ماجرای تولد موسی علیه السلام و نگهداری او (قصر فرعون)

موسی (ع) در خانه فرعون

فرعون در کاخ خود بود، و همسری به نام «آسیه» داشت. آسیه اصلا از نژاد بنی‎اسرائیل، و از نوه‎های پیامبران بود، که فرعون با او ازدواج کرد. آنها فرزندی جز یک دختر (به نام انیسا) نداشتند، و او نیز به یک بیماری شدید و بی‎درمان «برص» مبتلا بود، و همه طبیب‎های آن عصر از درمان آن درمانده شده بودند.
فرعون در مورد شفای او به کاهنان متوسل شده بود، کاهنان گفته بودند: «ای فرعون! ما پیش‎بینی می‎کنیم که از درون این دریا انسانی به این کاخ گام می‎نهد که اگر از آب دهانش را به بدن این دختر بیمار بمالند، شفا می‎یابد.» فرعون و همسرش آسیه در انتظار چنین ماجرایی بودند که ناگهان روزی در کنار رود نیل صندوقچه‎ای را دیدند که امواج دریا آن را حرکت می‎داد، به دستور فرعون بی‎درنگ آن صندوقچه را گرفتند و نزد فرعون آوردند، آسیه در صندوق را گشود، ناگاه چشمش به نوزادی نورانی افتاد، همان لحظه محبت موسی (ع) در قلب آسیه جای گرفت. وقتی که فرعون نوزاد را دید، خشمگین شد و گفت: «چرا این پسر کشته نشده است؟» آسیه گفت: «این پسر از بچه‎های این سال نیست، و تو فرمان داده‎ای که پسرهای نوزاد این سال را بکشند، بگذار این کودک بماند.»
در آیه 9 سوره قصص، این مطلب چنین آمده: «همسر فرعون (آسیه) گفت او را نکشید شاید نور چشم من و شما شود، و برای ما مفید باشد و بتوانیم او را به عنوان پسر خود برگزینیم.» انیسا دختر فرعون از آب دهان آن کودک به بدنش مالید و شفا یافت، آن کودک را به بغل گرفت و بوسید، اطرافیان فرعون به فرعون گفتند: «به گمان ما این کودک، همان است که موجب واژگونی تخت و تاج تو خواهد شد، فرمان بده او را به دریا بیفکنند.» فرعون چنین تصمیم گرفت، ولی آسیه نگذاشت و با به کار بردن انواع شیوه‎ها، که شاید یکی از آنها شفای دخترش بود، از کشتن موسی جلوگیری نمود. به هرحال مشیت نافذ پروردگار موجب شد که این نوزاد در درون کاخ فرعون، مهمترین کانون خطر، پرورش یافت. (بحارالانوار، ج 13، ص 54 و 55)
قرآن کریم در سوره قصص فرموده: «خاندان فرعون او را (از آب) گرفتند تا دشمن و مایه اندوهشان شود. به راستى که فرعون و هامان و سپاهیانشان خطاکار بودند.»
