نمونه هایی از کارشکنی منافقین در زمان پیامبر

راجع به منافقین در صدر اسلام یک نوع اختلاف نظری میان شیعه و سنی وجود دارد. اهل تسنن معمولا منافقینی را که در قرآن از آنها یاد شده است و بلکه اساسا منافقین در دوره اسلام را منحصر می دانند به منافقین مدنی، یعنی منافقینی که از انصار هستند، و معتقدند که اینها در اوایل ورود پیامبر اکرم به مدینه پیدا شدند و بعد در سالهای آخر حیات پیغمبر اکرم هم ریشه شان کنده شد و کارشان تمام شد. این طور هم تعلیل می کنند که تا این مقدار حرف درستی است که در مدینه گروهی بودند که در راسشان مردی بود به نام عبدالله بن ابی که اینها از اول، از آمدن پیغمبر ناراضی بودند، یعنی آمدن پیغمبر اکرم منافع خاص آنان را در خطر می انداخت، ولی موج اسلام در مدینه موجی بود غیرقابل مقاومت و اینها چاره ای نداشتند الا اینکه خود را در زیر پوشش اسلام مخفی کنند، یعنی در باطن همان که بودند بودند، ولی تظاهر به اسلام می کردند. شک ندارد که چنین گروهی در مدینه بوده اند و اینها منافق بوده اند و بسیاری از آیات هم ناظر به همانهاست و شان نزول آیات نفاق اغلب در مورد همانها است.
ولی آیا منافقین منحصر بودند به همین منافقین مدنی که به قول این حضرات ریشه آنها هم در همان زمان پیامبر کنده شد، و یا نه منافقین منحصر به اینها بودند و نه ریشه خود اینها کنده شد؟ وقتی که پیغمبر اکرم از دنیا رفت، منافقین هنوز گروهی قوی و نیرومند بودند. این مطلب دلایلی دارد. یکی اینکه این یک امر واضح و روشنی است که همان طور که موج اسلام در مدینه خواه ناخواه سبب شد که عده ای هم که در واقع مسلمان نبودند تظاهر به اسلام کنند، در سالهای آخر یعنی بعد از آنکه مکه فتح شد، عین همان جریان، در مکه تکرار شد، یعنی موج اسلام باز مکه را آنچنان گرفت که باز عده ای از مردم مکه، از همان قریشی ها، وقتی دیدند که دیگر این موج غیرقابل مقاومت است خودشان را در زیر پوشش اسلام مخفی کردند.
امثال ابوسفیان در حدود بیست سال با پیغمبر اکرم جنگیده بودند و به شدت هم مخالفت کرده بودند، احقاد بدریه و حدیبیه و احدیه در اینها بود، کشته ها داده بودند، در راه مبارزه با اسلام همه چیزشان را در واقع از دست داده بودند. شک ندارد که وقتی موج اسلام مکه را گرفت و اینها تظاهر به اسلام کردند، اسلام اینها یک اسلام واقعی نبود و لهذا عمار یاسر در مورد اینها فرمود: «مااسلموا و لکن استسلموا؛ در واقع اسلام نیاوردند، تظاهر به اسلام کردند» (بحارالانوار، ج 32، ص 325).
و اما اینکه سیاست پیغمبر اکرم در مورد منافقین چه سیاستی بود، درباره منافقین اهل مدینه مورد اتفاق است. سیاست ایشان درباره منافقین سیاست حذر و احتیاط بود، نه اینکه کسانی که تظاهر به اسلام می کنند، مادامی که عملی بر ضد انجام نداده اند، اینها را پیغمبر اکرم بکشد، این طور نبوده است. مطلب دیگر این است که این مطلب که اینها مدعی می شوند که حتی منافقین مدینه با وفات پیغمبر اکرم یا نزدیک به وفات ایشان به کلی ریشه کن شدند این هم یک حرف صددرصد قابل قبولی نیست که حتی منافقین مدینه هم چنین شده باشند.
نکته ای علامه طباطبایی ذکر کرده اند و نکته خوبی هم هست و آن این است: مسأله ای که فوق العاده نظر را جلب می کند این است که چطور است که منافقین تا پیامبر اکرم زنده هستند تحریکات می کنند ولی پیغمبر که از دنیا می رود و دوره خلافت خلفا می رسد دیگر نامی از این منافقین نیست؟ منافقین کوچکترین تحریک و دسیسه کاری در دوره خلفا نکردند. اینها چطور یکمرتبه مومن و عابد شدند؟! تا پیغمبر زنده بود، اینها مومن واقعی نشدند ولی آیا پیغمبر که از دنیا رفت، یکمرتبه اینها مومن واقعی شدند و یا اینها در دوره خلافت، منافع خودشان را تامین یافته دیدند و از این جهت صدایشان خوابید؟
