نگاهی گذرا به اقدامات پیامبر از قبل از بعثت تا هجرت به مدینه

پیغمبر اکرم (ص) به سال 570 میلادی (53 سال قبل از هجرت) در شهر مکه، در یک خانوده ای که اصیل ترین و شریف ترین خانواده عربی شمرده می شد به و جود آمد. پیش از آن که از مادر متولد شود، پدرش در گذشت و شش ساله بود که مادر خود را از دست داد و پس از دو سال دیگر، جدش عبدالمطلب که سرپرستی او را داشت، بدرود زندگی گفت و آن حضرت، تحت کفالت مستقیم عموی خود ابوطالب، پدر امیرالمومنین علی (ع) درآمد. ابوطالب آن حضرت را مانند یکی از فرزندان خود گرامی داشته و تا چند ماه قبل از هجرت، پیوسته در حمایت و نگه داری آن حضرت کوشا بود و کوچک ترین مسامحه ای روا نمی داشت. پیغمبر اکرم درس نخوانده بود و در بیرون مکه در قبیله مادر رضاعی خود و پس از آن در مکه در خانه جد و عموی خود زندگی می کرد و نزدیک سن بلوغ، با کاروان تجارتی، مسافرتی به شام نمود و در همان سفر بود که بحیراء راهب او را دید و از نبوتش خبر داد و درباره وی به همراهانش توصیه کرد. پیغمبر اکرم از نخستین روزی که وارد محیط زندگی شد و به معاشرت و آمیزش با مردم پرداخت، به راستی و درستی و امانت و سلامت نفس شناخته شد و پیش مردم به محمد امین معروف گردید و به همین سبب، یکی از بانوان مکه (خدیجه کبری) که ثروتی فراوان داشت، او را عامل تجارت خود قرار داد و دیری نگذشت که پیشنهاد ازدواج نیز نموده و آن حضرت با وی ازدواج کرد.
پیغمبر اکرم (ص) قبل از بعثت با این که در محیط بت پرستی بود، به بت ها سر تعظیم فرود نیاورد و پیوسته خدای یگانه را می پرستید و گاهی به غاری که در کوه حرا، نزدیکی مکه بود، می رفت و دور از سر و صدای مردم، با پروردگار خود راز و نیاز داشت. پیغمبر اکرم پس از گذرانیدن چهل سال از عمر شریف خود، از جانب خدای مهربان برای مقام رسالت برگزیده شد و سمت پیامبری یافت و اولین سوره قرآنی (سوره اقرا باسم ربک) بر وی نازل گردید و مامور دعوت و تبلیغ مردم شد. ماموریتی که درآغاز کار داشت این بود که دعوت را پنهانی انجام دهد. اول کسی که به وی ایمان آورد، علی بن ابی طالب (ع) بود که در خانه آن حضرت می زیست و پیغمبر اکرم شخصا به تربیتش همت می گماشت و پس از آن، خدیجه کبری (س) به اسلام تشرف جست و مدتی این دو بزرگوار با آن حضرت نماز می خواندند، در حالی که هنوز دیگران در کفر می زیستند و پس از چندی، عده کمی از مردم ایمان آوردند. پیغمبر اکرم (ص) پس از سه سال، ماموریت یافت که دعوت خود را علنی سازد و از خویشاوندان خود شروع فرماید. آن حضرت پیرو این امر، از عموم خویشاوندان خود دعوتی به عمل آورد و رسالت خود را به ایشان اظهار داشت و نوید داد که هر یک ازآنان که برای نخستین بار دعوی وی را قبول کند، وصی و جانشین وی خواهد بود وسه بار این سخن را تکرار فرمود. احدی آن حضرت را اجابت نکرد به جز این که در هر سه بار علی (ع) بلند شد و آمادگی خود را برای پذیرفتن پیشنهاد حضرت اعلام داشت. پیغمبر اکرم او را تشویق کرد، وعده جانشینی خود را به وی داد. بالاخره آن جماعت برخاستند و از روی استهزا به ابوطالب گفتند: پس از این، باید از فرزند خود اطاعت کنی و متفرق شدند.

سخت گیری مشرکان بر پیامبر و هجرت به حبشه:
پیغمبر اکرم (ص) پس از آن، به دعوت علنی و عمومی پرداخت ولی از ناحیه مردم با یک مقاومت و سرسختی عجیب و طاقت فرسایی مواجه شد. مردم مکه با خوی و حشی گری وعادی که به بت پرستی داشتند، در مقام دشمنی و لجاجت برآمده، از هیچ گونه آزار و شکنجه و استهزا و اهانت نسبت به آن حضرت و پیروانش خودداری نمی کردند و هرروز به نادانی و سخت گیری خود می افزودند. هر چه فشار و سخت گیری مردم بالا می گرفت، پافشاری آن حضرت در دعوت خود و صبر و بردباری اش در برابر محنت، آشکارتر می شود و هرگز از دعوت خود عقب نشینی نمی کرد و تدریجا به شماره پیروان اسلام می افزود. و گاهی نیز کفار از راه تطمیع پیش می آمدند و به آن حضرت پیشنهاد می کردند که مال فراوانی به وی پرداخته، بزرگ ترین ثروت را برای وی تهیه کنند یا او را به سلطنت انتخاب نمایند، وی نیز دربرابر آن، از دعوت خود دست بردارد یا لااقل به سوی خدای خودش دعوت کرده، کاری به خدایان آنان نداشته باشد. ولی پیغمبر اکرم (ص) پیشنهاد ایشان را رد کرده، تصمیم قطعی خود را به اجرای ماموریت خدایی و ادامه دعوت دینی به جماعت اعلام کرد.

