اهمیت مسئله شناخت

مسأله شناخت یا نظریه شناخت و به تعبیر علمای امروز عربی زبان «نظریه المعرفه» امروز اهمیت فوق العاده ای پیدا کرده است، و کمتر مسئله ای به اندازه مسائل مربوط به مسئله شناخت، امروز مهم شناخته می شود، چرا؟ امروز فلسفه های اجتماعی، مکتبها، ایدئولوژیها و ایسم ها اهمیت فوق العاده ای پیدا کرده است و هر کسی که می خواهد نوعی تفکر داشته باشد و زندگی خودش را بر اساس یک منطق منطبق کرده باشد، دم از مکتب و ایدئولوژی می زند. مکتبها و ایدئولوژیها و ایسم ها، امروز با یکدیگر در نبرد و ستیز هستند، هر مکتبی برای خود حامی می خواهد و به حمایت حامیان خودش بر می خیزد. جنگ افکار و عقاید همیشه در دنیا بوده است، ولی در دوران سابق چون غالبا افکار و عقاید در اطراف مسائل نظری محض بود، از میان خواص، آن هم خاص الخاص ها تجاوز نمی کرد، ولی امروز چون فلسفه های اجتماعی پا به میدان گذاشته اند، بازار جنگ عقاید، یعنی جنگ مکتبها و ایدئولوژیها و ایسم ها داغتر و گرمتر است. چرا ایدئولوژیها با یکدیگر متفاوتند؟ چرا یک فرد یا یک گروه از یک ایدئولوژی دفاع می کند و فرد یا گروه دیگر از ایدئولوژی دیگر؟ اگر از شخصی که به یک ایدئولوژی معتقد است بپرسید که چرا تو به این ایدئولوژی پیوستی و به آن دیگری نپیوستی، می بینید فورا مسئله دیگری را مطرح می کند و آن مسئله جهان بینی است.
ایدئولوژیها و مکتبها زاده جهان بینی ها هستند. تکیه گاه ایدئولوژیها، جهان بینی ها هستند. جهان بینی یعنی نوع برداشت، تفسیر و نوع تحلیلی که یک انسان درباره هستی و جهان و درباره انسان و جامعه و تاریخ دارد. افراد و گروهها، جهان بینی هاشان مختلف است، یعنی یک گروه جهان را یک گونه تفسیر می کند و گروه دیگر به گونه دیگر. اگر جهان بینی مختلف باشد، ایدئولوژی مختلف است، چون تکیه گاه و پایه ای که ایدئولوژی از جنبه فکری بر آن استوار است جهان بینی است، زیرا ایدئولوژی یعنی مکتبی که بایدها و نبایدها را مشخص می کند، مکتبی که انسان را به یک هدفی دعوت می کند و برای رسیدن به آن هدف راهی ارائه می دهد. چرا جهان بینی ها مختلف است؟ چرا یکی مادی فکر می کند و دیگری الهی؟ یکی یک پاره استدلالات و دلائل ترتیب می دهد و آن جهان بینی را نتیجه گیری می کند و دیگری دلائل دیگری ترتیب می دهد و جهان بینی دیگری را نتیجه گیری می کند؟ جواب این است که او جهان را به گونه ای می شناسد و این به گونه دیگر، شناخت او از جهان اینگونه است و شناخت این از جهان به گونه دیگر، و نمی شود هم شناخت این صحیح باشد و هم شناخت آن. از این دو لااقل یکی اشتباه است و یکی صحیح.
همین جاست که مسئله شناخت صحیح و شناخت غلط مطرح می شود. دنیا، دنیای مکتب و ایدئولوژی است. مکتب و ایدئولوژی بر پایه جهان بینی است و جهان بینی بر پایه شناخت. از اینجا انسان به اهمیت مسئله شناخت پی می برد. آنکه ایدئولوژیش مثلا بر اساس جهان بینی مادی است جهان بینی مادیش بر اساس نظریه خاصی در باب شناخت است. آن دیگری ایدئولوژی دیگری دارد بر اساس جهان بینی دیگری و آن جهان بینی بر اساس نظریه ای است که در باب شناخت دارد. به آن اندازه که امروز این مسئله اهمیت پیدا کرده است، در جهان دیروز به اهمیت این مسئله پی نبرده بودند، ولی مسئله شناخت یک مسئله بسیار قدیمی است و بیش از دو هزار سال از عمر آن می گذرد. در فلسفه و حکمت اسلامی، ما بابی تحت عنوان نظریه المعرفه یعنی نظریه شناخت نداریم، ولی اغلب مسائلی که در باب شناخت مطرح است به طور متفرقه در مسائل مربوط به علم و ادراک و عقل و معقول، مسائل مربوط به وجود ذهنی و مسائل مربوط به نفس و کیفیات نفسانی مطرح شده است. بنابراین از قدیم به اهمیت این مسئله کم و بیش پی برده بودند، ولی امروز فلسفه های دنیای جدید بیشتر و بیشتر در اطراف نظریه شناخت دور می زند.