در روایتى که صدوق از امام باقر روایت کرده، آن حضرت تفصیل داستان را این گونه بیان فرمود که همسر فرعون که زنى صالح و از قبیله بنى اسرائیل بود. در آن روزها که مصادف با فصل بهار بود، از فرعون خواسته بود تا جایى براى وى در کنار رود نیل درست کند تا از هواى بهارى دریا بهره مند گردد. فرعون نیز طبق درخواست او، دستور داد قبه اى براى او و همسرش در کنار رود نیل بزنند. روزى چنان که رود نیل را نگاه مى کرد، ناگاه چشمش به صندوقى افتاد که آب آن را به جلو مى برد و به کنیزکان و نزدیکانش گفت: «آن چه را بر دوى آب مى بینم شما نمى بینید؟» گفتند: «چرا اى بانوى محترم! ما هم چیزى بر روى آب مى بینیم.» و به دنبال این سخن پیش آمده و صندق را از آب گرفتند و وقتى در صندق را گشودند، نوزادى زیباروى در آن دیدند. به محض دیدن او، علاقه آن نوزاد در دل همسر فرعون جایگیر شد و او را در دامن خود گرفته و گفت: «این پسر من است.»
طبرى و ابن اثیر گفته اند که رود نیل صندوق حامل موسى را هم چنان آورد تا نزدیکى خانه هاى فرعون و میان دخت هاى آن جا انداخت. کنیزکان آسیه، همسر فرعون، که براى شستشو و شنا رفته بودند، صندوق مزبور را دیده و آن را برداشتند و نزد آسیه آوردند. آن ها خیال مى کردند که در آن مال یا اندوخته اى باشد. وقتى آن را باز کردند و چشم آسیه به آن نوزاد افتاد، محبت او در دلش حاى گیر شد و او را نزد فرعون آورده و از وى خواست تا او را نکشند و به فرزندى برگیرند.
این دو مورخ در دنباله داستان گفته اند: به همین سبب این نوزاد را موسى نام نهادند، زیرا مو در لغت عبرى به معناى آب و سا به معناى درخت است، پس چون او را از میان آب درخت گرفته بودند، موسى نام نهادند. شیخ صدوق نیز در کتاب علل الشرائع همین معنا را از مقاتل بن سلیمان روایت کرده است.
در اثبات الوصیه گوید: «هنگامى که مادر موسى براى دایگى و شیر دادن او به قصر فرعون آمد و فرزند را در آغوش ‍ گرفت، بى اختیار گفت: مادرت به قربانت اى موسى! فرعون که این سخن را شنید، به سختى خشمگین شد و پى برد که آن زن مادر اوست، اما خداوند زبان مادرش را گویا کرد و گفت: چون من شنیدم که شما او را از آب گرفته اید، به این نام خطابش کردم. فرعون که این سخن را شنید خشمش آرام شد و گفت: آرى ما نیز او را موسى مى نامیم.»
از این روایت برمى آید که این نام را قبلا روى او گذارده بودند و این قول به درستى نزدیک تر است.

