نحوه تطبیق قوانین شرعی با نیازهای زمان

برخی در خصوص نحوه تطبیق قوانین شرعی با تحولات اجتماعی این اشکال را وارد ساخته اند که: "رابطه انسان با طبیعت و رابطه انسان با انسان، به شدت در حال تغییر است و اگر قوانین بخواهد در بین مردم حاکم باشد، یا باید متغیر بوده و یا دست کم قابلیت انعطاف و تطابق با محیط و زمان داشته باشد".
اگر قوانین اسلامی را از این حیث تقسیم کنیم چهار دسته است: پاره ای از قوانین مربوط به رابطه انسان با خداست که اسمش عبادت است رابطه انسان با خدا، شاید ساده ترین روابط باشد، یعنی تغییرات زمان و مقتضیات متحول زمان در هر ناحیه تأثیر داشته باشد، در این ناحیه یا تأثیر ندارد یا خیلی کم در شکلش تأثیر دارد رابطه ای که انسان با خدای خودش باید داشته باشد، رابطه ای یکسان است، یعنی این جور نیست که ارتباطی که مردم هزار سال پیش می بایست با خدا داشته باشند که مثلا باید اخلاص داشته باشند «و ما امروا الا لیعبدوا الله مخلصین له الدین»؛ «و آنها دستور نداشتند جز اینکه خدای یگانه را مخلصانه و حق گرایانه نپرستند.» (بینه/ 5)، فقط خدا را پرستش کنند و غیر او را نپرستند، (امروز به گونه دیگری باید باشد) آیا مثلا در عصر اسب و شتر و الاغ، این حکم صحیح بود که بشر تنها خداپرست باشد و به هیچ وجه مشرک نباشد و در خداپرستی اخلاص داشته باشد، اما در عصر هواپیما این حکم تغییر می کند و باید دستی در آن برد؟ نه البته شکل عبادت خود به خود عوض می شود خود اسلام هم برای شکل ها تغییر قائل شده، (مثلا در مورد) نماز می گوید در مسافرت یک جور (خوانده شود) و در حضر جور دیگر.
مثال دیگر برای این دسته از قوانین اسلامی «عبادات» روزه است؛ انسان روزه می گیرد برای این که تقوا در او نیرو بگیرد، به تعبیر قرآن «لعلکم تتقون»، و امثال اینها.
دسته دوم دستورهایی است که مربوط است به رابطه انسان با خودش، که اصطلاحا "اخلاق" نامیده می شود، این که انسان خودش برای خودش چگونه باید باشد؟ اخلاق شخصی و فردی انسان چگونه (باید باشد)؟ انسان خودش را چگونه باید بسازد؟ و به عبارت دیگر غرایزش را چگونه باید تنظیم کند؟ آیا خوب است بر هوای نفسش مسلط باشد یا نه؟ (و خلاصه) آنچه که قرآن آن را "تزکیه نفس" می نامد «قد افلح من زکیها* و قد خاب من دسیها»؛ «بی شک هر که خود را تزکیه کرد رستگار شد و بی گمان آنکه خود را بیالود محروم گشت.» (شمس/ 9-10) نوع سوم مربوط است به ارتباط انسان با طبیعت، یعنی ارتباط انسان نه با خودش و نه با خدا، بلکه با خلق خدا، آن هم غیر از انسان های دیگر، اینکه رابطه انسان با زمین، با گیاه ها، با حیوانات چگونه و بر چه اساس باید باشد؟
قسم چهارم که از همه مهم تر و بیشتر مورد توجه و دستخوش تغییر و تحول است، رابطه انسان با انسان، یعنی قوانینی که مربوط است به روابط انسان ها با یکدیگر، که خیلی تغییر می کند چون جامعه متغیر و متحول است این است که می گویند "رابطه انسان با انسان متغیر است، پس قوانین هم باید متغیر باشد".
تغییر در روابط بین انسان ها بر اثر گذشت زمان
بدون شک همین طور است و ما هم اجمالا قبول داریم که قوانین مربوط به روابط انسان ها با یکدیگر باید قابلیت انعطاف داشته باشد، ولی نه به این سادگی که "چون رابطه انسان با انسان متغیر است، قانون هم باید متغیر باشد"، به این کلیت درست نیست.
