مبنای عقلی و فلسفی اثبات توحید در کلام امیرالمؤمنین علیه السلام

کلام پیشوای اول در توحید و معنی صفات: «الحمدلله الذی أعجز الاوهام أن تنال الا وجوده و حجب العقول عن أن تتخیل ذاته فی امتناعها عن الشبه والشکل بل هوالذی لم یتفاوت فی ذاته، و لم یتبعض فی تجزئة العدد فی کماله، فارق الاشیاء، لا علی اختلاف الاماکن و تمکن منها، لا علی الممازجة، و علمها لابأداة لایکون العلم الا بها، و لیس بینه و بین معلومه، علم غیره، ان قیل: کان، فعلی تأویل ازلیة الوجود، و ان قیل: لم یزل، فعلی تأویل نفی العدم، فسبحانه و تعالی عن قول من عبد سواه، واتخذ الها غیره علوا کبیره؛ سپاس خدایی راست که اوهام را عاجز و زبون کرده از این که جز وجود او را نایل شوند و عقول را مانع شده از این که ذات و حقیقت او را تصور کنند، از این جهت که از هرگونه شبه (مانند) و شکلی اباء و امتناع دارد، بلکه اوست که هرگز در ذات خود، تفاوت و اختلاف پیدا نکرده (و اگر شبه و شکل داشت، ذاتش با آنها و بدون آنها تفاوت می کرد) و پاره پاره نشده، به واسطه عروض تجزیه عددی در کمالش. از اشیاء جدایی گرفته، نه به طور اختلاف مکانی، و از اشیاء متمکن شده و بر آنها تسلط یافته، نه به طور آمیزش، و آنها را دانسته، نه به واسطه آلتی که بدون آن علم میسر نشود، میان او و معلوم او علمی جز خودش نیست (ذات خودش علم است به همه چیز). اگر گفته شود: "بود"، مرجعش این است که وجودش ازلی و غیرمسبوق است (نه به معنی زمان گذشته) و اگر گفته شود: هرگز زوال نداشته، منظور، نفی عدم و نیستی از ذات او بوده (نه پیوستگی زمانی)، پس ساحت او منزه و بسی بلند است از سخن کسانی که غیر او را پرستیده و جز او خدای دیگری گرفته اند.» (توحید و امالی صدوق)
در این جملات، سه مسأله فلسفی زیر توضیح داده می شود:
اول: معرفت حق سبحانه، به واسطه تصور ذهنی نبوده و واقعیت خارجی او خودبخود و بی واسطه، معلوم است.
دوم: علم وی به اشیاء، به نفس وجود اشیاء است، نه به صور ذهنیه آنها و نه به واسطه آلات و ادوات ادراک.
سوم: اولیت و تقدم او بر اشیاء، تقدم زمانی نبوده و به معنی اطلاق و عدم محدودیت وجودی است.
پایه مسأله اول، روی صرافت و وحدانیت محضه وجود حق گذاشته شده است؛ زیرا وجود صرف و خالص، هیچ گونه تفاوت و اختلافی در ذات نخواهد داشت و چنین چیزی، دیگر مرتبه ذهن و خارج، و خاصیت این گونه و آن گونه نمی پذیرد و در این صورت، وجود علمی غیر از وجود عینی نبوده و در وی موجود و معروف، یک حقیقت خواهد بود.
پایه مسأله دوم روی لازم صرافت و اطلاق وجود گذاشته شده که احاطه تامه به همه اشیاء بوده باشد؛ زیرا لازمه فرض مطلق با محدود، این است که مطلق نسبت به محدود، احاطه تامه داشته و در داخل و خارج ذات وی، حاضر بوده باشد و در این صورت، همه چیز، پیش وی روشن بوده و مانع و حاجبی نخواهد داشت و هر چیز به نفس وجودش، معلوم وی خواهد بود، نه با توسط آلت و ابزار ادراک و حصول صورت علمیه.
پایه مسأله سوم نیز روی اطلاق و صرافت وجود گذاشته شده؛ زیرا هر مطلقی که با محدودی ملاحظه شود، از هر طرف، و از جمله از جانب قبل، به محدود مفروض، احاطه خواهد داشت. منزه است خدای متعال از سخن آنها که او را نشناخته و مقارن زمان می دانند.
