موانع معرفت و شناخت از دیدگاه قرآن

بی شک برای دیدن  چهره  اشخاص و موجودات مختلف جهان، داشتن چشم به تنهائی  کافی نیست، بلکه باید مانع و حجابی نیز در میان نباشد. اگر فضای اطراف ما را دود  سیاه یا گرد و غبار غلیظ گرفته باشد ما حتی جلو پای خود را نمی بینیم، اگر آفتاب عالمتاب با آنهمه روشنائی که همه جا ضرب المثل است پشت حجاب ابرهای تیره قرار گیرد قادر به مشاهده آن نیستیم. اگر کسی عینک سیاهی بر چشم زند مسلما  چیزی نمی بیند، و اگر رنگین باشد همه چیز را به همان رنگ خواهد دید، و اگر شیشه های آن ناصاف و ناموزون باشد چهره  اشیاء را کج و معوج مشاهده می کند، و اگر کسی مبتلا به یرقان ( بیماری زردی) شود همه چیز را به رنگ زرد می بیند، و اگر چشم احوال (دوبین) باشد آنچه را انسان می بیند با واقعیت تطبیق نمی کند. درست همین گونه موانع برای عقل و فطرت آدمی نیز ممکن است ایجاد شود، در مقابل آئینه تاریخ نیز ممکن است موانعی وجود داشته باشد، و حتی درک و فهم صحیح محتوای وحی و کلمات معصومین (ع) نیز  بر اثر وجود این موانع غیر ممکن است، و از اینجا به خوبی می فهمیم که بررسی بحث موانع شناخت  تا چه اندازه لازم به نظر می رسد، و برای وصول به معرفت صحیح ضروری است.

حجابهای معرفت (بطور کلی):
نخست با هم به آیات زیر گوش جان فرا می دهیم:

1-«افمن ز ین له سوعمله فراه حسنا» (سوره فاطر/ آیه 8)

2- «و لکن قست قلوبهم و زین لهم الشیطان ما کانوا یعملون» (سوره انعام / آیه 43)

3-«فاما الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنه» (سوره آل عمران/آیه 7)

4- «کلا بل ران علی قلوبهم ما کانوا یکسبون» (سوره مطففین/ آیه 14)

5- «لیجعل ما یلقی الشیطان فتنه للذین فی قلوبهم مــرض» (سوره حج/ آیه 53)

6- «و جعلنا علی قلوبهم اکنه أن یفقهوه و فی آذانهم و قرا» (سوره اسراء / آیه 46)

7- «و قالوا قلوبنا غلف بل لعنهم الله بکفرهم فقلیلا ما یومنون» (سوره بقره / آیه 88)

8- «و نطبع علی قلوبهم فهم لا یسمعون» (سوره اعراف / آیه 100)

9- «وطبع علی قلوبهم فهم لا یفقهون» (سوره توبه / آیه 87)

10- «ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصارهم غشاوه»(سوره بقره/ آیه 7)

11- «أفرایت من اتخذ الهه هواه و اضله الله علی علم و ختم علی سمعه و قلبه و جعل علی بصره غشاوه» (سوره جاثیه / آیه 23)

12- «افلا یتدبرون القرآن ام علی قلوب اقفالها» (سوره محمد / آیه 24)

13- «انها لا تعمی الا بصارولکن تعمی القلوب التی فی الصدور» (سوره حج / آیه 46)

14- «لهم قلوب لا یفقهون بها و لهم أعین لا یبصرون بها و لهم آذان لا یسمعون بها اولئک کالانعام بل هم اضل اولئک هم الغافلون» (سوره اعراف/آیه 179)

ترجمه:

1- «آیا کسی که عمل بدش برای او تزیین شده، و آن را خوب و زیبا می بیند».

2- «ولی دلهای آنها قساوت پیدا کرد، و شیطان هرکاری را که می کردند در نظرشان زینت داد.»

3- «اما آنها که در قلوبشان انحرف است، پیروی از متشابهات می کنند تا فتنه انگیزی کنند».

4- «چنین نیست که آنها خیال می کنند، بلکه اعمالشان چون زنگاری بر دلهایشان نشسته»

5- «هدف این بود که خداوند، القای شیطان را آزمونی برای آنها که در قلبشان بیماری است، قرار دهد.»

