شبهه منافات عصمت موسی علیه السلام با درخواست مشاهده خداوند (رؤیت)

معنای رؤیت خدا در آیات مختلف قرآن

خداوند در آیات مختلف به مسئله رؤیت خدا اشاره نموده است از جمله در آیه مورد بحث و همچنین در آیه «وجوه یومئذ ناضرة إلی ربها ناظرة؛ بعضی چهره ها آن روز شاداب است و سوی پروردگار خویش نگران است.» (قیامت/ 23) و آیه «ما کذب الفؤاد ما رأی؛ و قلب وی آنچه را بدید تکذیب نکرد.» (نجم/ 11) و آیه «من کان یرجوا لقاء الله فإن أجل الله لآت؛ هر که امید دارد به پیشگاه خدا رود وعده خدا آمدنی است.» (عنکبوت/ 5) و آیه «أولم یکف بربک أنه علی کل شی ء شهید ألا إنهم فی مریة من لقاء ربهم ألا إنه بکل شی ء محیط؛ مگر پروردگارت بس نیست که او به همه چیز گواه است. بدانید که آنها از رفتن به پیشگاه پروردگارشان به شک اندرند. بدانید که خدا به همه چیز احاطه دارد.» (سجده/ 54) و آیه «فمن کان یرجوا لقاء ربه فلیعمل عملا صالحا و لا یشرک بعبادة ربه أحدا؛ هر که امید دارد به پیشگاه پروردگار خویش رود باید عمل شایسته کند، و هیچ کس را در عبادت پروردگار شریک نکند.» (کهف/ 110) و نیز آیات بسیار دیگری که رؤیت خدا و لقای او را اثبات می کند و آیاتی که صریحا امکان رؤیت را نفی می کند مانند جمله «لن ترانی؛ پروردگارا خود را به من بنمای.» (اعراف/ 143) از آیه مورد بحث و همچنین مانند آیه «لا تدرکه الأبصار و هو یدرک الأبصار؛ او را هیچ چشمی درک نمی کند و حال آنکه او بینندگان را مشاهده می کند.» (انعام/ 103)
مراد از این رؤیت قطعی ترین و روشن ترین مراحل علم است، و تعبیر آن به رؤیت برای مبالغه در روشنی و قطعیت آن است، چیزی که هست باید دانست حقیقت این علم که آن را علم ضروری می نامیم چیست؟ چون از هر علم ضروری به رؤیت تعبیر نمی شود، مثلا ما به علم ضروری می دانیم که شخصی به نام ابراهیم خلیل و یا به نام اسکندر و یا کسری وجود داشته، و با اینکه علم ما به وجود ایشان ضروری است علم خود را رؤیت نمی خوانیم، و همچنین ما به علم ضروری می دانیم که شهری به نام لندن و یا شیکاگو و یا مسکو وجود دارد، ولیکن صحیح نیست به صرف داشتن این علم بگوییم "ما لندن را دیده ایم" حتی در مقام مبالغه در عالم بودن خود نیز صحیح نیست چنین تعبیری به کار بریم، اگر هم بخواهیم مبالغه کنیم باید بگوییم: "وجود ابراهیم و اسکندر و کسری آن قدر برای من روشن است و یقین من به وجود ایشان آن قدر زیاد است که تو گویی من ایشان را دیده ام" نه اینکه بگوییم: "من ایشان را دیده ام" و همچنین در مثال لندن و شیکاگو و مسکو.
از این مثال روشن تر علم ضروری به بدیهیات اولیه از قبیل "یک نصف عدد دو است" و یا "عدد چهار جفت است" می باشد، زیرا این بدیهیات به خاطر کلیتی که دارند محسوس و مادی نیستند و چون محسوس نیستند می توانیم اطلاق علم بر آنها بکنیم ولیکن صحیح نیست آنها را رؤیت بنامیم، و همچنین تمامی تصدیقات عقلیی که در قوه عاقله انجام می گیرد و یا معانیی که ظرف تحققش وهم است که ما اطلاق علم حصولی بر آنها می کنیم ولیکن آنها را رؤیت نمی نامیم، و اگر در پاره ای از امور عقلی کلمه "رأی و رأیت" را به کار می بریم مقصودمان دیدن به چشم نیست بلکه مقصود حکم کردن و اظهار نظر است.