کلام پیشوای اول، در معنی صفات علیای حق جلت عظمته: «مستشهد بکلیة الاجناس علی ربوبیته و بعجزها علی قدرته، و بفطورها علی قدمته، و بزوا لها علی بقائه، فلالها محیص عن ادراکه ایاها، و لاخروج من احاطته بها و لااحتجاب عن احصائه لها و لاامتناع من قدرته علیها. کفی باتقان الصنع لها آیة، و بمرکب الطبع علیها دلالة، و بحدوث الفطر علیها قدمة، و باحکام الصنعة لها عبرة، فلا الیه حد منسوب و لاله مثل مضروب، و لاشیء عنه بمحجوب، تعالی عن ضرب الامثال والصفات المخلوقة علوا کبیرا؛ استشهاد می کند با کلیت و عمومی که در اجناس دیده می شود، به ربوبیت خویش و با عجز آنها به قدرت خویش و با بیرون کشیدن آنها از عدم، به قدیم بودن خویش و با زوال آنها به بقای خویش. پس نه آنها را از این که به آنها رسیده و دست یابد، فراری است و نه از احاطه او بیرون رفتنی است و نه از احاطه علمی او پنهان شدنی است و نه از قدرت و توانایی وی، امتناع و ابایی است. اتقان و استحکام آفرینش، آیه کافی او است و در دلالت بر وی، مرکب طبع و غریزه بس، و در قدیم بودن وی، حدوث آفرینش بس و استوار بودن ساختمان فطرت ها در عبرت بس است. پس نه حدی به وی نسبت می گیرد و نه مثلی در حقش زده می شود، و نه چیزی از وی پنهان می باشد، ساحت وی از توصیف، بسی بلند است.» (توحید صدوق و عیون الاخبار)
در این جمله ها به پاره ای از صفات علیای حق، اشاره شده و بر آنها برهان اقامه گردیده، مانند صفت ربوبیت و قدرت و قرمت و بقاء و تسلط و احاطه و علم. کلیت و عمومی که در انواع خارجیه دیده می شود، لازمه اش این است که خصوصیات فردی در هر یک از انواع، از اقتضای نوع کنار بوده و به یک حقیقتی بیرون از خود نیاز داشته باشد که به ربوبیت آنها قیام نماید. نیاز مطلقی که در انواع مشاهده می شود، دلیل بر وجود قدرت غیرمتناهیه ای است که آنها را رفع نماید؛ زیرا تحقق نیاز، با تعلقی که به قدرت دارد، بدون تحقق قدرت، معقول نیست.
حدوث و پیدایش انواع، دلالت به قدیم بودن صانع آنها می کند؛ زیرا محدود بودن آنها از ناحیه ابتدا و مسبوق بودن آنها به عدم، مستلزم حقیقتی است که بر آنها سبقت جسته و از ناحیه ابتدا، آنها را محدود سازد و همچنین محدود بودن آنها از ناحیه آخر و نهایت، دلالت بر حقیقتی دارد که از آن سوی به آنها احاطه کند. لازم این معانی، احاطه وجودی و علمی او بر همه اشیاء می باشد و بالاخره، او حقیقتی خواهد بود که هیچ گونه محدودیتی را در وی راهی نیست. و نیز در جائی دیگر می فرمایند: توحیدش نکرد، آن که نسبت کیفیت به وی داد و نه به حقیقتش رسید، آن که برایش مثل زد و نه او را قصد کرد، آن که تشبیهش نمود و نه او را بسیط و خالص از ترکیب گرفت (و نه به سوی او رجوع کرد)، آن که به سوی او اشاره کرد و توهمش کرد. هر آنچه ذاتش ساخته شود، مصنوع خواهد بود، و هر آنچه در قیام و استواری وجود، به غیر تکیه و اعتماد کند، معلول می باشد. او فاعل است، ولی نه با حرکت ابزار؛ اندازه می گیرد، ولی نه با گردش فکر؛ توانگر است، ولی نه از راه استفاده از غیر؛ زمان ها همراهش نیستند و وسایل و اسباب، کشمکش نمی دهند. هستی وی از زمان ها و وجودش از نیستی و ازلی بودنش از هر اولی، پیشی گرفته است.