قرآن رسما بنی آدم را دعوت به شناخت می کند. اینهمه در قرآن امر به نظر هست، امر به تفکر و تدبر هست، و تعبیراتی از این قبیل. «قل انظروا ما ذا فی السموات و الارض؛ به این مردم بگو نظر کنید، (نظر یعنی فکر کردن) فکر کنید، در این آسمانها و زمین چه چیزهایی هست، بشناسید.» (یونس/ 101) قرآن می گوید در این آسمانها و زمین نظر کنید، بروید هر چه هست بشناسید، ای انسان خودت را بشناس، جهانت را بشناس، خدایت را بشناس، زمانت را بشناس، جامعه و تاریخ خودت را بشناس. حتی آیه «یا ایها الذین آمنوا علیکم انفسکم؛ ای اهل ایمان بر شما باد خودتان.» (مائده/ 105) مفسرینی از قبیل علامه طباطبایی می گویند یعنی خودت را بشناس.
در آیه معروف ذر نکته عجیبی در باب شناخت خود و خودشناسی هست اگر چه به صورت رمز مانند بیان شده است. می گوید: «اشهدهم علی انفسهم؛ مردم را شاهد بر نفسهای خود گرفت.» (اعراف/ 172) شهادت یکوقت ادای شهادت است که اول انسان چیزی را دیده، بعد می خواهد برای دیگران نقل کند و شهادت بدهد، و یک وقت یکی را می آورند برای اینکه اول ببیند و بعد شهادت بدهد. آن را می گویند ادای شهادت و این را می گویند تحمل شهادت. قرآن می گوید خدا خود بشر را به خودش ارائه داد (البته این آیه از آیات فطرت است)، خودش را شاهد بر خودش گرفت، یعنی گفت خودت را ببین! «اشهدهم علی انفسهم؛ تا بشر خودش را دید.» خدا گفت: «الست بربکم؟؛ آیا من پروردگار شما نیستم؟» گفتند: بله، نمی گوید خدا خودش را به بشر ارائه داد بعد گفت آیا من پروردگار شما نیستم، می گوید بشر را به بشر ارائه داد و بعد گفت آیا من پروردگار شما نیستم.
به چه مناسبت این طور گفت؟ آیا این مثل این است که آقای زید را به کسی نشان بدهند بعد بگویند آیا عمرو را نمی بینی؟ نه، این حساب دیگر است. در مقام مثل، مثل اینست که کسی به دوستش می گوید آن آینه را نگاه کن، او در آینه نگاه می کند، صورت رفیقش را می بیند، تا به آینه نگاه کرد می گوید من زیبا هستم یا نه؟ چرا؟ چون به آینه نگاه کرده است. اگر به دیوار نگاه کرده بود این طور نبود. اینقدر خدا با بشر نزدیک است! اینقدر خودشناسی و خداشناسی با یکدیگر آمیخته است! می گوید بشر! خودت را ببین، تا خودش را می بیند می گوید آیا من پروردگار تو نیستم؟ تو خودت را ببینی مرا دیده ای، خودت را بشناسی مرا شناخته ای. جمله «من عرف نفسه فقد عرف ربه؛ هر کس خودش را بشناسد خدا را شناخته است.» از جملات معروف جهان است، قبل از اسلام هم این جمله گفته شده است، سقراط هم گفته است، در هند هم خیلی ها گفته اند ولی احدی به زیبائی قرآن بیان نکرده است.