این خودش مساله فوق العاده ای است که تا پیغمبر زنده است اینهمه صدای اینها هست که در خود قرآن کریم منعکس است ولی پیغمبر که از دنیا می رود، یکمرتبه گویی چنین افرادی اصلا وجود نداشته اند و اصلا دیگر در تاریخ اسلام اسمی از منافقین برده نمی شود. این نشانه این است که در اثر وفات پیغمبر اکرم و برقراری خلافت، جریان شکلی پیدا کرد که منافقین منافع خودشان را تأمین یافته دیدند، این بود که دیگر اسمی و صدایی از آنها نبود. این مطلب حتی در مورد منافقین مدینه صادق است و در مورد منافقین مکه، امثال ابوسفیان تاریخچه خیلی روشنی دارد.
به هر حال منافقین صدر اسلام دست به کارشکنی هایی می زدند از جمله: گروهى از منافقان در یک جلسه سرى، براى قتل پیامبر توطئه کردند که پس از مراجعت از جنگ تبوک در یکى از گردنه هاى سر راه به صورت ناشناس کمین کرده، شتر پیامبر را رم دهند، و حضرت را بقتل برسانند. خداوند پیامبرش را از این نقشه آگاه ساخت، و او دستور داد جمعى از مسلمانان مراقب باشند، و آنها را متفرق سازند، هنگامى که پیامبر به آن عقبه (گردنه) رسید، عمار مهار مرکب پیامبر را در دست داشت، و حذیفه از پشت سر آنرا مى راند در این هنگام گروه منافقان که گویا صورتهاى خود را پوشیده بودند فرا رسیدند، پیامبر به حذیفه فرمود: به صورت مرکبهاى آنها بزن و آنها را دور کن، حذیفه چنین کرد.
هنگامى که پیامبر بدون خطر از عقبه گذشت به حذیفه فرمود: آنها را نشناختى؟ عرض کرد نه، هیچ یک از آنها را نشناختم، سپس رسول خدا نام همه آنها را براى او برشمرد، حذیفه عرض کرد: حال که چنین است چرا گروهى را نمى فرستى آنها را به قتل برسانند؟ فرمود: دوست ندارم عرب بگویند هنگامى که محمد بر یارانش پیروز شد به کشتن آنها پرداخت! این شان نزول از امام باقر (ع) نقل شده و در کتب متعددى از حدیث و تفاسیر نیز آمده است، در شان نزول دیگرى مى خوانیم: که گروهى از منافقان هنگامى که موضع پیغمبر را در برابر دشمن در تبوک مشاهده کردند، از روى تمسخر گفتند: این مرد گمان مى کند که قصرهاى شام و دژهاى نیرومند شامیان را تسخیر خواهد کرد چنین چیزى محال است محال.
خداوند پیامبر خود را از این واقعه آگاه ساخت، و پیامبر دستور داد راه را بر این گروه ببندند، سپس آنها را صدا زد و ملامت کرد و فرمود: شما چنین و چنان گفتید، آنها عذر آوردند که ما قصد و غرضى نداشتیم، مزاح و شوخى مى کردیم و بر این موضوع سوگند یاد کردند! خداوند براى دفع خطر منافقان از پیامبر، گهگاه پرده از روى اسرار آنها برمى داشت، و آنان را به جمعیت معرفى مى کرد، تا مسلمانان به هوش باشند، و به دام آنها گرفتار نشوند، و آنها نیز متوجه موقعیت خویش شوند، و دست و پاى خود را جمع کنند، روى این جهت غالبا آنان در یک حالت ترس و وحشت به سر مى بردند، قرآن به این وضع اشاره کرده، مى گوید: «یحذر المنافقون ان تنزل علیهم سورة تنبئهم بما فى قلوبهم؛ منافقان مى ترسند که بر ضد آنها سوره اى نازل شود، و آنان را به آنچه در دل دارند آگاه سازد» (توبه/ 64).
ولى عجیب اینکه بر اثر شدت لجاجت و دشمنى باز هم دست از استهزاء و تمسخر نسبت به کارهاى پیامبر برنمى داشتند، به همین خاطر خداوند در پایان این آیه به پیامبرش مى گوید: «قل استهزءوا ان الله مخرج ما تحذرون؛ به آنها بگو هر چه مى خواهید استهزاء کنید، اما بدانید خدا آنچه را از آن بیم دارید آشکار مى سازد، و شما را رسوا مى کند!» (توبه/ 64). البته جمله «استهزءوا» از قبیل امر براى تهدید است، همانند اینکه انسان به دشمنش مى گوید: هر قدر کارشکنى و اذیت و آزار در قدرت دارى بکن، پاسخ آنها را یکجا خواهم داد اینگونه تعبیرات در مقام تهدید ذکر مى شود. ضمنا باید توجه داشت که از آیه فوق استفاده مى شود که منافقان در دل از حقانیت دعوت پیامبر باخبر بودند، و ارتباط او را با خدا به خوبى مى دانستند، ولى با اینحال بر اثر لجاج و عناد و دشمنى با حق، به جاى اینکه در برابر او تسلیم باشند، کارشکنى مى کردند، به همین دلیل قرآن مى گوید: منافقان از این بیم داشتند که آیاتى بر ضد آنها نازل شود، و مکنون خاطرشان را آشکار سازد.


منابع :

  1. مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 7- صفحه 106-104

  2. ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 8- صفحه 24-23

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/29106