از این که او مواضع ادراک و شعور را آن طور ساخته، معلوم می شود که خود گرفتار آنها نیست، و از تضادی که میان ایشان انداخته، فهمیده می شود که خودش ضد ندارد، و از تفاوت و نزدیکی که میان اشیاء گذاشته، به دست می آید که خودش قرین ندارد. ضدیت انداخت میان نور و ظلمت، و روشنی و تیرگی، و خشکی و تری، و گرمی و سردی؛ تألیف می کند میان آنها که با هم کینه می ورزند و پیوند می دهد آنها را که از هم جدا هستند؛ نزدیک می کند، آنها را که از هم دورند، و دور می کند آنها را که به هم نزدیک می باشند. هیچ حدی شاملش نمی شود و هیچ تعدادی او را نمی گیرد، وسایل تحدید، تنها خود را تحدید می کنند، و آلات، به همانند خویش اشاره می نمایند. کلمه "منذ" نمی گذارد اشیاء قدیم شوند و کلمه "قد" از ازلیت آنها مانع است، و کلمه "لولا" آنها را از کامل بودن به کنار داشته است. با همین اشیاء، صانع آنها به عقل ها تجلی کرده و با همین اشیاء از نگاه کردن هر چشمی، امتناع ورزیده است. در حق وی، قانون حرکت و سکون جاری نیست و چگونه در حقش جاری خواهد شد، چیزی که او خود به جریانش انداخته، و چگونه به خودش برمی گردد، چیزی که او خود ظاهرش کرده، و چگونه در وی پیدا می شود، چیزی که او خود، پیدایش را به وی داده است، در این صورت ذاتش تفاوت و اختلاف پیدا می کند و کنه ش متجزی می شود، و حقیقتش از ازلیت امتناع می ورزد، و البته برایش "پس" پیدا خواهد شد، وقتی که برایش "پیش" پیدا شد، و تمامیت خواهد خواست، وقتی که نقصان همراه وی باشد. در این صورت، علامت مخلوقیت در وی استوار می شود، و دلیل می شود، پس از آن که مدلول علیه بود. خدایی که حال به حال نمی شود و زوال نمی پذیرد و غروب نمی کند، با سلطنت امتناع خود، از هر تأثیری که غیر او در او بکند، برکنار است....
و به درستی که خدای پاک پس از فنای دنیا برمی گردد، در حالی که تنها است و هیچ چیزی جز وی با وی نیست، چنان که پیش از ابتدای دنیا بود، همچنان پس از فنای دنیا خواهد بود، بی این که در آن حال، وقتی و مکانی و نه حینی و زمانی بوده باشد. در آن ظرف، همه سررسیدها و وقت ها معدوم شده و همه سال ها و ساعت ها زایل گردیده، دیگر چیزی نیست جز خدای واحد قهاری که بازگشت همه کارها به سوی اوست.
مراد، بیان صفات تنزیه ی حق سبحانه، و توضیح یک سلسله صفاتی است که مستلزم نقص حاجت بوده و لوازم وجودات امکانی هستند، مانند اقسام کیفیت و شباهت و ممائلت و قابلیت اشاره حسی و عقلی و انواع تضاد و تقابل در صفات و احتیاجات که عموما لازم محدودیت امکانی است. پایه اولی بیان، روی اطلاق وجود و وحدانیت حقه ذات گذاشته شده است؛ زیرا ذاتی که در وجود خود، مطلق و غیرمحدود بوده باشد، هیچ گونه حد و قید و عدم نمی تواند راهی به وی باز نماید: «اذا لتفاوتت ذاته، و لتجزء کنهه و لامتنع من الازل معناه». ضمنا تذکر داده شده که لازم اطلاق وجود، اولیت مطلقه اوست؛ او از هر حد و قید مفروض، وسیع تر و از آن آزاد است و از هر مبدأ مفروض و ابتدای متوهمی، جلوتر و بر آن مقدم است: «سبق الاوقات کونه والعدم وجوده والابتداء ازله» همچنین به طور ضمنی تذکر داده شده که موجودات در عین حال که مانند آئینه، حق را نشان می دهند، خود حجاب ها و موانع معرفت تامه هستند؛ زیرا هر محدودی به واسطه ارتباط وجودی که با مطلق خود دارد، او را نشان می دهد، ولی هرگز نمی تواند، مطلق خود را مطلقا در خود جای دهد. اجمال آنچه که در موضوع نشأه قیامت بیان شده، این است که وی به نشأه دنیا محیط است و تأخری که در این باب می فهمیم، به حسب حساب زمانی خودمان می باشد.


منابع :

  1. سید محمدحسین طباطبایی- شیعه- صفحه 117-110

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/27352