تعبیر "رؤیت خدا" همراه با خصوصیات آن

هر جا که خدای تعالی گفتگو از دیده شدنش کرده در همانجا خصوصیاتی ذکر کرده که از آن خصوصیات می فهمیم منظور از دیده شدن خدای تعالی همین قسم از علمی است که خود ما هم آن را رؤیت و دیدن می نامیم: مثلا در آیه «أ و لم یکف بربک أنه علی کل شی ء شهید* ألا إنهم فی مریة من لقاء ربهم ألا إنه بکل شی ء محیط؛ آيا كافی نيست كه پروردگارت خود شاهد هر چيزی است آری آنان در لقای پروردگارشان ترديد دارند آگاه باش كه مسلما او به هر چيزی احاطه دارد.» (فصلت/ 53- 54) که یکی از آیات اثبات کننده رؤیت است، قبل از اثبات رؤیت نخست اثبات کرده که خدا نزد هر چیزی حاضر و مشهود است، و حضورش به چیزی و یا به جهتی معین و به مکانی مخصوص اختصاص نداشته بلکه نزد هر چیزی شاهد و حاضر و بر هر چیزی محیط است، به طوری که اگر به فرض محال کسی بتواند او را ببیند می تواند او را در و جدان خودش و در نفس خود و در ظاهر هر چیز و در باطن آن ببیند، این است معنای دیدن خدا و لقای او نه دیدن به چشم و ملاقات به جسم که جز با روبرو شدن حسی و جسمانی و متعین بودن مکان و زمان دو طرف صورت نمی گیرد.
آیه شریفه «ما کذب الفؤاد ما رأی؛ آنچه را دل ديد انكار[ش] نكرد.» (نجم/ 11) نیز به این معنا اشعار دارد. چون نسبت رؤیت را به فؤاد می دهد که بدون تردید مراد از آن نفس انسانیت و آن حقیقتی است که انسان را از سایر حیوانات متمایز می سازد نه قلب صنوبری شکل که در قسمت درونی طرف چپ سینه قرار دارد.
نظیر آیه فوق آیه شریفه «کلا بل ران علی قلوبهم ما کانوا یکسبون، کلا إنهم عن ربهم یومئذ لمحجوبون؛ اصلا اعمالی که می کردند زنگار قلوبشان شده است. اصلا آن روز از قرب به پروردگارشان دورند.» (مطففین/ 15) است که دلالت دارد بر اینکه آن مانعی که میان مردم و خدا حائل شده همانا تیرگی گناهانی است که مرتکب شده اند و این تیرگی ها است که دیده دل ها (جان ها) ی ایشان را پوشانده و نمی گذارد که به مشاهده پروردگار خود تشرف یابند، پس معلوم می شود که اگر گناهان نباشد جانها خدا را می بینند نه چشمها.خدای تعالی در کلام مجید خود یک قسم دیگر از رؤیت را هم اثبات کرده که در آن رؤیت، مانند رؤیت مورد بحث حاجتی به عضو بینایی نیست، و آن رؤیتی است که در آیه شریفه «کلا لو تعلمون علم الیقین* لترون الجحیم* ثم لترونها عین الیقین؛ حقا اگر به طور یقین می دانستید، البته دوزخ را مشاهده خواهید کرد و سپس به چشم یقین می بینید.» (تکاثر/ 5- 7)