تعقیب و مراقبت خواهر موسى (ع)

مادر موسی به خواهر موسی گفت: «به دنبال صندوقچه برو و ماجرا را پیگیری کن.» خواهر موسی (ع) دستور مادر را انجام داد و از فاصله دور به جستجو پرداخت، و از دور دید که فرعونیان آن صندوقچه را از آب گرفتند، بسیار شاد شد که برادر کوچکش از خطر آب نجات یافت.
طولی نکشید که احساس کردند نوزاد گرسنه است و نیاز به شیر دارد، به دستور آسیه و فرعون، مأمورین به دنبال یافتن دایه حرکت کردند، اما عجیب اینکه چندین دایه آوردند، ولی نوزاد پستان هیچ یک از آنها را نگرفت، مأمورین هم چنان در جستجوی دایه بودند که ناگهان در فاصله نه چندان دور به دختری برخورد کردند که گفت: «من خانواده‎ای را می‎شناسم که می‎توانند این کودک را شیر دهند و سرپرستی کنند.» آن دختر، خواهر موسی بود، مأمورین که او را نمی‎شناختند با راهنمایی او نزد مادر موسی (ع) رفتند و او را به کاخ فرعون آوردند تا به نوزاد شیر دهد، نوزاد را به او دادند، نوزاد با اشتیاق تمام، پستان او را گرفت و شیر خورد، همه حاضران خوشحال شدند، و به مادر موسی (ع) آفرین گفتند.
از آن پس مادر موسی، موسی (ع) را به خانه‎اش برد و به او شیر داد. (یا به کاخ فرعون رفت و آمد می‎کرد و به موسی شیر می‎داد). صدوق روایتی از امام باقر (ع) روایت کرده که خواهر موسى به خانه فرعون رفت و گفت: «شنیده ام که شما براى تربیت کودک خود در جستجوى دایه اى هستید. من زن پاکى را سراغ دارم که مى تواند از فرزند شما سرپرستى کند.»
مأموران، همسر فرعون را از سخن آن دختر مطلع کردند. او دستور داد دخترک را به داخل کاخ ببرند. از وى پرسیدند: «اى دختر! از چه خاندانى هستى؟»
پاسخ داد: «از بنى اسرائیل.»
همسر فرعون گفت: «دخترک برو که ما را به تو نیازى نیست.»
زنانى که حضور داشتند بدو گفتند: «اجازه بده تا او را بیاورند و ببین آیا کودک پستان او را قبول مى کند یا نه؟»
زن فرعون گفت: «شما خیال مى کنید اگر این کودک پستان این زن را قبول کند، فرعون نیز به این امر تن مى دهد که زنى از بنى اسرائیل کودکى از همان ها را در خانه او شیر دهد و بزرگ کند؟ هرگز فرعون به چنین امرى راضى نخواهد شد.»
زنان اصرار کردند تا همسر فرعون به دختر گفت: «برو و آن زن را نزد ما بیاور.»
دختر نزد مادر آمد و او را به دربار فرعون برد. هنگامى که موسى را به او سپردند و پستان در دهان وى گذارد، کودک با اشتیاق تمام شروع به شیر خوردن کرد. همسر فرعون که جریان را مشاهده کرد، برخاسته و نزد فرعون رفت بدو گفت: «دایه اى براى فرزندم پیدا کردم که پستانش را به دهان گرفته و شیر مى خورد.» فرعون پرسید: «این دایه از چه خانواده اى است؟» گفت: «از بنى اسرائیل.» فرعون گفت: «این هرگز نمى شود که کودک از بنى اسرائیل و دایه نیز از همان ها باشد.» همسرش با اصرار او را راضى کرد که با این امر موافقت کند. از آن جمله بدو گفت: «از این کودک چه بیم دارى؟ او فرزند توست که در کنار تو تربیت شده و در فرمان توست.» فرعون قبول کرد و بدین ترتیب خداى مهربان کودک را به مادر خود بازگرداند و مادر با کمال آسودگى خاطر به شیر دادن و تربیت فرزند خود همت گماشت.
خداوند در قرآن می فرماید: «و قالت لأخته قصیه، فبصرت به عن جنب و هم لا یشعرون؛ مادر به خواهر او گفت وضع حال او را پیگیرى کن، او نیز از دور ماجرا را مشاهده کرد، در حالى که آنها بیخبر بودند.» (قصص/ 11)
در مجمع البیان گفته: «کلمه "قص" به معناى دنباله جاى پا و اثر کسى را گرفتن و رفتن است، و قصه را هم که به معناى داستانهاى گذشته است، به همین جهت قصه مى گویند، که دومى در نقل آن از اولى پیروى مى کند. و نیز در معناى جمله "فبصرت به عن جنب" گفته: یعنى وى او را از دور بدید. و معناى آیه این است که: مادر موسى به خواهر موسى (که دخترش باشد) گفت: دنبال موسى را بگیر، ببین چه بر سرش آمد، و آب، صندوق او را به کجا برد؟، خواهر موسى هم چنان دنبال او را گرفت، تا آنکه موسى را از دور دید که خدام فرعون او را گرفته اند، در حالى که فرعونیان متوجه مراقبتش نشدند.»