امیرالمؤمنین از این تعبیرات زیاد در کلماتش هست، در کلمات پیغمبر اکرم (ص) نیز هست، ولی به این زیبایی که در این آیه قرآن آمده احدی بیان نکرده است، با آن لسان رمز آمیز قرآن بشر را به بشر ارائه داد و گفت خودت را ببین، تا خودش را دید گفت مرا خوب می بینی؟ گفت: آری، تو را خوب می بینم. نمی گوید «من عرف نفسه فقد عرف ربه» دو تا معرفت ردیف نمی کند، معرفت خودت، تا بعد از آن منتقل بشوی به معرفت خدا. اینقدر این دو معرفت به هم نزدیک است که اگر این را ببینی آن را دیده ای. دیگران دو تا معرفت در کنار هم قرار داده اند، قرآن به یک تعبیر می گوید همان عرفان نفس کافی است، اگر عرفان نفس باشد عرفان رب هم هست. این قدر عرفان نفس با عرفان رب یکی است! مثل نگاه کردن به آینه است. در عین اینکه آینه غیر از صورتی است که در آن است اما اگر آینه را ببینی نمی توانی صورت درون آن را نبینی. وقتی انسان این نکات قرآن را تدبر می کند واقعا حیرت می کند. آیت بودن یعنی این. شما حساب کنید پیغمبر یک مرد عرب امی، یک دهاتی، در مکه که مثلا به اندازه سولقان ما بوده است و چهار تا تاجر رباخور در آنجا بوده، مکتب ندیده است، استاد و معلم ندیده است، باسوادهای جامعه اش در سطح کلاس سوم امروز بوده اند، فقط یک خطی می خوانده اند و کج و کوله ای می نوشته اند، آیا به زبان چنین مردی اینچنین سخنان لطیف و ظریف جاری بشود باوری است، بدون اینکه یک ارتباط معنوی با عالم دیگر در کار باشد؟ سخنی بگوید که سقراطها هرگز نتوانسته اند به این لطافت سخن بگویند؟ این قدر دید وسیع داشته باشد. یک مرد عرب امی که معلومات خودش (معلومات بشریش) از یک چوپان ما کمتر بوده است (بگوید): «قل انظروا ما ذا فی السموات و الارض؛ نظر کنید در این آسمانها و زمین.» (به زمین هم قناعت نمی کند)، ببینید در تمام این جهان چیست! تمام جهان را بشناسید. پس قرآن که دعوت به شناخت می کند، امکان شناخت برایش مطرح نیست یعنی امکان شناخت (از نظر او) مسلم است.
خداوند در قرآن می فرماید: «و ما یستوی الأعمى و البصیر؛ و نابینا و بینا هرگز برابر نیستند.» (فاطر/ 19) و نیز می فرماید: «أمن هو قانت آناء اللیل ساجدا و قائما یحذر الآخرة و یرجوا رحمة ربه قل هل یستوی الذین یعلمون و الذین لا یعلمون إنما یتذکر أولوا الألباب؛ (آیا چنین کسى با ارزش است) یا کسى که در ساعات شب به عبادت مشغول است و در حال سجده و قیام، از عذاب آخرت مى ترسد و به رحمت پروردگارش امیدوار است؟! بگو: آیا کسانى که مى دانند با کسانى که نمى دانند یکسانند؟! تنها خردمندان متذکر مى شوند.» (الزمر/ 9)

آیا عالمان و جاهلان یکسانند؟!
آیه پیامبر را مخاطب ساخته مى فرماید: بگو آیا کسانى که مى دانند با کسانى که نمى دانند یکسانند؟! (قل هل یستوی الذین یعلمون و الذین لا یعلمون). نه یکسان نیستند تنها صاحبان فکر و مغز متذکر مى شوند (إنما یتذکر أولوا الألباب). گر چه سؤال فوق سؤالى است وسیع و گسترده، و مقایسه اى است آشکار میان آگاهان و ناآگاهان، و عالمان و جاهلان، ولى نظر به اینکه قبل از ذکر این سؤال، سؤال دیگرى در مورد نابرابرى مشرکان با مؤمنان شب زنده دار مطرح شده، سؤال دوم بیشتر به همین مساله اشاره مى کند، یعنى آیا کسانى که مى دانند آن مشرکان لجوج و کوردل با این مؤمنان پاک و روشن ضمیر و مخلص نابرابرند با کسانى که از این واقعیت روشن آگاه نیستند مساویند؟ به هر حال این جمله که با استفهام انکارى شروع شده، و جزء شعارهاى اساسى اسلام است عظمت مقام علم و عالمان را در برابر جاهلان روشن مى سازد، و از آنجا که این نابرابرى به صورت مطلق ذکر شده، معلوم مى شود این دو گروه نه در پیشگاه خدا یکسانند، و نه در نظر خلق آگاه، نه در دنیا در یک صف قرار دارند، و نه در آخرت، نه در ظاهر یکسانند و نه در باطن.