آیه «و کذلک نری إبراهیم ملکوت السماوات و الأرض و لیکون من الموقنین؛ بدینسان ملکوت آسمانها و زمین را به ابراهیم بنمودیم که از اهل یقین شود.» (انعام/ 75) ذکر شده، زیرا مقصود از "ملکوت" باطن اشیاء است، نه ظاهر محسوس آنها. پس به وجوهی که ذکر شد معلوم گردید که خدای تعالی در کلام خود رؤیتی را اثبات کرده که غیر از رؤیت بصری و حسی است، بلکه یک نوع درک و شعوری است که با آن حقیقت و ذات هر چیزی درک می شود، بدون اینکه چشم و یا فکر در آن به کار رود، شعوری اثبات کرده که آدمی با آن شعور به وجود پروردگار خود پی برده معتقد می شود، غیر آن اعتقادی که از راه فکر و استخدام دلیل به وجود پروردگار خود پیدا می کند، بلکه پروردگار خود را به وجدان و بدون هیچ ستر و پرده ای درک می کند، و اگر نکند به خاطر این است که به خود مشغول شده و دستخوش گناهانی شده است که ارتکاب نموده، و این درک نکردن هم غفلت از یک امر موجود و مشهود است نه اینکه علم به کلی از بین رفته باشد.
در هیچ جای از قرآن هم آیه ای که دلالت کند بر زوال علم دیده نمی شود بلکه همه جا از این جهل به غفلت تعبیر شده که معنایش اشتغال به علمی دیگر و در نتیجه از یاد بردن او است نه اینکه علم به وجود او به کلی از بین رفته باشد، و این آن چیزی است که کلام خدای سبحان آن را بیان نموده و عقل هم با براهین روشن خود، آن را تایید می کند. البته به طوری که از کلام مجید خدای تعالی استفاده می شود، این علم که از آن به رؤیت و لقاء تعبیر شده تنها برای صالحین از بندگانش آنهم در روز قیامت دست می دهد، هم چنان که فرمود: «وجوه یومئذ ناضرة إلی ربها ناظرة؛ بعضی چهره ها آن روز شاداب و سوی پروردگار خویش نگران است.» (قیامت/ 23)
آری، قیامت ظرف و مکان چنین تشرفی است، نه دنیا که آدمی در آن مشغول و پابند به پروراندن تن خویش و یکسره در پی تحصیل حوائج طبیعی خویشتن است، دنیا محل سلوک و پیمودن راه لقای خدا و به دست آوردن علم ضروری به آیات او است، و تا به عالم دیگر منتقل نشود به ملاقات پروردگارش نائل نمی شود، هم چنان که فرموده: «یا أیها الإنسان إنک کادح إلی ربک کدحا فملاقیه؛ ای انسان تو در راه پروردگارت کوشش بسیار می کنی و نتیجه آن را خواهی دید.» (انشقاق/ 6) و در این معنا آیات بسیار دیگریست که دلالت دارند بر اینکه مرجع و بازگشت و منتهای همه به سوی اوست. و همه در تلاش رسیدن به اویند. این است آن علم ضروری مخصوصی که خدای تعالی آن را درباره خود اثبات نموده و از آن به رؤیت و لقاء تعبیر فرموده است.
به شهادت قرائنی که ذکر شد مقصود از رؤیت، آن علم ضروری مخصوص است، حال اگر این تعبیر به نحو حقیقت باشد قهرا قرائن مذکور قرائن معینه می شود، و اگر به نحو مجاز باشد قرینه های صارفه خواهد بود.آن نکته ای که قابل توجه است این است که قرآن کریم اولین کتابی است که از روی این حقیقت پرده برداشته، و به بی سابقه ترین بیانی این راز را آشکار ساخته است، چون در کتابهای آسمانی قبل از قرآن اثری از این راز دیده نمی شود و اصلا در پی اثبات این قسم علم به خدا بر نیامده اند، کتب فلاسفه ای هم که در پیرامون اینگونه مسائل صحبت می کنند از این نکته و این حقیقت خالی است، چرا که در نزد فلاسفه علم حضوری منحصر است به علم هر چیزی به خودش، آری این منتی است که اسلام و کتاب آسمانیش در تنقیح معارف الهی بر بشر دارد.