«و حرمنا علیه المراضع من قبل، فقالت هل أدلکم على أهل بیت یکفلونه لکم و هم له ناصحون؛ ما همه زنان شیرده را از قبل بر او تحریم کردیم (تا تنها به آغوش مادر برگردد) خواهرش (که بیتابى ماموران را براى پیدا کردن دایه مشاهده کرد) گفت: آیا شما را به خانواده اى راهنمایى کنم که مى توانند این نوزاد را کفالت کنند و خیرخواه او هستند؟» (قصص/ 12) کلمه "حرمنا" از تحریم است، که در این آیه به معناى حرام شرعى نیست، بلکه به معناى تحریم تکوینى است، و معنایش این است که ما او را طورى کردیم که از احدى پستان قبول نکرد، و از مکیدن پستان زنان امتناع ورزید. و اینکه فرمود: "من قبل" معنایش این است که موسى قبل از آنکه خواهرش نزدیک شود از مکیدن پستان زنان امتناع ورزیده بود، و کلمه "مراضع" (به طورى که گفته اند) جمع "مرضعه است" یعنى زن شیرده.
«فقالت هل أدلکم على أهل بیت یکفلونه لکم و هم له ناصحون» این جمله تفریع بر مطالب قبل است، چیزى که هست از سیاق برمى آید که در اینجا چیزى حذف شده، گویا فرموده: «و حرمنا علیه المراضع غیر امه من قبل ان تجى ء اخته فکلما اتوا له بمرضع لترضعه لم یقبل ثدیها فلما جاءت اخته و رأت الحال قالت عند ذلک لال فرعون هل ادلکم على اهل بیت یکفلونه لنفعکم و هم له ناصحون» یعنى ما قبل از آنکه خواهر موسى برسد زنان شیرده را بر او حرام کردیم، و طورى کردیم که پستان غیر مادرش را نگیرد، در نتیجه هر چه زن شیرده آوردند پستانش را قبول نکرد، همین که خواهرش آمد، و وضع را بدید، به آل فرعون گفت: «آیا مى خواهید شما را به خاندانى راهنمایى کنم که آنان تکفل و سرپرستى این کودک را به نفع شما به عهده بگیرند؟ خاندانى که خیرخواه وى باشند.»
به هر حال خواهر موسی به مأموران گفت: «من زنى از بنى اسرائیل را مى شناسم که پستانى پر شیر و قلبى پر محبت دارد او نوزاد خود را از دست داده، و حاضر است شیر دادن نوزاد کاخ را بر عهده گیرد.»
مأمورین خوشحال شدند و مادر موسى را به قصر فرعون بردند نوزاد هنگامى که بوى مادر را شنید سخت پستانش را در دهان فشرد، و از شیره جان مادر جان تازه اى پیدا کرد، برق خوشحالى از چشمها جستن کرد، مخصوصا مأموران خسته و کوفته که به مقصد خود رسیده بودند از همه خوشحالتر بودند، همسر فرعون نیز نمى توانست خوشحالى خود را از این امر کتمان کند. شاید به دایه گفتند «تو کجا بودى که اینهمه ما به دنبالت گردش کردیم کاش زودتر مى آمدى! آفرین بر تو و بر شیر مشکل گشاى تو!»
در بعضى از روایات آمده است که وقتى موسى پستان این مادر را قبول کرد. هامان وزیر فرعون گفت: «من فکر مى کنم تو مادر واقعى او هستى! چرا در میان این همه زن تنها پستان تو را پذیرفت؟»
گفت: «اى پادشاه! به خاطر این است که من زنى خوشبو هستم، و شیرم بسیار شیرین است، تا کنون هیچ کودکى به من سپرده نشده مگر اینکه پستان مرا پذیرفته است!»
حاضران این سخن را تصدیق کردند و هر کدام هدیه و تحفه گرانقیمتى به او دادند!
در حدیثى از امام باقر (ع) مى خوانیم که فرمود: «سه روز بیشتر طول نکشید که خداوند نوزاد را به مادرش بازگرداند!» بعضى گفته اند این تحریم تکوینى شیرهاى دیگران براى موسى به خاطر این بود که خدا نمى خواست از شیرهایى که آلوده به حرام، آلوده به اموال دزدى و جنایت و رشوه و غصب حقوق دیگران است این پیامبر پاک بنوشد، او باید از شیر پاکى همچون شیر مادرش تغذیه کند تا بتواند بر ضد ناپاکیها قیام کند و با ناپاکان بستیزد.
و به این ترتیب "ما موسى را به مادرش بازگرداندیم تا چشمش روشن شود و غم و اندوهى در دل او باقى نماند، و بداند وعده الهى حق است اگر چه اکثر مردم نمى دانند."