6- «و بر دلهای آنها پوششهائی قرار دادیم تا آن را نفهمند، و در گوشهایشان سنگینی».

7-«(و آنها از روی استهزاء) گفتند: دلهای ما در غلاف است، خداوند آنها را به خاطر کفرشان از رحمت خود دور ساخته (به همین دلیل چیزی را درک نمی کنند) و کمتر ایمان می آورند.»

8- «و بر دلهایشان مهر می نهیم تا (صدای حق را) نشوند».

9- «و بر دلهایشان مهر نهاده شده لذا نمی فهمند.»

10- «خدا بر دلها و گوشهای آنان مهر نهاده، و بر چشمهای آنها پرده افتاده».

11- «آیا دیدی آن کسی را که معبود خود هوای نفس خویش قرار داده؟! و خداوند او را با آگاهی (بر این که شایسته هدایت نیست) گمراه ساخته، و برگوش و قلبش مهر زده، و بر چشمش پرده افکنده!»

12-«آیا آنها در قرآن تدبر نمی کنند؟ یا با دلهایشان قفل نهاده شده است؟»

13-«چشم های ظاهری نابینا نمی شود، بلکه دلهائی که در سینه ها جای دارد بینائی و بصیرت را از دست می دهد.»

14- «آنها دلهائی ( عقلهائی ) دارند با آن نمی فهمند، و چشمانی دارند که با آن نمی بینند، و گوشهائی که با آن نمی شنوند، آنها همچون چهارپایانند بلکه گمراهتر، آنها همان غافلانند.»

شرح مفردات:
قبل از هر چیز باید واژه های مختلف و ظریفی را که در آیات فوق، در مورد موانع شناخت و محروم شدن انسان از معرفت به کار رفته، مورد بررسی قرار دهیم، چرا که هر کدام از آنها  اشاره به مرحله ای از انحراف فکر انسان و محرومیت او از شناخت است، از مراحل ضعیفتر شروع می شود و به مراحل سخت و خطرناک می رسد، آنچنان که بکلی  حس تشخیص از او گرفته می شود، بلکه چهره حقیقت واژگونه در نظرش مجسم میشود، دیو را فرشته می بیند، زشتیها را زیبائی، و باطل را به صورت حق.

«زیغ» به طوری که بسیاری از ارباب لغت گفته اند، به معنی «انحراف» ، یا «انحراف از حق و راستی» است، و لذا در قرآن می خوانیم: "ربنا لا تزع قلوبنا"(سوره آل عمران/آیه 8 «پروردگارا! دلهای ما را از ایمان و حق، منحرف مفرما».

«ران» از ماده «رین» (بر وزن عین) به معنی زنگاری است که روی اشیاء قیمتی می نشیند،  این سخن را «راغب» در «مفردات» آورده، و بعضی دیگر از فلزات مانند آهن ظاهر می شود که مادر فارسی آن را «زنگ» یا «زنگار» می گوئیم و معمولا نشانه پوسیدن و ضایع شدن، و سبب از بین رفتن شفافیت و درخشندگی آن فلز است. بعضی نیز آن را به معنی «سلطه چیزی بر چیز دیگر»، یا «افتادن در حادثه ای که راه خلاصی از آن نیست» تفسیر کرده اند. و لذا به شراب نیز «رینه» گفته اند چرا که بر عقل آدمی چیره می شود.

«وقر» بر وزن (عقل) به معنی سنگینی گوش است به طوری که انسان به زحمت چیزی را بشنود. «وقر» بر وزن (فکر) به معنی هرگونه سنگینی است که بر پشت یا روی سر انسان قرار می گیرد، و به بارهای سنگین «وقر» می گویند، و به همین دلیل افراد صاحب عقل متین را صاحب «وقار» می نامند.

«غشاوه» به معنی هر چیزی است که شیئی دیگری را بپوشاند، و لذا به پرده، غشاوه گفته می شود، و قیامت را از این جهت «غاشیه» گفته اند که وحشت و اضطراب ناشی از آن همه را می پوشاند، و نیز به تاریکی شدید شب که همچون پرده ای بر صفحه ی زمین می افتد «غشاوه» می گویند این واژه به «خیمه» نیز اطلاق می گردد.