منظور از جلوه خدا در کوه

مفسران در اینجا گفتگوی بسیار کرده اند، ولی آنچه از مجموع آیات به نظر می رسد این است که خداوند، پرتوی از یکی از مخلوقات خود را بر کوه ظاهر ساخت (و آشکار شدن آثار او به منزله آشکار شدن خود او است) آیا این مخلوق یکی از آیات عظیم الهی بوده که برای ما ناشناخته مانده؟ و یا نمونه ای از نیروی عظیم اتم و یا امواج مرموز و تکان دهنده یا صاعقه ای عظیم و وحشتناک که که بر کوه زد و برقی خیره کننده و صدایی مهیب و وحشتناک و نیرویی عظیم از آن برخاست، آن چنان که کوه به کلی از هم پاشید. گویا خداوند با این کار می خواست دو چیز را به موسی (ع) و بنی اسرائیل نشان دهد: نخست اینکه آنها قادر نیستند، پدیده کوچکی از پدیده های عظیم جهان خلقت را مشاهده کنند، با این حال چگونه تقاضای مشاهده پروردگار و خالق را می کنند.
دیگر اینکه همانطور که این آیت عظیم الهی با اینکه مخلوقی بیش نبود خودش قابل مشاهده نبود بلکه آثارش یعنی لرزه عظیم، و صدای مهیب او شنیده می شد، اما اصل آن یعنی آن امواج مرموز یا نیروی عظیم، نه با چشم دیده می شد و نه با حواس دیگر قابل درک بود، با این حال آیا هیچکس در وجود چنین آیتی می توانست تردید کند و بگوید چون خودش را نمی بینم و تنها آثارش را می بینم نمی توانم به آن ایمان بیاورم؟ جایی که درباره یک مخلوق چنین قضاوت کنیم درباره خداوند بزرگ چگونه می توانیم بگوئیم چون قابل مشاهده نیست به او ایمان نمی آوریم با اینکه آثارش همه جا را پر کرده است.