بازگشت موسی به آغوش مادر

تاریخ نگاران گفته اند همگامى که همسر فرعون دید کودک پستان آن زن را قبول کرد و فرعون را نیز براى نگهدارى و دایگى آن زن اسرائیلى که در حقیقت مادر موسى بود راضى کرد و براى او حقوق ماهیانه مقرر داشت، از وى خواست تا در قصر فرعون و نزد آن ها بماند و آن کودک را شیر داده و سرپرستى کند، ولى مادر موسى که با دیدن فرزند به وعده خدا دل گرم شده بود، از ماندن در قصر فرعون امتناع ورزید و به ایشان گفت: «من داراى خانه و فرزند هستم و نمى توانم به خاطر تربیت این کودک، از خانه و فرزندان خود دست بردارم و از آن ها صرف نظر کنم. اگر مایل باشید من مى توانم این کودک را به خانه خود ببرم و در آن جا به او شیر داده و تربیتش را به عهده بگیرم.»
همسر فرعون با این امر موافقت کرد. بدین ترتیب مادر موسى فرزند دل بند خود را به خانه آورده و با خاطرى اسوده و خیالى راحت به تربیت او همت گماشت. و چنان که پیش از این اشاره شد، از روزى که فرزند را در صندوق گذاشته و به دریاى نیل افکند تا آن ساعتى که دیده اش به دیدار فرزند روشن شد و او را در خانه فرعون به آغوش کشید، سه روز بیشتر طول نکشید. روزها و ماه ها مى گذشت و موسى در دامان پر مهر مادر پرورش مى یافت و به زندگى خانواده خود روشنى مى بخشید تا هنگامى که دوران شیر خوارگى او به پایان رسید و او را به خانه فرعون باز گردانید.
البته طبیعى است که در طول این مدت نیز که در تاریخ ذکرى از مقدار آن نشده به تقاضاى همسر فرعون گاه گاهى موسى را به خانه فرعون مى بردند و دیدارى از وى تازه مى کردند. خداوند در قرآن می فرماید: «فرددناه إلى أمه کی تقر عینها و لا تحزن و لتعلم أن وعد الله حق و لکن أکثرهم لا یعلمون؛ ما او را به مادرش بازگرداندیم تا چشمش روشن شود، و غمگین نباشد، و بداند وعده الهى حق است ولى اکثر آنها نمى دانند.» (قصص/ 13)
این آیه با حرف فایى که بر سرش آمده تفریع بر مطالب قبل شده، البته با مطالبى که در آیه نیامده، ولى سیاق بر آن دلالت دارد، و حاصل معنایش این است که خواهر موسى گفت: آیا شما را راهنمایى کنم بر اهل بیتى چنین و چنان؟ پس فرعونیان پیشنهادش را پذیرفتند، و او ایشان را راهنمایى به مادر موسى کرد، پس موسى را تسلیم مادرش کردند، در نتیجه او را با این نقشه ها به مادرش برگردانیدیم. "کی تقر عینها و لا تحزن و لتعلم" این جمله تعلیل و بیان علت این است که چرا او را به مادرش برگرداندیم. و مراد از کلمه "لتعلم- تا بداند" این است که با مشاهده فرزندش یقین پیدا کند، و تحقق وعده خدا را به چشم ببیند، چون مادر موسى قبل از این جریان وعده خدا را شنیده بود، و مى دانست که وعده او حق است، و ایمان به آن نیز داشت، ولى ما موسى را به او برگرداندیم تا با دیدن او یقین به حقانیت وعده خدا کند.
و مراد از "وعده خدا" تنها وعده برگرداندن موسى نیست، بلکه مطلق وعده الهى است، به دلیل اینکه فرموده "ولکن أکثر الناس لایعلمون؛ ولى بیشتر مردم نمى دانند" یعنى یقین پیدا نمى کنند، و غالبا در وعده هاى خدا گرفتار شک و ریبند، و دلهایشان مطمئن به آن نیست و حاصل معناى آیه این است که: مادر موسى با مشاهده حقانیت این وعده اى که خدا به او داد، یقین پیدا کرد، به اینکه مطلق وعده هاى خدا حق است.به این ترتیب خداوند به وعده‎اش وفا کرد که به مادر موسی (ع) فرموده بود: «او را به دریا بیفکن، ما او را به تو برمی‎گردانیم.»

