جایگاه رأفت و دلسوزی در دین

آیه ای در قرآن داریم که می فرماید: «الزانیه والزانی فاجلدوا کل واحد منهما مائه جلده و لاتأخذکم بهما رأفه فی دین الله ان کنتم تؤمنون بالله و الیوم الآخر و لیشتهد عذابهما طائفه من المؤمنین» (نور/ آیه 2)؛ «و به هر زن زناکار و مرد زناکاری صد تازیانه بزنید و اگر به خدا و روز بازپسین ایمان دارید در دین خدا نسبت به آن دو دلسوزی نکنید و باید گروهی از مؤمنان در کیفر آن دو حضور یابند». می گوید زن زناکار و مرد زناکار را مجازات کنید، تازیانه بزنید و گروهی از مؤمنین هم شاهد این منظره باشند. ولی قرآن متوجه است که وقتی می خواهند یک انسان جانی را مجازات کنند خیلی افراد دلشان می سوزد، می گویند خوب است که از مجازات صرف نظر بشود، این یک احساس آنی است. فکر نمی کند که اگر بنا بشود هر جانی از مجازات معاف بشود پشت سرش جنایت بعد از جنایت است که صورت می گیرد. عاطفه می گوید مجازات نکن، عقل و مصلحت می گوید مجازات بکن، با اینکه اینجا عاطفه، عاطفه غیردوستی است و عاطفه خود دوستی نیست. ولی عاطفه که منطق سرش نمی شود. عاطفه دلسوزی است، دست آدم را گرفته می گوید این کار را نکن. عقل و مصلحت اینجا خشونت به خرج می دهد می گوید تو نمی فهمی، تو نزدیک را می بینی و دور را نمی بینی، اگر می توانستی دور را مثل نزدیک ببینی چنین حکم نمی کردی. قرآن می گوید: «و لاتأخذکم بهما رأفه فی دین الله» (نور/ آیه 2)؛ «آن جا که پای مجازات الهی در میان است و به مصلحت عامه بشریت است، یک وقت دلسوزیتان گل نکند». سعدی می گوید:

ترحم با پلنگ تیزدندان *** ستمکاری بود بر گوسفندان

ترحم به یک پلنگ، قطع نظر از منطق، مصلحت و عقل و اراده، یک امر عاطفی است. فرض کنیم پلنگی است که گوسفندان ما را خورده است. آیا باید او را مجازات بکنیم یا رها نماییم؟ اگر نزدیک بین باشیم و فقط پلنگ را ببینیم، به او ترحم می نماییم و رهایش می نماییم، ولی اگر دور بین باشیم مجازاتش می کنیم. اگر جز این پلنگ، موجود دیگری در عالم نبود، این عاطفه، عاطفه درستی بود. اما اگر چشم را باز کنیم و آن طرفتر را نگاه کنیم می بینیم ترحم ما به این پلنگ مساوی است با قساوت نسبت به صدها گوسفند. عاطفه دیگر سرش نمی شود که این ترحم مستلزم قساوتهای دیگری است. عقل و مصلحت است که همه را با یکدیگر حساب می کند، پشت سر این عاطفه قساوتهایی را می بیند. نظیر این، حرفی است که راجع به مجازات دزدی می گویند که دست دزد بریدن، قساوت است و با انسانیت و انساندوستی جور نمی آید. دزد اگر دزدی هم کرد دستش را نبریم، بگذاریم باشد بعد تربیتش می کنیم، تربیتهایی که نتیجه اش را همیشه در دنیا دیده ایم. این جور نیست نتیجه اش همین است که داریم می بینیم. اگر قانون ابلاغ بشود که بعد از این دست دزد از فلان جا بریده خواهد شد، دست یک دزد که بریده بشود، دیگر تخم دزدی برچیده می شود، در صورتی که ما الآن می بینیم به خاطر دزدی چه جنایتها و آدم کشیها می شود! یعنی خود دزدی مستلزم آدم کشیها و جنایتهای خیلی فوق العاده می شود و شده است. نعمتها مظاهری از عواطف و محبتها هستند. در دعا می خوانیم که «یا من سبقت رحمته غضبه»؛ «یعنی ای کسی که رحمت و مهرت بر خشمت پیشی گرفت؛ چون خواستی رحمت کنی غضب کردی و خشم گرفتی و الا اگر آن رحمت و مهر نبود غضب نیز نمی بود». مانند پدری که بر فرزندش خشم می گیرد چون او را دوست دارد و به آینده او علاقه مند است. اگر خلافی را انجام دهد ناراحت می شود و گاهی کتکش می زند و حال اینکه چه بسا رفتاری ناهنجارتر را از فرزندان و بچه های دیگران ببیند، ولی هیچگونه احساسی را در مقابل ندارد. در مورد فرزندش خشمگین شد، زیرا که علاقه داشت ولی در مورد دیگران به خشم نیامد چون علاقه نبود. از طرفی علاقه ها گاهی کاذب است، یعنی احساسی است که عقل بر آن حکومت ندارد، کما اینکه در قرآن کریم می فرماید: «و لا تأخذکم بهما رأفه فی دین الله»؛ (نور/ آیه 2)؛ «نباید در راه دین خدا نسبت به آن ها، دستخوش ترحم گردید».

در اجرای قانون الهی رأفت و مهرتان به مجرم گل نکند. زیرا اسلام همانگونه که نسبت به افراد علاقه می ورزد به اجتماع نیز علاقه مند است. بزرگترین گناه، گناهی است که در نظر انسان کوچک آید و بی اهمیت تلقی گردد. امام علی (ع) می فرماید: «اشد الذنوب ما استهان به صاحبه» (نهج البلاغه، حکمت 340)؛ «سخت ترین گناهان گناهی است که گناهکار آن را آسان و ناچیز پندارد». شیوع گناه تنها چیزی است که عظمت گناه را از دیده ها می برد و آن را در نظر فرد ناچیز جلوه می دهد و لذا اسلام می گوید هنگامی که گناهی انجام گرفت و این گناه در خفای کامل نبود و افرادی بر آن آگاهی یافتند باید گناهکار مورد سیاست قرار گیرد یا حد بخورد و یا تعزیر شود.
در فقه معنای فقه و دستور صریح قرآن به تفقه در دین اسلامی به طور کلی گفته اند ترک هر واجب و انجام هر حرامی اگر حد برای آن تعیین نشده تعزیر دارد. "تعزیر" کیفر کمتر از مقدار "حد" است که بر طبق نظریه حاکم تعیین می گردد. در اثر گناه یک فرد و اشاعه آن، اجتماع یک قدم به گناه نزدیک شد و این از بزرگترین خطرات است برای آن. پس باید گناهکار را به مقتضای اهمیت گناهش کیفر داد تا باز اجتماع به راه برگردد و عظمت گناه از دیده ها بیرون نرود. بنابراین، خود کیفر و نقمت، مهری است که نسبت به اجتماع مبذول می گردد.


منابع :

  1. مرتضی مطهری- جاذبه و دافعه امام علی- صفحه 26- 25

  2. مرتضی مطهری- فلسفه اخلاق- صفحه 52-50

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/2877