کفار پس از آن که از راه تطمیع مایوس شدند دوباره به فشار خود افزوده و مسلمانان را با شکنجه و عذاب های سخت که گاهی به قتل منتهی می شد از اسلام باز می داشتند. تنها به جهت ملاحظه ای که از ابوطالب که رئیس بنی هاشم و عموی آن حضرت و حامی وی بود داشتند، از کشتن آن حضرت خودداری می کردند ولی این ملاحظه، هرگز جلوی سایر آزار و شکنجه ها را نمی گرفت. پس از چندی، کاربر مسلمانان سخت تر شد و دیگر کارد به استخوان رسید. پیغمبر اکرم اجازه داد که یارانش به سوی حبشه هجرت کنند و چندی از شکنجه و آزار قوم خود ایمن شوند. جماعتی که در راس آن ها جعفربن ابی طالب، برادر امیرالمومنین قرار داشت (جعفر یکی از برگزیده ترین یاران پیغمبر اکرم (ص) بود) با خانواده خود به حبشه مهاجرت کردند. کفار مکه پس از آن که از مهاجرت مسلمانان خبردار شدند، دو نفر از کاردانان خود را با تحف و هدایای بسیار، پیش پادشاه حبشه فرستاده، استرداد مهاجران مکه را تقاضا نمودند ولی جعفر بن ابی طالب با بیاناتی که در حضور پادشاه حبشه ایراد کرد، شخصیت سر تا پا نورانیت پیغمبر اکرم (ص) و اصول عالیه اسلام را برای پادشاه و کشیشان مسیحی و سران کشور که حضور داشتند، تشریح نمود و آیاتی چند از سوره مریم تلاوت کرد. بیانات بی آلایش جعفر به طوری جذاب بود که پادشاهان و همه اهل مجلس را به گریه در آورد. پادشاه به تقاضای اهل مکه جواب منفی داده، تحف و هدایایی را که فرستاده بودند رد کرد و دستور داد وسایل راحتی و آسایش و آسودگی را از هر جهت برای مسلمانان مهاجر فراهم نمایند. کفار مکه پس از این جریان، معاهده کردند که با بنی هاشم که خویشاوندان پیغمبراکرم و طرفداران وی بودند، قطع رابطه کنند و راه معاشرت و مکالمه و داد و ستد را با ایشان به کلی ببندند و در این خصوص، عهدنامه ای نوشته، به امضای عموم رسانیده، در کعبه گذاشتند. بنی هاشم که پیغمبر اکرم (ص) نیز همراه ایشان بود ناگزیر از مکه بیرون آمده، در یکی از دره ها که به شعب ابی طالب معروف بود، متحصن شدند و تقریبا با نهایت سختی و گرسنگی به سر بردند. در این مدت، کسی جرات بیرون آمدن از شعب را نداشت، روزها با گرمای سوزان و شب ها با ناله زنان و کودکان دست به گریبان بودند. پس از سه سال، کفار در اثر محو شدن عهدنامه و ملامت های زیادی که از قبایل اطراف شنیدند، از معاهده خود منصرف شدند و بنی هاشم از تحصن بیرون آمدند. ولی در همان ایام، ابوطالب که یگانه حامی پیغمبر اکرم (ص) بود و همچنین خدیجه کبری، زوجه آن حضرت، بدرود زندگی گفتند و کار بر پیغمبر اکرم بسیار سخت شد و به هیچ وجه قدرت این که میان مردم درآید یا خود را به کسی نشان دهد یا در محل معینی توقف کند، نداشت و به کلی امنیت جانی از وی سلب شده بود.

