نحوه تغییر زبان علمی ایران از فارسی به عربی

آقای تقی زاده در خطابه "تحولات اجتماعی و مدنی ایران در گذشته" به نقل آقای دکتر معین در کتاب "مزدیسنا و ادب پارسی" چنین می گوید: اسلام آیینی نو، دارای محاسن و اصول و قوانین منظم آورد، و انتشار اسلام در ایران روح تازه و ایمان قوی تر دمید که دو مایه مطلوب نیز بر اثر آن به این دیار آمد: یکی زبان بسیار غنی و پر مایه و وسیع یعنی عربی بود. این زبان وقتی که به ایران آمد و به تدریج با زبان لطیف و نغز و دلکش آریایی و تمدن ایرانی ممزوج و ترکیب شد و جوش کامل خورد و به وسیله سخنوران بزرگ ایرانی قرون چهارم و پنجم و ششم و چند نفر بعد از آن سکه فصاحت کم نظیر خورد، برای ما زبانی به وجود آورد که لایق بیان همه مطالب گردید و نماینده درخشان آن سعدی و حافظ و ناصر خسرو و امثال آن هستند. دیگری علوم و معارف و تمدن بسیار عالی پرمایه ای بود که به وسیله ترجمه های کتب یونانی و سریانی و هندی به زبان عربی در مشرق اسلامی و قلمرو خلافت شرقیه از اواسط قرن دوم تا اواخر قرن سوم بین مسلمین آشنا به زبان عربی و بالخصوص ایرانیان انتشار یافت. از اقیانوس بیکران علوم و فنون و آداب حکمت یونانی نسبتا کمتر کتابی که در قرن دوم موجود بود ماند که مسلمین ترجمه نکردند. بر اثر آن ترجمه های عربی از یونانی، علم و حکمت و همه فنون چنان در ممالک اسلامی و مخصوصا در ایران رواج یافت که هزاران عالم نامدار مانند ابن سینا و فارابی و بیرونی و محمدبن زکریای رازی و غیرهم با ده هزاران تألیف مهم (البته 99 درصد به عربی) به ظهور آمدند و تمدن بسیار درخشان اسلامی قرون دوم تا هفتم اسلام که شاید پس از یونان و روم بزرگترین و عالی ترین تمدن دنیا باشد به وجود آمد.
خدمات ایرانیان به زبان عربی بیش از خود اعراب به این زبان بوده و خیلی بیش از خدمت این مردم به زبان فارسی بوده است. ایرانیان به حکم یک انگیزه مقدس دینی به خدمت زبان عربی همت گماشتند. ایرانیان مانند همه مسلمانان پاکنهاد دیگر زبان عربی را زبان قوم عرب نمی دانستند، آن را زبان قرآن و زبان بین المللی اسلامی می دانستند. به همین جهت بدون هیچ گونه تعصب و با شور و نشاط و علاقه فوق العاده ای به فراگیری و ضبط و تدوین این زبان پرداختند. در دو قرن بود که ایرانیان با یک ایدئولوژی جهانی و انسانی فوق نژادی آشنا شدند، حقایقش را به عنوان حقایقی آسمانی و مافوق زمان و مکان پذیرفتند و زبانش را به عنوان زبانی بین المللی اسلامی که به هیچ قوم خاص تعلق ندارد و تنها زبان یک مسلک است از آن خود دانسته و بر زبان قومی و نژادی خویش مقدم شمردند. عجبا! می گویند (در طی این دو قرن زبان ایرانی خاموشی گزیده بود و ایرانی سخن خویش جز بر زبان شمشیر نمی گفت).
من حقیقتا معنی این سخن را نمی فهمم! آیا زبان علمی زبان نیست؟! آیا زبان ادبی زبان نیست؟ آیا شاهکار ادبی سیبویه که در فن خود همطراز المجسطی بطلمیوس و منطق ارسطو در فن خودشان، به شمار می رود جز در این دو قرن آفریده شده است؟! آیا ادب الکاتب ابن قیتبه که آن نیز در فن خود یک شاهکار است محصول این دو قرن نیست؟! آیا شاهکار ادبی آفریدن مربوط به زبان نیست؟ خواهند گفت: اینها هر چه هست به زبان عربی است، جواب این است: مگر کسی ایرانیان را مجبور کرده بود که به زبان عربی شاهکار خلق کنند؟ اصلا مگر ممکن است کسی با زور شاهکار خلق کند؟! آیا این عیب است بر ایرانیان که پس از آشنایی با زبانی که اعجاز الهی را در آن یافتند و آن را متعلق به هیچ قومی نمی دانستند و آن را زبان یک کتاب می دانستند به آن گرویدند و آن را تقویت کردند و پس از دو سه قرن از آمیختن لغات و معانی آن با زبان قدیم ایرانی زبان شیرین و لطیف امروز فارسی را ساختند؟ می گویند: "زبان این قوم (ایرانیان قبل از اسلام) زبان قومی بود که از خرد و دانش و فرهنگ و ادب به قدر کفایت بهره داشت، با این همه این قوم که (به صد زبان سخن می گفتند) وقتی با اعراب مسلمان روبرو گشتند، آیا چه شنیدند که خاموش شدند"؟
آقای دکتر زرین کوب که سؤال بالا را طرح کرده اند، خود بدان پاسخ داده اند. می گویند: "زبان تازی پیش از آن زبان مردم نیمه وحشی محسوب می شد و لطف و ظرافتی نداشت. با این وجود وقتی بانک اذان در فضای ملک ایران پیچید، زبان پهلوی در برابر آن فروماند و به خاموشی گرایید. آنچه در این حادثه زبان ایرانیان را بند آورد سادگی و عظمت (پیام تازه) بود و این پیام تازه (قرآن کریم) بود که سخنوران عرب را از اعجاز بیان و عمق معنی خویش به سکوت افکنده بود. پس چه عجیب که این پیام شگفت انگیز تازه، در ایران نیز زبان سخنوران را فروبندد و خردها را به حیرت اندازد؟ حقیقت این است که از ایرانیان آنها که دین را به طیب خاطر خویش پذیرفته بودند شور و شوق بی حدی که در این دین مسلمانی تازه می یافتند چنان آنها را محو و بیخود می ساخت که به شاعری و سخنگویی وقت خویش به تلف نمی آوردند" (دو قرن سکوت ص 107 – 108).
کوچکترین سندی در دست نیست که خلفا حتی خلفای اموی مردم ایران را به ترک زبان اصلی خود (البته زبانهای اصلی خود، زیرا در همه ایران یک زبان رائج نبوده، در هر منطقه ای زبان مخصوص بوده است) مجبور کرده باشند. آنچه در این زمینه گفته شده است مستند به هیچ سند تاریخی نیست، وهم و خیال و غرض و مرض است. زیبایی و جاذبه لفظی و معنوی قرآن و تعلیمات جهان وطنی آن، دست به دست هم داد که همه مسلمانان این تحفه آسمانی را با این همه لطف از آن خود بدانند و مجذوب زبان قرآن گردند و زبان اصلی خویش را به طاق فراموشی بسپارند، منحصر به ایرانیان نبود که زبان قدیم خویش را پس از آشنایی با نغمه آسمانی قرآن فراموش کردند، همه ملل گرونده به اسلام چنین شدند.


منابع :

  1. مرتضی مطهری- خدمات متقابل ایران و اسلام- صفحه 446 و 587-585 و 138

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/29248