قوانین عبارت است از: "حقوق" و "تکالیف"، یعنی باید ها و وظایفی که افراد نسبت به یکدیگر دارند آن تغییراتی که در روابط انسانها با یکدیگر ایجاد می شود، یک سلسله تغییراتی است که در آن مثلا (کیفیت) ارتباط انسان ها با هم عوض می شود، ولی این ربطی به حقوق و تکالیف ندارد مثلا انسانها باید با یکدیگر در تماس باشند زمانی بود که تلفن و تلگراف نبود، وقتی می خواستند حرفشان را به یکدیگر برسانند چه زحمتی باید متحمل می شدند!
حالا با چه سرعتی مردم از این گوشه شهر به آن گوشه شهر، از این شهر به آن شهر، بلکه از این مملکت به آن مملکت با یکدیگر ارتباط پیدا می کنند یا مثلا در گذشته اگر کسی از شهر خودش با یک ترسی می خواست به نجف برود، مجبور بود که لااقل ده سالی آنجا بماند، چون اگر می خواست با آن زحمت به شهر خودش برگردد و دو مرتبه بیاید، کار بسیار فوق العاده ای بود، ولی حالا ممکن است کسی برود نجف درس بخواند، سالی شش مرتبه هم بیاید و به کارهای شخصی خودش رسیدگی کند.
شکی نیست که (کیفیت) ارتباط انسان ها با یکدیگر خیلی تغییر کرده، ولی آیا جوری تغییر کرده که حقوق انسانها را نسبت به یکدیگر و وظایف و تکالیف را عوض بکند؟ ما این را باید بحث بکنیم، ما باید آن مواردی را که روابط انسان ها با یکدیگر به حکم پیشرفت علم و تمدن جبرا عوض شده و (فرضا) آن پیشرفت در ارتباطات سبب شد که حقوق و وظایف تغییر کند در اینجا طرح بکنیم، چون اسلام نیامده که راجع به مطلق ارتباطات انسان ها با یکدیگر سخن بگوید، بلکه آمده حقوق و وظایف انسان ها نسبت به یکدیگر را بیان کند شما بگویید آن تغییر ارتباطاتی که منشا تغییر وظیفه و تغییر حقوق و تغییر قانون می شود، چیست؟ به این کلیت قبول نداریم.
یک مثال
ما باید برویم دنبال مثال ها و موارد مثلا آیا درست است که کسی مطلب را به این صورت طرح کند، بگوید: "به حکم این که روابط اجتماعی تغییر کرده است، حقوق خانوادگی هم طبعا تغییر می کند و باید هم تغییر بکند، وظایف هم باید تغییر کند" چطور؟ بگوید: مثلا در زندگی های قدیم برای والدین حق زیادی بر عهده فرزندان گذاشته بودند و متقابلا وظایف زیادی بر عهده والدین نسبت به فرزندان این حقوق و وظایف در جامعه دیروز لازم و درست بود، زیرا ادامه و پرورش نسل جز در محیط خانوادگی ممکن نبود، حکومت یا وجود نداشت، یا اگر وجود داشت تکامل پیدا نکرده بود.
اینجا بود که می آمدند تمام حقوق فرزند را به عهده پدر و مادر می گذاشتند، شیر دادن به عهده مادر و نفقه دادن به عهده پدر، اگر (والدین از هم) جدا شدند، چنانچه بچه دختر باشد، تا سنین هفت سالگی در حضانت مادر است و بعد باید در اختیار پدر (قرار بگیرد) و چه حقوق زیادی پدر و مادر به عهده فرزندان پیدا می کنند: وقتی اینها پیر شدند، اگر نداشته باشند، واجب النفقه فرزندان هستند و فرزندان باید آنها را اداره کنند.