علم و آگاهى اضطرارى که به هنگام نزول بلا حاصل مى شود و انسان را به مبدأ آفرینش پیوند مى دهد در صورتى مصداق حقیقى علم است که بعد از فرو نشستن طوفان حادثه ادامه یابد، لذا آیات فوق کسانى را که در لحظه بلا بیدار مى شوند و بعد از آن در فراموشى فرو مى روند در صف جاهلان قرار داده، بنابراین عالمان واقعى آنها هستند که در همه حال به او توجه دارند.جالب اینکه در پایان آیه اخیر مى گوید: تفاوت علم و جهل را نیز صاحبان مغز مى فهمند! چرا که جاهل ارزش علم را هم نمى داند!، در حقیقت هر مرحله اى از علم مقدمه براى مرحله دیگر است. علم در این آیه و آیات دیگر قرآن به معنى دانستن یک مشت اصطلاحات یا روابط مادى در میان اشیاء، و به اصطلاح علوم رسمى نیست، بلکه منظور از آن معرفت و آگاهى خاصى است که انسان را به قنوت یعنى اطاعت پروردگار، و ترس از دادگاه او و امید به رحمت خدا دعوت مى کند، این است حقیقت علم، و علوم رسمى نیز اگر در خدمت چنین معرفتى باشد علم است، و اگر مایه غرور و غفلت و ظلم و فساد در ارض شود و از آن کیفیت و حالى حاصل نشود قیل و قالى بیش نیست.
بر خلاف آنچه بیخبران مى پندارند و مذهب را عامل تخدیر مى شمرند مهمترین دعوت انبیا به سوى علم و دانش بوده است، و بیگانگى خود را با جهل در همه جا اعلام کرده اند، علاوه بر آیات قرآن که از هر فرصتى براى بیان این حقیقت استفاده مى کند تعبیراتى در روایات اسلامى دیده مى شود که بالاتر از آن در اهمیت علم تصور نمى شود. در حدیثى از پیغمبر گرامى اسلام مى خوانیم «لا خیر فى العیش الا لرجلین عالم مطاع او مستمع واع؛ زندگى جز براى دو کس فایده ندارد دانشمندى که نظرات او اجرا گردد، و دانش طلبانى که گوش به سخن دانشمندى دهند.» (کافى جلد اول باب صفة العلم و فضله حدیث 7) در حدیث دیگرى از امام صادق مى خوانیم: «ان العلماء ورثة الانبیاء و ذاک ان الانبیاء لم یورثوا درهما و لا دینارا، و انما اورثوا احادیث من احادیثهم، فمن اخذ بشى ء منها فقد اخذ حظا وافرا، فانظروا علمکم هذا عمن تاخذونه فان فینا اهل البیت فى کل خلف عدولا ینفون عنه تحریف الغالین و انتحال المبطلین و تاویل الجاهلین؛ دانشمندان وارثان پیامبرانند، چرا که پیامبران درهم و دینارى از خود به یادگار نگذاشتند، بلکه علوم و احادیثى از آنها به یادگار ماند، هر کس بهره اى از آن داشته باشد بهره فراوانى از میراث پیامبران دارد، سپس امام مى افزاید: بنگرید علم خود را از چه کسى مى گیرید (از علماى واقعى، یا عالم نماها؟) بدانید در میان ما اهل بیت در هر عصرى افراد عادل و مورد اعتمادى هستند که تحریف تندروان، و ادعاهاى بى اساس منحرفان، و توجیهات جاهلان را از این آئین پاک نفى مى کنند.» (کافى جلد اول باب صفة العلم و فضله حدیث 2) در آیه اخیر از سه گروه سخن به میان آمده: عالمان و جاهلان و اولو الالباب، در حدیثى از امام صادق (ع) در تفسیر این سه گروه مى خوانیم: «نحن الذین یعلمون و عدونا الذین لا یعلمون، و شیعتنا اولو الالباب؛ مائیم عالمان و دشمنان ما جاهلانند و شیعیان ما اولو الالباب هستند.» روشن است که این تفسیر به عنوان بیان مصداقهاى واضح آیه است و عمومیت مفهوم آیه را نفى نمى کند.


منابع :

  1. ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 19صفحه 397-395

  2. مرتضی مطهری- مسئله شناخت- صفحه 17-12 و 34-31

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/28376