نفی رؤیت خدا در "لن ترانی" مربوط به دنیا است

علامه می فرماید: «نفی رؤیت خدا "لن ترانی" مربوط به دنیا است و معنای نفی رؤیت نفی طاقت و قدرت بر آن است و کسی خیال نکند که ثبوت رؤیت در آخرت منافات با تعبیر "لن ترانی" دارد به توهم اینکه کلمه "لن" نفی ابدی را می رساند، زیرا برای نفی، امکان رؤیت در سراسر زندگی دنیایی موسی و غیر موسی تعبیر به "لن ترانی" کافی است، هم چنان که کلمه مذکور در آیه «إنک لن تخرق الأرض و لن تبلغ الجبال طولا؛ هرگز زمین را نخواهی شکافت و هرگز به بلندی کوه ها نخواهی رسید.» (اسری/ 37) و آیه «إنک لن تستطیع معی صبرا؛ گفت: تو به همراهی من هرگز شکیبایی نتوانی کرد.» (کهف/ 67) نیز در معنای نفی ابد در دنیا استعمال شده است. مؤید اینکه برگشت نفی رؤیت به نفی طاقت و قدرت بر آن است، جمله "و لکن انظر" است که در آن نشان دادن خود را به موسی تشبیه کرده به نشان دادن خودش را به کوه، و فرموده: ظهور و تجلی من برای کوه عینا مانند ظهوری است که من برای تو کنم، اگر کوه با آن عظمت و محکمیش توانست به حال خود باقی بماند تو نیز می توانی تجلی پروردگارت را تحمل کنی. پس جمله "و لکن انظر إلی الجبل فإن استقر مکانه فسوف ترانی" استدلال بر محال بودن تجلی نیست، به شهادت اینکه برای کوه تجلی کرد، بلکه غرض از آن نشان دادن و فهماندن این معنا است که موسی قدرت و استطاعت تجلی را ندارد و اگر تجلی خدا واقع شود او در جای خود قرار نمی گیرد، و خواسته است به وی بفهماند اگر تجلی کنم وجودت به کلی از بین می رود، همانطوری که دیدی کوه از بین رفت. جمله "فلما تجلی ربه للجبل جعله دکا و خر موسی صعقا؛ چون پروردگارش به كوه جلوه نمود آن را ريز ريز ساخت و موسى بيهوش بر زمين افتاد." (اعراف/ 143) این معنا را به خوبی افاده می کند، چون خدای تعالی وقتی که برای کوه تجلی نمود کوه را مدکوک و متحول به صورت ذراتی از خاک گردانید، و هویت کوه بودنش را نیز به کلی از بین برد.»
به طوری که از ظاهر سیاق بر می آید بیهوشی موسی از هول و هیبت آن منظره ای بوده که مشاهده کرده، ولیکن این ظاهر قابل قبول نیست، برای اینکه موسی از مظاهر قدرت پروردگارش چیزهایی دیده بود که مساله از هم پاشیدن کوه در مقابل آن خیلی مهم نبود، موسی همان کسی است که عصای خود را می انداخت و فورا اژدهایی دمان می شد و هزاران هزار مارها و طناب ها را می بلعید، این همان کسی است که دریا را شکافت و در یک لحظه هزاران هزار از آل فرعون را در آن غرق کرد، و کوه را از ریشه کند و بر بالای سر بنی اسرائیل مانند سایه نگهداشت، موسی صاحب چنین معجزاتی بود که به مراتب هول انگیزتر از متلاشی شدن کوه بوده، پس چگونه تصور می شود در این قضیه از ترس مرده و یا بیهوش شده باشد، با اینکه بر حسب ظاهر می دانسته که در این تجلی آسیبی به خود او نمی رسد، و خدا می خواهد او سالم باشد، و تجلی به کوه را ببیند. پس معلوم می شود که غیر از مساله متلاشی شدن کوه چیز دیگری او را به این حالت در آورده، گویا در آن صحنه، قهر الهی برای او و در مقابل درخواستش مجسم گردیده و او خود را به مشاهده آن مشرف دیده، که چنان اندکاک عجیبی به او دست داده و نتوانسته حتی یک چشم بر هم زدن در جای خود و به روی پاهایش قرار بگیرد، استغفاری هم که بعد از به حال آمدن کرده شاهد این معنا است.

علت توبه موسی (ع)

در جواب این که موسی (ع) چرا پس از به هوش آمدن عرضه داشت «تبت الیک؛ به درگاهت توبه كردم.» (اعراف/ 143) در حالی که کار خلافی انجام نداده بود؟ چه اینکه اگر این درخواست را از طرف بنی اسرائیل کرده عملی بر طبق ماموریت بوده است و انجام وظیفه نموده، و اگر برای خودش به منظور شهود باطنی سؤال کرده، این هم کار خلافی محسوب نمی شود؟ از دو جهت می توان پاسخ گفت:
نخست اینکه موسی( ع) به عنوان "نمایندگی" از بنی اسرائیل چنین درخواستی را کرد و باز در همین مقام و به همین صورت نمایندگی، تقاضای توبه و اظهار ایمان نمود.
دیگر اینکه موسی (ع) اگر چه ماموریت داشت که تقاضای بنی اسرائیل را مطرح کند، ولی به هنگامی که جریان تجلی پروردگار پیش آمد و حقیقت امر آشکار شد، مدت این ماموریت پایان یافته بود، در این موقع باید به حالت نخست، یعنی قبل از ماموریت بازگردد، و ایمان خویش را ابراز دارد تا اشتباهی برای کسی باقی نماند، و آن را به صورت توبه و با جمله «انی تبت إلیک و أنا أول المؤمنین» بیان فرمود.
علامه طباطبایی می فرماید: «توبه موسی (ع)، توبه ای است که وی بعد از به هوش آمدن کرده، چون فهمید درخواستی که کرده بود بی موقع بوده و خداوند او را به اشتباهش واقف ساخته، و به عنایت الهی خود، او را عملا تعلیم داد و به او فهماند که تقاضای غیر ممکنی کرده است. لذا موسی (ع) نخست شروع کرد به تقدیس خدای تعالی و منزه دانستن او از آن خیالی که وی درباره اش نموده و سپس، از اقدام به آن تقاضا، توبه نمود و اظهار امیدواری کرد که خدا توبه اش را بپذیرد. توبه لازم نیست همیشه از معصیت بوده باشد، بلکه معنای آن بازگشت به خدا است که ممکن است از کوچکترین شائبه دوری از خدا بوده باشد. موسی سپس اقرار نمود و چنین شهادت داد: "و أنا أول المؤمنین" یعنی من در میان قوم خودم اولین کسی هستم که به عدم امکان رؤیت تو ایمان آورده ام. این آن معنایی است که از مقام و سیاق آیه استفاده می شود، البته احتمال هم هست که معنای جمله مورد بحث، اولین ایمان آورنده به دین و هدایت بوده باشد و مقصود موسی (ع) هم این باشد که: من به تو ایمان آوردم قبل از آنکه دیگران به تو ایمان بیاورند، پس جا دارد در هر قصور و یا تقصیری به تو بازگشت کنم. ولیکن این احتمال خیلی بعید است.»