« اکنه» جمع کنان (بر وزن زیان) در اصل به معنی هرگونه پوشش است که چیزی را با آن مستر کنند («کن» بر وزن جن ) به معنی ظرفی است که چیزی را در آن محفوظ می دارند، و به خانه و هرچیز که انسان را از سرما و گرما حفظ کند، اطلاق شده است، افتادن «اکنه» بر قلبها به معنی سلب قدرت تشخیص است.

«غلف» (بر وزن قفل) جمع «اغلف» از ماده «غلاف» به معنی پوشش شمشیر و یا اشیاء دیگر است، و «قلوب غلف» اشاره به دلهائی است که قادر به درک واقعیت نیست گوئی در غلافی فرو رفته است.

«قست» از ماده «قسوه» (بر وزن مره) و «قساوه» در اصل به معنی سفت و سخت شدن و از دست دادن نرمش و انعطاف است، و «قسی» به نقره ای می گویند که خالص نباشد، دلهای با قساوت دلهائی است سخت و خالی از نرمش و انعطاف در مقابل حق و عدالت.

«نطبع» از ماده « طبع» در اصل به معنی نقش زدن بر چیزی است، و لذا در مورد ضرب سکه های پول و نقشی که بر آنها  است به کار می رود، و به مهرهائی که نامه ها را با آن مهر می کنند «طابع» (بر وزن خاتم) گفته می شود، این واژه هنگامی که مورد عقل و دل به کار می رود اشاره به عدم درک حقیقت است، گونی درهای آن را بسته اند و مهر و موم کرده اند، واژه «طبع» (بر وزن عمل) به معنی زنگاری است که روی شمشیر را می پوشاند و به معاصی و گناهان که قلب آدمی را می پوشاند نیز اطلاق شده.

«ختم» ( بر وزن حتم) در اصل به معنی پایان دادن چیزی است، و از آنجا که نامه ها را با مهر زدن پایان می دهند به مهر، «خاتم» گفته می شود، و چون در گذشته مهر، اسم بسیاری از افراد روی نگین انگشترشان بود و با انگشتر خود نامه ها را مهر می کردند به انگشتر نیز «خاتم» گفته شده است. در گذشته و امروز معمول بوده و هست که وقتی بخواهند نامه یا صندوق یا خانه ای را ببندند، و کسی آن را باز نکند، نخست آن را با نخ یا قفل می بستند، سپس روی نخ یا قفل ماده چسبنده ای شبیه لاک یا گل چسبنده می گذارند، و روی آن را مهر می کردند، به طوری که اگر کسی می خواست در آن خانه یا آن صندوق را باز کند حتما باید آن لاک و مهر را بشکند. به کار گرفته شدن این تعبیر درباره دلها و عقلها اشاره به این است که چنان از کار افتاده است که به هیچوجه نمی توان آن را گشوده و راه معرفت و شناخت را به سوی آن باز کرد.

تفسیر و جمع بندی
گفتیم اهمیت بحث «موانع شناخت» ایجاب می کند که آن را در دو مرحله مطرح کنیم: مرحله اول، وجود اجمالی این موانع و آفات است که از کیفیت تأثیر آنها روی عقل و درک و فطرت آدمی، و چگونگی آلوده ساختن تدریجی این سرچشمه های بزرگ معرفت، پرده برمی دارد، تا آنجا که متتهی به از کار انداختن آنها می شود. مرحله دوم بحث از جزئیات و خصوصیات و بررسی یک یک این موانع و آفات است، و آیات قرآن در این زمینه بحث گسترده و لطیف و بسیار آموزنده ای دارد. نخست به سراغ مرحله اول می رویم: جالب اینکه قرآن مجید به قدری دقیق از نفوذ تدریجی و مرموز این آفات، سخن می گوید که رهروان راه معرفت و علم و دانش را کاملا به این خطرات بزرگ آشنا می سازد و پی در پی هشدار می دهد، مبادا عمری در بیراهه ها در جستجوی آب، به دنبال سراب باشیم، و بعد از سالها تلاش در طریق دستیابی به حقیقت، سر از باطل در آوریم. اکنون به اتفاق هم به بررسی  آیات فوق می پردازیم:

