است. اسلام خط مخصوصی را هم برای مردم فرض نکرده است که حتما باید تمام مردم مثلا با خط عربی بنویسند. نه، اسلام دین نژادی نیست، در اسلام اینجور محدودیت ها وجود ندارد. اما اسلام برای اعمال مذهبی زبان مخصوصی را انتخاب کرده که این زبان مخصوص به همه مردم وحدت بدهد.
اساسا این، کار خوبی است یا کار بدی است که ملت های مختلف دارای زبان های مختلف، لااقل در یک قسمت یک زبانه بشوند؟ این از نظر وحدت بشریت خوب است، گامی است به سوی وحدت بشریت. اگر به مردم تکلیف می کرد که حتما با یک زبان صحبت بکنند خوب نبود و شاید عملی هم نبود.
هر ملتی ادبیاتی برای خودش دارد که آن ادبیات جزء ذخایر آن ملت و ذخایر بشریت است. واقعا باید زبان فارسی را حفظ کرد برای اینکه در زبان فارسی نفایس و آثار گران بهایی وجود دارد که برای بشریت مفید است، نه از نظر اینکه ما ایرانی هستیم و احساس ملیت ایرانی داریم بلکه از نظر بشردوستی و علاقمند بودن به نفایس بشر. پس این نخواهد شد که تمام مردم دنیا بیایند یک زبان را برای خود انتخاب کنند، ولی این مقدار که ملل مختلف را لااقل در زبان مذهبی یکی بکنیم، امکان پذیر است و این از آن جهت نیست که زبان خدا العیاذ بالله زبان عربی است. اصلا خدا زبان نمی خواهد، حرف هم که نزنیم از نیت ما آگاه است، ولی این یک فلسفه دارد که عرض کردم و این فلسفه را باید حفظ کرد. این کوتاه فکری است. "ابونواس" در آن شعر می گوید:
قل للذی یدعی فلسفه ***حفظت شیئا و غابت عنک اشیاء

بگو به این مدعی علم و فلسفه که تو یک چیز یاد گرفته ای ولی خیلی چیزها را فراموش کرده ای. آیا می دانید هیچ زبانی قادر نیست که زبان دیگر را صد در صد تحویل بگیرد؟ هر زبانی آنچه که دارد مخصوص خودش است یعنی شما اگر تمام ادبای زبان فارسی را جمع بکنید تا سوره حمد را به فارسی ترجمه بکنند که همان منظور سوره حمد را بفهماند امکان پذیر نیست. زبان فارسی را هم اگر بخواهند برگردانند به زبان دیگری که همان لطافت و همان منظور را داشته باشد نمی توانند. اشعار خیام را هر کاری بکنند نمی توانند به زبان دیگری برگردانند. می گویند آمار نشان داده است که اگر شما حرفی برای کسی نقل بکنید و آن شخص همان حرف را به سومی، و سومی به چهارمی و همینطور تا سی چهل نفر برای هم نقل بکنند و آن شخص آخر برای شما که این حرف را زده اید نقل بکند می بینید اصلا آنقدر در آن حرف تصرفات شده است که هیچ شباهتی با آن ندارد، حالا چه رسد به دین. یکی از امتیازات اسلام این است که متن آنچه گفته است محفوظ است. متن قرآن مجید محفوظ است، متن دعاها محفوظ است و ما متنها را باید حفظ بکنیم. این منتهای نادانی و جهالت و حماقت است که با یک همچو حساب بچه گانه که خدا زبان مخصوص ندارد، بگوئیم پس نماز را به زبان دیگر برگردانیم.
این هم نمونه دیگری از جهالت ها و تصرفات جاهلانه ای که احیانا در دین می شود و باید افراد معتدل و عادل جلوی این تصرفات را بگیرند.


منابع :

  1. مرتضی مطهری- اسلام و نیازهای زمان جلد 1- صفحه 55-61

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/27346