نتیجه

آن چه در مرحله نخست فهمیده می شود این است که حضرت موسی (ع) چه از جانب خود و چه با اصرار قومش، تقاضای دیدن خداوند را کرده و خداوند متعال به او فهماند که من هرگز دیده نخواهم شد و با جلوه کردن در کوه، آن حضرت بیهوش شد و پس از به هوش آمدن توبه کرد، لکن واقعیت امر این است که غرض از تقاضای دیدن، غیر از دیدن با چشم سر و ابزار معمولی بوده است; یعنی تقاضای دیدن، با چشم دل (دیدن قلبی = بصیرت باطنی) صورت گرفته است و به طور قهری پاسخی هم که خدای تعالی به او داده، نفی دیدن قلبی است، نه این که دیدن با چشم سر را نفی کرده باشد، زیرا اگر فرض کنیم منظور، دیدن با چشم سر باشد، لازمه اش آن است که چشم سر، جسمی را ببیند و صورتی از شکل و رنگ آن را برداشته، در ذهن رسم کند و آن را به خداوند تشبیه کند و حال آن که هیچ موجودی به هیچ وجه، به خدای سبحان شباهت ندارد، زیرا خدای متعال نه جسم و جسمانی و نه مکانی و زمانی است و هیچ صورت و شکلی مانند و شبیه او یافت نمی شود، و این در حالی است که حضرت موسی یکی از پنج پیامبر "اولوالعزم" می باشد به یقین چنین تقاضایی را نکرده است، زیرا ممکن نیست خداوند سببی از اسباب مادی را آن قدر تقویت کند که با حفظ حقیقت و اثر خود، در یک امر خارج از ماده و آثار ماده و بیرون از اندازه و نهایت عمل نموده و اثر باقی بگذارد; چشم ما، سببی از اسباب مادی است که سببیتش تنها در امور مادی است و محال است عمل آن به چیزی متعلق شود که هیچ اثری از ماده و خواص آن را ندارد و این کمترین چیزی است که حضرت موسی از آن آگاه بود. با توجه به این که تقاضا، قلبی بوده است; وقتی خداوند در کوه جلوه می کند، حضرت موسی به همین اندازه هم طاقت نیاورد و بی هوش بر روی زمین افتاد و به هنگام به هوش آمدن از این که چنین تقاضایی کرده و نتوانسته طاقت بیاورد، توبه کرد.


منابع :

  1. ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد ‏10 صفحه 45

  2. ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد ‏6 صفحه 355- 361، جلد 5 صفحه 381

  3. سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد ‏8 صفحه 308-314

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/401033