در آیه اول و دوم، سخن از تزیین اعمال آدمی است، این تزیین گاهی به وسیله شیطان صورت می گیرد (همانگونه که در آیه دوم آمده) و گاه به وسیله ذهنیات خود انسان یا هر عامل دیگر(همانگونه که در آیه اول به صورت سر بسته و فعل مجهول مطرح شده) می فرماید: «آیا کسی که عمل بدش برای او تزیین شده و آن را زیبا می بیند، همانند کسی است که این چنین نیست، مسلم است نفر اول به سوی پرتگاه پی می رود، در حالیکه نفر دوم در صراط مستقیم الهی است، و اگر کار بدی از او سر زده، فورا به فکر توبه و بازگشت و جبران خواهد بود. و در آیه دوم اضافه می کند که نخست قلب انسان سخت و انعطاف ناپذیر می شود و به دنبال آن، آماده برای پذیرش وسوسه های شیطانی و زشتیها در لباس زیبائیها نمایان شدن است، و اینجا است که می بینیم گروهی از مردم نه تنها از اعمال زشت خود، ناراحت نیستند، بلکه گاه به آن افتخار و مباهات می کنند، و اصرار در منطقی و مفید بودن آن نیز دارند. همین معنی در داستان برادران یوسف آمده است هنگامی که یوسف را در چاه افکندند و پیراهن او را با خونی دروغین آغشته کرده برای پدر آوردند و مدعی بودند گرگ یوسف را خورده و ما در گفتار خود صادقیم، پدر پیر روشن ضمیر به آنها گفت: "بل سولت لکم أنفسکم امرا"، «هوای نفس شما این کار را برای شما زینت داده است ( سوره یوسف / آیه 18)، یعنی شما خیال می کنید با این جنایت بزرگ کار صحیحی انجام داده اید، و با فقدان یوسف جای او را در قلب پدر خواهید گرفت و یوسف برای همیشه از بین خواهد رفت، غافل از اینکه با دست خود مقدمات عزت و سلطنت او را فراهم می سازید جای او نیز در قلب پدر برای همیشه خالی خواهد ماند تا بار دیگر گمشده پیدا شود. جالب اینکه در آیات قرآن گاه این تزیین به شیطان نسبت داده شده، و گاه به نفس، و گاه به صورت فعل مجهول آمده، و گاه به خداوند مانند "ان الذین لا یومنون بالاخره زینا لهم اعمالهم"، «کسانی که ایمان به آخرت نمیآورند و از حساب و جزا و دادگاه عدل الهی بی خبرند، اعمالشان را در نظر آنها زینت میدهیم» (سوره نمل / آیه 4)، و اینها در واقع همه به یک چیز باز می گردد، مقدمات کار از خود انسان شروع می شود، و شیطان به آن دامن می زند، و از آنجا که خداوند مسبب الاسباب و آفریننده این علت و معلولها است نتیجه فعل نیز به او نسبت داده می شود، حکمت او نیز ایجاب می کند که چنین افرادی به چنان سرنوشتی گرفتار شوند، و چه دردناک است حال کسی که زشتیها در نظرش زیبائی جلوه کند.

درسومین آیه، سخن از نخستین مراحل انحراف قلب است، و بعد از آنکه آیات قرآن را به «محکمات» (آیاتی که مفاهیم آن کاملا روشن است) و «متشابهات» ( آیاتی که معنای آن پیچیده است)  تقسیم می کند می فرماید: راسخان در علم و دانش به همه این آیات ایمان می آورند (و آیات متشابه را به کمک آیات محکم تفسیر می کنند) ولی آنها که قلبشان دارای «زیغ» و «انحراف» است با تفسیرهای دلخواه برای آیات متشابه به فتنه گری مشغول می شوند. آنها همیشه برای توجیه مقاصد سوء خود دست به دامن آیات متشابه با تفسیرهای انحرافی می زنند، و به همین دلیل بسیاری از منافقان و صاحبان بدعت و پیروان مکتبهای انحرافی در محیطهائی که مردم مخلص به آیات قرآن ایمان کامل دارند از این اعتقاد پاک سوء استفاده کرده و به کمک «تفسیر به رأی» با آیات متشابه بدعتهای خود را توجیه می کنند. به تعبیر دیگر چون قلب و فکرشان منحرف است آیات را هم منحرف می بینند، درست همچون آئینه کج و معوجی که تصویرها را کج و معوج نشان می دهد.