بازگشت به خانه فرعون

موسى دوباره به قصر فرعون قدم گذاشت و تحت سرپرستى سخت ترین دشمنان خود در بهترین آسایش ها و نعمت ها، نخستین روزهاى دوران کودکى را پشت سر نهاد. از اتفاقات دوران کودکى موسى در خانه فرعون که بیشتر مورخان نوشته اند و در روایات غیر معتبر نیز ذکرى از آن شده، آن است که روزى هم چنان که موسى در دامان فرعون یا پیش روى او بازى مى کرد، دست انداخته و تارهایى از ریش بلند و انبوه فرعون را برکند یا به گفته بعضى چوبى در دست داشت و با آن بازى مى کرد که ناگاه آن چوب را بلند کرد و بر سر فرعون زد. فرعون خشمناک شد و گفت که این کودک دشمن من است و مى خواهد مرا بکشد. به همین منظور به دنبال مأمورانى که سر فرزندان را مى بریدند فرستاد تا کودک را به آن ها بسپارد.
زن فرعون پیش آمده گفت: «او کودکى است که نمى فهمد و براى این که صدق گفتار مرا بدانى، طبقى خرما و یا به گفته بعضى یاقوت و ظرف دیگرى از آتش گداخته پیش روى از مى گذاریم. اگر خرما را برداشت، مى فهمد و او را به قتل برسان و اگر آتش گداخته را برداشت بدان که وى کودکى است که نمى فهمد.»
فرعون قبول کرد و دستور داد ظرفى خرما و طبقى از آتش گداخته آورده و پیش روى موسى گذاشتند. موسى خواست خرما یا یاقوت را بردارد، ولى جبرئیل بیامد و دست او را به طرف آتش برد و موسى قطعه اى آتش را برداشت و بر زبان نهاد و چون زبانش بسوخت، آن را بینداخت. فرعون که چنان دید از قتل او صرف نظر کرد. اینان گفته اند که همین موضوع سبب شد که در زبان موسى لکنتى پدید آید و به همین علت نیز هنگامى که مأمور ارشاد و هدایت فرعون شد، به خدا عرض مى کند «و احلل عقدة من لسانی؛ پروردگارا! گره از زبانم بگشا.» (طه/ 27)
ولى این داستان به افسانه نزدیک تر است تا به حقیقت و روایات معتبرى درباره آن نرسیده که ما ناچار به قبول آن باشیم و برخى آن را از ساخته هاى یهود دانسته اند. هم چنین معناى آیه نیز معلوم نیست که این باشد که آن ها گفته اند، زیرا تفسیر آن در آیه بعدى است که خود موسى به دنبال آن مى گوید: «یفقهوا قولى؛ زبانم را بگشا که سخنم را فهم کنند.» (طه/ 28) نه این که لکنت زبانم را بر طرف کن. به هر صورت موسى دوران کودکى را در خانه فرعون پشت سر گذاشت و اندک اندک پا در سنین جوانى گذاشت و به حد رشد و کمال رسید و خداى تعالى به او علم و حکمت آموخت و پاداش نیکوکارى خود را از خداى تعالى این چنین دریافت کرد. خداوند این موهبت را در سوره قصص یادآور شده و مى فرماید: «و چون موسى به قوت (و رشد) رسید و کامل شد، حکمت و دانش به او دادیم و نیکوکاران را این چنین پاداش مى دهیم.»
در اینجا سؤالى مطرح است و آن اینکه آیا فرعونیان موسى را به مادر سپردند که او را شیر دهد و در خلال این کار، همه روز یا گاه به گاه، کودک را به دربار فرعون بیاورد تا ملکه مصر دیدارى از او تازه کند، و یا کودک را در دربار نگه داشتند و مادر موسى در فواصل معین مى آمد و به او شیر مى داد؟
دلیل روشنى بر هیچ یک از این دو احتمال نداریم اما احتمال اول نزدیکتر به نظر مى رسد. و نیز بعد از پایان دوران شیرخوارگى، آیا موسى به کاخ فرعون منتقل شد یا رابطه خود را با مادر و خانواده نگه مى داشت و میان این دو در رفت و آمد بود؟ بعضى گفته اند بعد از دوران شیرخوارگى، او را به فرعون و همسرش آسیه سپرد، و موسى در دامن آن دو و با دست آن دو پرورش یافت، و در اینجا داستانهاى دیگرى از کارهاى کودکانه اما پر معنى موسى نسبت به فرعون نقل کرده اند که ذکر همه آنها به درازا مى کشد، اما این جمله که فرعون بعد از مبعوث شدن موسى به نبوت به او گفت: «ألم نربک فینا ولیدا و لبثت فینا من عمرک سنین؛ آیا تو را در کودکى در دامان مهر خود پرورش ندادیم؟ و سالهایى از عمرت را در میان ما نبودى؟» (شعراء/ 17) نشان مى دهد که موسى مدتى در کاخ فرعون زندگى کرده و سالهایى در آنجا درنگ نموده است.
از تفسیر على بن ابراهیم چنین استفاده مى شود که موسى با نهایت احترام تا دوران بلوغ در کاخ فرعون ماند، ولى سخنان توحیدى او، فرعون را سخت ناراحت مى کرد، تا آنجا که تصمیم قتل او را گرفت، موسى کاخ را رها کرد و وارد شهر شد که با نزاع دو نفر که یکى از قبطیان و دیگرى از سبطیان بود روبرو گشت که بعد ماجرای قتل قبطی توسط موسی پیش آمد.

 


منابع :

  1. ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد ‏7 صفحه 241 - 242

  2. سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد ‏16 صفحه 11-18

  3. ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد ‏13 ص 197-204، جلد ‏16 ص 32 – 38

  4. سیدهاشم رسولی محلاتی- تاریخ انبیاء

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/401050