این مطلب در زندگی های قدیم درست بود. ولی امروز که زندگی تکامل پیدا کرده، این حقوق و وظایف از محیط خانوادگی به اجتماع بزرگ منتقل می شود، دولت جانشین پدر و مادر می شود و بهتر از پدر و مادر هم انجام می دهد. در قدیم که می گفتند پدر و مادر باید فرزند را بزرگ کنند تا وقتی که به حد بلوغ و تزویج برسد (برای این بود که) غیر از پدر و مادر، مقام دیگری نبود.
ولی امروز با بسط و توسعه ای که کارهای حکومتی پیدا کرده، اگر لازم باشد پدر و مادری باشند و خانواده ای تشکیل بشود و فرزندان اختصاصی وجود داشته باشند -فرضیه دیگری هست که اساسا تشکیل خانواده لازم نیست- باید بچه را همین که متولد شد، در اختیار مؤسسات علمی بگذارند و وقتشان را به بچه بزرگ کردن تلف نکنند، بگذارند دولت بزرگش کند وقتی که دولت او را بزرگ کرد تمام حقوقی که والدین به عهده دارند، می شود مال دولت، آن وقت قانون باید همان حرف هایی را که قبلا می گفت بگوید (از قبیل این) که اطاعت والدین واجب است «و قضی ربک الا تعبدوا الا ایاه و بالوالدین احسانا اما یبلغن عندک الکبر احدهما او کلاهما فلا تقل لهما اف»؛ «و پروردگار تو مقرر داشته که جز او را نپرستید و با پدر و مادر احسان کنید. اگر یکی از آن دو یا هر دو در کنار تو به پیری رسند، به آنها اف مگو.» (اسراء/ 23)، اما همه اینها باید به مربی امروزش (دولت) گفته شود: دولت به گردن تو حق دارد، در مقابل دولت نباید "اف" بگویی، اطاعت او واجب است، همان طور که در گذشته می گفتند اطاعت والدین واجب است وقتی هم (فرد) بزرگ شد، هیچ وظیفه ای نسبت به والدینش ندارد که بخواهد نفقه آنها را بدهد، باز هم اگر وظیفه ای باشد به عهده دولت است.
اگر چنین مثال هایی بیاورند، جای بحث است که ما بگوییم آیا واقعا این طور است؟ یعنی آیا بعد از آن که اجتماع تکامل پیدا کرد، این، کار صحیح و درستی است که بچه ها از محیط خانواده خارج شوند و در اختیار دولت گذاشته شوند، یا این که نه، این کار اساسا غلط است؟ کما این که الان ما (این طور) معتقدیم، یعنی زندگی خانوادگی -که یک زندگی طبیعی است- و پرورش فرزند در دامن والدین، اصلی است که باید برای همیشه باقی بماند اما اگر به حکم عقل و علم صد در صد بر ما ثابت شود که مصلحت بشریت ایجاب می کند که فعلا آن جور نباشد، هیچ مانعی هم ندارد که همان حرف ها را بزنیم در آن صورت حقوق والدین کمتر می شود، اسلام هم که گفته، در آن شرایط گفته است، شرایط که تغییر کرد، (تغییر قوانین) مانعی ندارد ولی ما این مطلب را باید از اساس مطالعه کنیم که آیا حرف درستی است یا نه؟
این بحثی که طرح کردند، بحث خوبی است ولی یک مقدار باید آن را بسط داد که قوانین اسلام چهار دسته است: یک دسته به روابط انسان با خدا مربوط است، دسته دیگر به روابط انسان با خود، دسته سوم به روابط انسان با طبیعت و دسته چهارم به روابط انسان با انسان و همین جور علی الامیال نگوییم "چون دنیا متغیر است، همه چیز تغییر می کند"، باید ببینیم چه تغییرات جبری و لازم و ضروری در جهان به وجود آمده است که ایجاب می کند ما در ارتباطمان با خدا یا با خودمان یا با طبیعت و یا با انسان ها تجدید نظر کنیم، (وگرنه) ما به این کلیت قبول نداریم قبلا هم گفتیم باید برویم دنبال موارد و مصادیق و جزئیات.


منابع :

  1. مرتضی مطهری- اسلام و نیازهای زمان جلد 2- صفحه 29-33

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/27678