در چهارمین آیه مسأله زنگار دلها مطرح است، گرد و غبار که از اعمال گناه آلود بر دل نشسته، و بر اثر مرور زمان متراکم و متحجر شده، و همچون زنگاری سراسر قلب را می پوشاند، می فرماید: «چنین نیست که آنها می پندارند بلکه اعمال  سوءشان همچون زنگاری بر دلهای آنها نشسته است و تعجب نیست اگر نتوانند چهره حقیقت را ببینند و تشخیص دهند.

در پنجمین آیه سخن از تشدید حالت و تبدیل آن به یک بیماری درونی است، و پس از اشاره به القائات و وسوسه های شیاطین حتی در برابر انبیاء و فرستادگان الهی، می فرماید: این ماجرا برای این است که خداوند القاء شیطان را فتنه ای برای آنها که در قلبشان بیماری است قرار دهد. آری این دلهای بیماری که طعم لذت بخش حقیقت به خاطر بیماری در کامشان تلخ است و تلخیها شیرین، آماده و وسوسه های شیطانند. جالب اینکه در دوازده آیه از آیات قرآن جمله «فی قلوبهم مرض» یا «فی قلبه مرض» آمده است، و این تکرار  دلیل اهمینی است که قرآن به این معنی می دهد، و قابل توجه اینکه غالب این آیات درباره منافقان است، و در چندین آیه از این دوازده آیه تصریح به نام منافقان شده. ولی در کمی از این آیات نیز این «مرض» به معنی «شهوات سرکش و تمایلات هوس آلود» است، چنانکه در سوره  احزاب آیه 32 همسران  پیغمبر را مخاطب ساخته می فرماید: "فلا تخضن بالقول فیطمع الذی فی قلبه مرض"، «به طور هوس انگیز سخن نگوئید که بیماردلان در شما طمع کنند.» به هر حال از این آیات به خوبی استفاده می شود که علاوه بر بیماری جسم، نوعی دیگر از بیماری عارض انسان می شود که بیماری روح و دل است، این بیماری که گاه بر اثر «نفاق» گاه بر اثر«هوی و هوسهای سرکش» پیدا می شود ذائقه روح آدمی را به کلی دگرگون می کند همان گونه که در بسیاری از بیماران جسمی می بینیم که از غذاهای شیرین و لذیذ متنفرند و گاه اظهار علاقه به غذاهای تنفرانگیز می کنند، چنین افرادی مسلما  قادر به درک حقائق نیستند و از معارف صحیح و راستین بیگانه اند. و اسف انگیزتر اینکه هر قدر به راه خود ادامه می دهند این مرض تشدید می شود. گاه در مرحله شکند ولی کم کم به انکار می رسند، و از
 انکار فراتر رفته به استهزاء و مخالفت با حق می رسند. قرآن می گوید: "فی قلوبهم مـرض فزادهم الله مرضا و لهم عذاب الیم بما کانوا یکذبون"، «در دلهای آنها بیماری است، و خداوند بر بیماری آنها می افزاید و برای آنها عذاب دردناکی است به خاطر دروغهائی که می گویند» (سوره بقره / آیه 10).