مسافرت آن حضرت به طائف:
سای که پیغمبر اکرم و بنی هشام از شعب ابی طالب بیرون آمدند، سال سیزدهم بعثت بود. پیغمبر اکرم (ص) همان ایام، مسافرتی به طائف (شهری است تقریبا درصد کیلومتری مکه) نمود و مردم طائف را به اسلام دعوت فرمود ولی جهال شهر، از هر طرف ریختند و دشنام داده، سنگسارش کردند و بالاخره از شهر بیرون راندند. پیغمبر اکرم ازطائف به مکه مراجعت نموده و چندی در مکه بود و چون هیچ گونه امنیت جانی نداشت، خود را به مردم نشان نمی داد و بزرگان مکه نیز نظر به این که اوضاع و احوال برای از میان بردن آن حضرت مساعد بود، در دارالنندوه که به منزله مجلس شورا بود اجتماع نموده، در یک مجلس سری، آخرین طرح را برای یک سره کردن کار آن حضرت ریختند. طرح نام برده این بود که از هر قبیله از قبایل عرب، یک نفر انتخاب شود و انتخاب شدگان به طور دسته جمعی به خانه آن حضرت ریخته، به قتلش رسانند. البته منظور از شرکت دادن همه قبایل این بود که عشیره آن حضرت یعنی بنی هاشم نتوانند به خون خواهی وی قیام نموده، با متصدیان قتل بجنگند و همچنین، شرکت جستن یک نفر از خود بنی هاشم به کلی زبان بنی هاشم را می بست. این تصمیم قطعیت پیدا کرد، در حدود چهل نفر از قبایل مختلف نامزد قتل آن حضرت شده، شبانه خانه اش را محاصره نمودند که سحرگاهان به درون خانه ریخته، تصمیم قوم را اجرا نمایند. ولی اراده خدایی فوق اراده قوم بود و تصمیم آنان را نقش بر آب نمود، خدای متعال به پیغمبر اکرم (ص) وحی فرستاده، از تصمیم قوم با خبرش نمود و امر فرمود که شبانه از مکه بیرون آمده، به مدینه مهاجرت کند. پیغمبر اکرم (ص) علی (ع) را از جریان واقعه مطلع ساخته، امر فرمود که شبانه در رخت خواب وی بخوابد و وصایای خود را به وی نموده، شبانه ازخانه بیرون رفت و در راه، ابی بکر را دیده، وی را نیز با خود برداشته، راه مدینه را پیش گرفت. عده ای از بزرگان مدینه، قبل از هجرت در مکه با پیغمبر اکرم (ص) ملاقات کرده، ایمان آورده بودند و ضمنا پیمانی بسته بودند که اگر آن حضرت به مدینه بیاید به حمایت وی برخاسته، از وی دفاع کنند، چنان که از جان و عرض خود دفاع می کنند.

هجرت پیغمبر اکرم به مدینه:
پیغمبر اکرم (ص) شبانه خود رابه غاری در کوه ثور که نزدیکی مکه می باشد، رسانید و سه روز در غار پنهان شد. پس از سه روز، از غار بیرون آمده به مسافرت خود ادامه داد، تا وارد مدینه گردید و مورد استقبال گرم اهل مدینه قرار گرفت (مدینه تا آن روز به یثرب معروف بود و پس از آن، مدینة الرسول نامیده شد). از سوی دیگر، کفار مکه که خانه آن حضرت را شبانه محاصره کرده بودند، سحرگاهان به داخل خانه هجوم آوردند و با شمشیرهای برهنه به سوی رخت خواب آن حضرت شتافتند ولی علی (ع) را به جای وی یافتند و همین که از بیرون رفتنش مطلع شدند، در اطراف مکه به جست و جو پرداختند و پس از جست و جوی بسیار، نومید به مکه بازگشتند. پیغمبر اکرم در مدینه توقف فرمود و اهل مدینه، اسلام را پذیرفتند و شهر مدینه قیافه اسلامی به خود گرفته، نخستین شهر اسلامی شد. البته اقلیت اعراب مدینه که نزدیک به یک ثلث جمعیت شهر بودند منافق بوده، از ترس اکثریت، تظاهر به اسلام می کردند. خورشید اسلام از آسمان صاف مدینه تابیدن گرفت و به نورافکنی خود شروع نمود و دروهله اول، حالت جنگی که سال ها در میان دو طایفه بزرگ اوس و خزرج وجود داشت به صلح و صفا تبدیل شد و انصار (مومنین اهل مدینه) پروانه وار به دور شمع رسالت گرد آمدند و تدریجا عشایری که در قلمرو مدینه بودند، اسلام می آوردند و احکام آسمانی اسلام، یکی پس از دیگری نازل و اجرا می شد و هر روز، یکی از ریشه های فساد و کردار های ناپاک از میان مردم رخت بربسته، به جای آن، تقوا و عدالت قرار می گرفت و تدریجا پیروان اسلام که درمکه بودند و پس از هجرت پیغمبر اکرم (ص) زیر آزار و شکنجه سخت کفار بودند، خانه و زندگی خویش را رها کرده، به سوی مدینه می گریختند و مورد نوازش و پذیرایی صمیمی انصار قرار می گرفتند. طوایف زیادی از یهود در مدینه و حوالی آن و در خیبر و فدک بودند که احبار و دانشمندانشان پیوسته بشارت پیغمبر اکرم (ص) را به عرب مدینه گوشزد می نمودند و در حقیقت، یکی از عوامل ایمان اهل مدینه، همان بشارت ها بود که از علمای یهود شنیده بودند و آشکارا به پیغمبر اکرم منطبق می شد. ولی این طوایف، وقتی که پس از هجرت به اسلام دعوت شدند، دعوت را اجابت نکرده، از اسلام سرباز زدند. بالاخره میان اسلام و یهود، با شرایط خاصی پیمان عدم تعرض بسته شد.

 


منابع :

  1. سید محمدحسین طباطبایی- اصول عقاید و دستورات دینی 4-1- صفحه 247-242

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/27652