در ششمین آیه سخن از پوششها و پرده های گوناگونی است که بر دل می افتد، نه یک پرده، پرده ها، می فرماید: «ما بر دلهای آنها پرده ها افکندیم تا قرآن را نفهمند و در گوش آنها سنگینی قرار دادیم.» بعضی از مفسرین گفته اند تعبیر به «اکنه» دلالت بر پرده های متعدد و زیاد دارد. بدون شک گوش ظاهر آنها سنگین نیست، گوش جانشان سنگین می شود و حرفهای حق را نمی شنوند، همچنین پرده بر قلبی که بوسیله گردش خون در بدن است نمی افتد بلکه بر عقل و روح آنها می افتد. ولی این سوال پیش می آید که آیا ممکن است خداوند پرده بر قلب و سنگینی در گوش جان کسی بیفکند تا حق را نشنود و درک نکند؟ بسیاری از مفسران در پاسخ این سوال گرفتار اشکال شده اند. گاه گفته اند این یک معجزه بود که پیغمبر اکرم (ص) از دیدگاه دشمنان مستور می ماند و سخنان او را نمی شنیدند! تا مزاحم حضرتش نشوند و او را آزار ندهند، و گاه گفته اند خداوند الطافش را از اینگونه افراد برمیگرفت و آنها را به حال خود وا می گذاشت و این است معنی پرده افکندن بر دلها و سنگینی در گوش آنها. ولی ظاهر این است که معنی این آیه که نظائر فراوانی در قرآن دارد چیز دیگری است، در حقیقت این مجازاتی است که خداوند برای افراد لجوج و متعصب و خودخواه و مغرور و آلوده گناه قرار داده، یا به تعبیر دیگر این محروم ماندن از درک حقیقت نتیجه آن صفات شوم و آن افعال زشت است، خداوند این خاصیت را در این اعمال آفریده، درست همانند خاصیتی که در سم کشنده آفریده است، هرگاه انسان آگاهانه سم کشنده ای بخورد یا خود را در آتش بیفکند خالق آتش و سم مورد ملامت نیست، باید چنین شخصی را مورد سرزنش قرار داد که چرا چنین کرده است.

در هفتمین آیه از زبان یهود نقل می کند که آنها از روی استهزاء به پیغمبر اسلامی (ص) (یا انبیاء دیگر) می گفتند «تو که می دانی دلهای ما در غلاف است، و ما چیزی از سخنان تو را درک نمی کنیم»، قرآن در پایان این آیه می فرماید: «بل لعنهم الله بکفر فقلیلا ما یومنون»، آری همین طور است خداوند آنها را بخاطر کفرشان لعنت کرده، و از رحمتش دور ساخته است، و چنین افرادی چگونه می توانند چهره زیبای حقیقت را ببینند. ممکن است تعبیر به «غلاف» مفهومی بالاتر از مفهوم «اکنه» (پرده ها) داشته باشد چرا که «غلاف» از تمام اطراف چیزی را می پوشاند در حالی که پرده ممکن است تنها از یک طرف مانع مشاهده گردد، یا به تعبیر دیگر: گاه مانع شناخت تنها از یکسو حاصل می شود، مثلا تنها مسائل فطری یا مسائل عقلی از کار می افتد، ولی گاه می شود که از تمام جهات پرده بر روی منابع معرفت و شناخت می افتد، و تمام ادراکات انسانی در غلافی فرو می رود. آری چنین است، هر قدر انسان آلوده و فاسدتر شود قلب و روح او از مشاهده حقائق دورتر و محرومتر می گردد.

در هشتمین و نهمین آیه سخن از مهر نهادن بر دلها است که سبب می شود واقعیتها را درک نکنند (در آیه هشتم) می فرماید: "فهم لا یسمعون"، «آنها نمی شنوند» و در آیه نهم "فهم لا یفقهون"، «آنها نمی فهمند»، و چون منظور شنیدن با گوش جان است هر دو یک معنی می دهد. و این مرحله ای است شدیدتر، نخست پرده بر دل می افتد، سپس در غلافی فرو می رود، و سرانجام برای اینکه هیچکس نتواند در آن نفوذ کند آن را به اصطلاح مهر و موم می کنند، همانگونه که قبلا در شرح مفردات آیات بیان شد. البته آنها بی جهت گرفتار این سرنوشت نکبت بار نشده اند، آیات قبل می گوید: این گروه از منافقان هنگامی که دستوری درباره جهاد صادر می شود در عین اینکه همه گونه قدرت دارند، می گویند: بگذار ما با قاعدین باشیم، با آنها که از جهاد معافند، سپس می افزاید: آنها راضی شده اند که با متخلفان از جهاد باشند، کسی که در عین قدرت و توانائی از جهاد سرباز زند تعجب نیست که بر دلش مهر نهاده شود. و در آیه دیگر می گوید: آنها با اینکه وضع پیشینیان را دیدند که چگونه به خاطر گناهانشان گرفتار عذاب الهی گشتند با این حال بیدار نشدند، البته بر چنین دلهائی مهر نهاده می شود. و جالب اینکه در یکجا (آیه هشتم) می فرماید: «ما بر دلهای آنها مهر می نهیم» ، و در جای دیگر( آیه نهم) می فرماید: «بر دلهای آنها مهر نهاده شده»، اشاره به اینکه این نتیجه اعمال زشت و رفتار سوء آنها است. بعضی از مفسران گفته اند منظور از«طبع» در اینگونه آیات همان نقشی است که بر سکه می زنند که نقشی است پایدار و باقی و بادوام، و به این آسانی دگرگون نمی شود. سکه های قلب آنها نیز نقش کفر و نفاق و گناه به خود گرفته و به این آسانی دگرگون نخواهد شد.
در دهمین و یازدهمین آیه سخن از «ختم» است و ختم همانگونه که در شرح مفردات بیان شد به معنی خاتمه دادن و پایان دادن به چیزی است، و از آنجا که نامه ها را در پایان مهر می کنند این واژه به معنی مهر نهادن نیز آمده است، مهر نهادن به معنی بستن چیزی و آن را مهر و موم کردن به طوری که کسی نتواند آن را باز کند، و منظور در آیات فوق که می فرماید: خداوند بر دلها و گوشها و چشمهای گروهی از کفار لجوج مهر می نهد این است که حس تشخیص را بر اثر اعمالشان به کلی از آنها می گیرد به گونه ای که حتی حق را از باطل و نیک را از بد تشخیص نمی دهند، و لذا در آیه قبل از آن می فرماید: "ان الذین کفروا سواء علیهم انذرنهم ام لم تنذرهم لایومنون"، «کسانی که کافر شدند برای آنها تفاوت نمی کند که آنان را از عذاب الهی بیم دهی یا ندهی، ایمان نخواهند آورد» (سوره بقره / آیه6). مسلما این درباره همه کفار نیست، بلکه منظور آن جمعیت لجوج و متعصبی است که با حق دشمنی و عناد دارند، و آنچنان آلوده گناه و ظلم و فساد شده اند که قلبشان به کلی ظلمانی و تاریک گشته است، وگرنه کار پیامبر انذار و بشارت و هدایت منحرفان و کافران است. قابل توجه اینکه در این آیات تنها سخن از مهر نهادن بر قلب نیست، بلکه می گوید: چشمها و گوشها نیز به همین سرنوشت گرفتار می شوند، اشاره به اینکه نه تنها ادراکات عقلی آنها از کار می افتد بلکه آنچه را با حس می بینند یا می شنوند چنان بی اثر است که گوئی ندیده اند و نشنیده اند، و می دانیم عمده علوم انسانها از این دو راه حاصل می شود، حتی حقانیت وحی و دعوت انبیاء را نیز از این دو راه پیدا می کند، و با از کار افتادن این دو وسیله بزرگ، راههای هدایت و نجات به روی آنان کاملا بسته می شود،  و این چیزی است که خودشان خواسته اند، و آتشی است که خود افروخته اند، و هرگز مستلزم جبر نیست آنچنانکه بعضی از بی خبران پنداشته اند. همین معنی در مورد «طبع» در بعضی از آیات قرآن آمده است آنجا که می فرماید: "اولئک الذین طبع الله علی  قلوبهم وسمعهم  و ابصارهم"، «آنها کسانی هستند که خداوند بر «قلب» و «گوش» و «چشمانشان» مهر نهاده و غافلان واقعی آنهایند» (سوره نحل / آیه 108). آیات قبل از آن نیز نشان می دهد که این درباره همه کفار نیست، بلکه برای کسانی است که سینه خود را برای پذیرش کفر گشوده اند و با تمام توان به استقبال آن رفته اند: «ولکن من شرح بالکفر صدرا» (سوره نحل / آیه 106).

در دوازهمین آیه سخن از قفلهائی است که بر دلها نهاده می شود قفلهائی که گاه تاثیر آن از مهرها بیشتر است می فرماید: «آیا آنها در قرآن تدبر نمی کنند، یا اینکه بر دلهایشان قفلها است»؟ بعضی آیات قرآن آنچنان است که اگر کمترین روزنه ای از قلب و عقل انسان باز باشد در آن نفوذ می کند. منطق قرآن، بیان جذاب و شیرین قرآن، تحلیلهای عمیق و دقیق آن، نور و روشنائی مخصوص قرآن است. ولی با توجه به یک نکته پاسخ این سوال روشن می شود که یکی از معانی «صدر» ذات و سرشت انسان است بنابراین  «القلوب التی فی الصدور» اشاره به درک و عقلی است که در سرنوشت آدمی به ودیعت نهاده شده، اضافه بر این، قلب نخستین عضوی از بدن انسان است که عواطف و ادراکات و احساسات در آن منعکس می شود. یک تصمیم  مهم، یک حالت خشم شدید، یک احساس دوستی و محبت قوی، فورا ضربان قلب را دگرگون می سازد و اگر همین قلب ظاهری کنایه از عقل  باشد به خاطر ارتباط نزدیک آن با روح و جان است.
در چهاردهمین و آخرین مورد بحث آخرین مرحله محرومیت از معرفت به حد نهائی می رسد، و عقل و فطرت و چشم و گوش به کلی از کار می افتد، آنچنانکه انسان تا به حد چهارپایان، بلکه پائینتر، سقوط می کند. این آیه اشاره به گروهی از جهنمیان، که گوئی برای دوزخ آفریده شده اند، کرده می فرماید: «برای آنها دلهائی است که با آنها نمی فهمند، و چشمانی دارند که با آن نمی بینند، و گوشهائی دارند که با آن نمی شنوند». مسلما با این وضع امتیاز خود را بر حیوانات از دست داده اند و لذا می افزاید: «آنان همچون چهارپایانند» و از آنجا که چهارپایان فاقد استعدادهای انسانی هستند ولی این گروه با داشتن امکانات به چنان سرنوشتی گرفتار شده اند باز می افزاید: «بلکه از آنها نیز گمراه ترند، و غافلان حقیقی آنهایند»! به این ترتیب آنها هویت انسانی خود را از دست می دهند، و راههای بازگشت را به روی خود می بندند، از اوج آسمان سعادت به حضیض بدبختی و نکبت سقوط می کنند و تمام درهای معارف به روی آنان بسته می شود، این سرنوشتی است که آنها با دست خود و با اعمال  خود برای خویش فراهم ساخته اند.

نتیجه نهائی
آیات چهارده گانه فوق که نمونه های آن در قرآن فراوان است، و ما به خاطر ویژگیهائی  که در این آیات بود آنها را برای این بحث برگزیدیم در مجموع این حقیقت را به روشنی ثابت می کند که منابع معرفت انسان مخصوصا عقل و فطرت و احساس ممکن است گرفتار آفاتی گردد که گاه خفیف و گاه شدید است و گاه آنچنان آفت چیره میشود که آدمی را در ظلمت جهل کامل فرو می برد به گونه ای که روشنترین حقایق حسی را نیز نتواند درک کند. سعی ما بر این بود که این انحراف تدریجی را از نخستین مرحله تا آخرین مرحله همگام با آیات قرآن تعصب کنیم، ما اصرار نداریم ترتیب طبیعی عینا همان است که در ترتیب آیات فوق آمده است، ولی می گوئیم این آیات می تواند نفوذ آفات فوق را در تمام مراحل نشان دهد. و چقدر زیبا است تعبیرات قرآن در این زمینه، و چقدر حساب شده است. گاه از عوامل بیرونی مانند «تزییین شیطان» می گوید، گاه سخن از انحراف  دل و فکر است. گاه به مرحله زنگار می رسد. گاه این انحراف شکل یک بیماری و مرض مزمن به خود می گیرد. گاه پرده هائی بر دل می افتد. گاه  قلب به کلی در غلافی فرو می رود. گاه مهر بر دل می زند  و نقش ثابت به خود می گیرد. گاه آن را در محفظه ای قرار می دهد و مهر و موم می کند. گاه از این هم فراتر می رود و چشم و گوش نیز زیر پرده ها قرار می گیرد. گاه قفلهای محکم بر دل می زند. گاه به مرحله نابینائی مطلق می رسد، و سرانجام هویت انسانی را از او می گیرد و تا مرحله چهارپایان و از آن پائین تر سقوطش می دهد.


منابع :

  1. آیت الله مکارم شیرازی- پیام قرآن جلد اول- از صفحه 296 تا 314

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/401544